متن و جملات

گزیده اشعار عاشقانه شاملو / آثار ادبی و مجموعه شعر احمد شاملو شاعر معاصر کشور

مجموعه اشعار عاشقانه و احساسی شاملو و آثار ادبی شاعر معاصر ایرانی را در این قسمت آماده کرده ایم.

احمد شاملو (۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹) متخلص به الف. بامداد و الف. صبح، شاعر، فیلم‌نامه‌نویس، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس و از دبیران کانون نویسندگان ایران بود. شاملو تحصیلات مدرسه‌ای نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از شهری به شهری گسیل می‌شد و از همین روی خانواده‌اش هرگز نتوانستند مدتی طولانی جایی ماندگار شوند. زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیت‌های سیاسی پایانِ همان تحصیلات نامرتب بود.

گزیده ای از اشعار عاشقانه شاملو شاعر ایرانی

نه عادلانه نه زيبا بود…

نه عادلانه نه زیبا بود

جهان

پیش از آن که ما به صحنه برآییم.

به عدلِ دست‌نایافته اندیشیدیم

و زیبایی

در وجود آمد.

***

شعر عاشقانه احمد شاملو

تو را دوست می‌دارمطرف ما شب نیستصدا با سکوت آشتی نمی‌کندکلمات انتظار می‌کشندمن با تو تنها نیستمهیچ کس با هیچ‌ کس تنها نیستشب از ستاره‌ها تنهاتر است…

***

ترانه‌ی کوچک

ــ تو کجایی؟

در گستره‌ی بی‌مرزِ این جهان

تو کجایی؟

ــ من در دورترین جای جهان ایستاده‌ام:

کنارِ تو.

ــ تو کجایی؟

در گستره‌ی ناپاکِ این جهان

تو کجایی؟

ــ من در پاک‌ترین مُقامِ جهان ایستاده‌ام:

بر سبزه‌شورِ این رودِ بزرگ که می‌سُراید

برای تو.

در لحظه

به تو دست می‌سایم و جهان را درمی‌یابم،

به تو می‌اندیشم

و زمان را لمس می‌کنم

معلق و بی‌انتها

عُریان.

می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.

آسمانم

ستارگان و زمین،

و گندمِ عطر آگینی که دانه می‌بندد

رقصان

در جانِ سبزِ خویش.

از تو عبور می‌کنم

چنان که تُندری از شب. ــ

می‌درخشم

و فرومی‌ریزم.

***

شعر عاشقانه غمگین از شاملو

من ز دنیا، تو را برگزیدمرنج بی حد بپایت کشیدمتا شود سبز، باغ امیدمجان ز تن رفت و نیرو ز پایم

***

بلبل من! نوای تو خواهمعمر را در هوای تو خواهمزندگی را برای تو خواهمتو بپائی اگر من نپایم

شعر کوتاه رمانتیک شاملو

من پناهنده امبه مرزهای تنت

***

روزی ما دوباره کبوتر های مان را پیدا خواهیم کردو مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفتروزی که کمترین سرودبوسه استو هر انسانبرای هر انسانبرادری استروزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندندقفلافسانه یی ستو قلببرای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن استتا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردیروزی که آهنگ هر حرفزندگی ستتا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.روزی که هر لب ترانه یی ستتا کمترین سرود، بوسه باشد

روزی که تو بیایی برای همیشه بیاییو مهربانی با زیبایی یکسان شود.روزی که ما دوباره برای کبوترهای مان دانه بریزیم . . .و من آن روز را انتظار می کشمحتی روزی که دیگر نباشم

عاشقانه های شاملو از مجموعه ابراهیم در آتش

مرا

تو

بی‌سببی

نیستی.

به‌راستی

صلتِ کدام قصیده‌ای

ای غزل؟

ستاره‌بارانِ جوابِ کدام سلامی

به آفتاب

از دریچه‌ی تاریک؟

کلام از نگاهِ تو شکل می‌بندد.

خوشا نظربازیا که تو آغاز می‌کنی!

پسِ پُشتِ مردمکانت

فریادِ کدام زندانی‌ست

که آزادی را

به لبانِ برآماسیده

گُلِ سرخی پرتاب می‌کند؟ ــ

ورنه

این ستاره‌بازی

حاشا

چیزی بدهکارِ آفتاب نیست.

نگاه از صدای تو ایمن می‌شود.

چه مؤمنانه نامِ مرا آواز می‌کنی!

و دلت

کبوترِ آشتی‌ست،

در خون تپیده

به بامِ تلخ.

با این همه

چه بالا

چه بلند

پرواز می‌کنی!

***

اشعار در وصف یار

امروز بیشتر از دیروز دوستت می‌دارم …و فردا بیشتر از امروز!و این ضعف من نیست قدرت توست!

***

به انتظار تصویر تواین دفتر خالی تا چندتا چند ورق خواهد خورد؟

***

سادگیم رایک رنگیم رابه پای حماقتم نگذار

انتخاب کرده ام که ساده باشمو دیگران را دور نزنم

وگرنه دروغ گفتنو بدبودن و آزار و فریب دیگرانآسان ترین کار دنیاستبلد بودن نمی خواهد

***

چه جالب استناز را می کشیمآه را می کشیمانتظار را می کشیمفریاد را می کشیمدرد را می کشیمولی بعد از این همه سال …آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیمدست بکشیماز هر آنچه که آزارمان می دهد

***

و عشقاگر با حضورهمین روزمرگی هاعشق بماند !عشق است…

گزیده اشعار شاملو

بالاﺧﺮﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪﺁﻥ ﺷﺐﻫﺎیی ﮐﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﻢﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕچقدﺭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻫﺴﺘﻢ

***

تو را دوست دارمو این دوست داشتنحقیقتی است که مرابه زندگی دلبسته می کند

***

دوست اش می دارمچرا که می شناسمشبه دوستی و یگانگیشهرهمه بیگانگی و عداوت استهنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرمتنهایی غم انگیزش را در می یابم

اندوه اشغروبی دلگیر استدر غربت و تنهاییهم چنان که شادی اشطلوع همه آفتاب هاست

***

در فراسوی مرزهای تن امتو را دوست می دارم

***

میان ماندن و رفتن حکایتی کردیمکه آشکارا در پرده‌ ی کنایت رفتمجال ما همه این تنگ مایه بود و دریغکه مایه خود همه در وجه این حکایت رفت

***

مجموعه اشعار احمد شاملو

زیباترین حرفت را بگوشکنجه ی پنهان سکوت ات را آشکاره کنو هراس مدار از آنکه بگویندترانه یی بیهوده می خوانیدچرا که ترانه ی ماترانه ی بیهوده گی نیستچرا که عشقحرفی بیهوده نیستحتی بگذار آفتاب نیز بر نیایدبه خاطر فردای ما اگربر ماش منتی ستچرا که عشقخود فرداستخود همیشه است

***

کیستی که من اینگونه به اعتمادنام خود رابا تو می گویمنان شادی ام را با تو قسمت می کنمبه کنارت می نشینم وبر زانوی تو اینچنین به خواب می رومکیستی که من این گونه به جددر دیار رویاهای خویش با تودرنگ می کنم!

***

آنچه به تو می دهم عشق من نیست؛بلکه تو خود، عشق منی

من باهارم تو زمینمن زمینم تو درختمن درختم تو باهارناز انگشتای تو باغم میکنهمیون جنگلا طاقم می کنه

***

د‌ل های ما که به هم نزدیک باشندیگر چه فرقی می کندکه کجای این جهان باشیمدور باش اما نزدیکمن از نزدیک بودن‌های دور می‌ترسم

***

اشک رازیستلبخند رازیستعشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بودقصه نیستم که بگویینغمه نیستم که بخوانیصدا نیستم که بشنوییا چیزی چنان که ببینییا چیزی چنان که بدانی…

من درد مشترکممرا فریاد کن

***

دستت را به من بدهدست های تو با من آشناست

***

مرا توبی سببینیستیبه راستیصلت ِ کدام قصیده ایای غزل؟

***

کار دیگری نداریممن و خورشیدبرای دوست داشتنت بیدار می‌شویمهر صبح

***

برای زیستن دو قلب لازم استقلبی که دوست بداردقلبی که دوستش بدارند

***

همه لرزش دست و دلم از آن بودکه عشقپناهی گردد ،پروازی نهگریزگاهی گرددآی عشق، آی عشقچهره ی آبی ات پیدا نیست

و خنکای مرهمیبر شعله ی زخمینه شور شعلهبر سرمای درونآی عشق، آی عشقچهره ی سرخ ات پیدا نیست

غبار تیره ی تسکینیبر حضور وهنو دنج رهاییبر گریز حضورسیاهیبر آرامش آبیو سبزه ی برگچهبر ارغوانآی عشق، آی عشقرنگ آشنایت پیدا نیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا