در این بخش هم نگاران کپشن روشنایی و نور را با زیباترین جملات، اشعار و متن های گردآوری کرده ایم با ما همراه باشید.
جملات زیبای کپشن روشنایی
𝙈𝙖𝙮𝙗𝙚 𝙬𝙚 𝙝𝙖𝙫𝙚 𝙩𝙤 𝙠𝙣𝙤𝙬 𝙩𝙝𝙚 𝙙𝙖𝙧𝙠𝙣𝙚𝙨𝙨𝙗𝙚𝙛𝙤𝙧𝙚 𝙬𝙚 𝙘𝙖𝙣 𝙖𝙥𝙥𝙧𝙚𝙘𝙞𝙖𝙩𝙚 𝙩𝙝𝙚 𝙡𝙞𝙜𝙝𝙩
شاید باید اول با تاریکی آشنا بشیم تا بتونیم قدر روشنایی رو بدونیم.
تاریکی ها اندک روشناییِ به جا مانده را، ناشیانه می بلعیدند.آرامش در جوّی ناپایدار بود؛ رخت می بست و جایش را با نگرانی عوض می کرد.عشق در میانِ ما غریبه و غرورش شکسته بود،فکر فرار را به عمل تبدیل می کرد و تنفر به ریشِ ما می خندید!غالبِ همهمه ها در باطنِ خود از سکوتی عظیم رنج می بردند و توانِ خودنمایی نداشتند!در این میان؛تنها \امید\ سرپا مانده و در آرزوی تولدی دوباره بود!با تمامِ دوگانگی و تردیدش،قد علم نمی کرد!امید با پوست و استخوانِ ما عجین شده بود…
دنیا که به پایان رسید
رؤیاها
دنیایی دیگر خواهند ساخت
و خنده ی تو
جای آفتاب را خواهد گرفت…
شعر از رسول یونان
خورشید باش!بزار با طلوعت دیگه هیچ نوری به چشم نیاد:)
متن و جملات درباره نور و روشنایی
خدا سهمت از روشنایی رو بهت میده حتی اگه وسط نقطهای از تاریکی باشی🤍
حافظ شکایت از غمِ هجران چه میکنی؟
در هِجر وصل باشد و در ظلمت است نور
حافظ
امید پرنده ای است که روشنایی را از قبل حس می کند و وقتی هنوز تاریکی جای خود را به سپیدی نداده است آواز می خواند.
اگه دور و برت، همه جا تاریکه، دوباره نگاه کن شاید روشنایی خود تو باشی! خودت رو دست کم نگیر
حتی طولانی ترین شب
نیز با اولین تیغ درخشان نور
به پایان میرسد،
حتی اگر به بلندای یلدا باشد.
هراسناک تر از کور شدن، نابینایی من است بعد از آن شب.روحم درد می کند.احساسم تیر می کشدناچارم به قدم زدن در هراسی که با تاریکی می آیدبا روشنایی نمی رود.خاطراتم کبود است.
زمانه سیاه سپری می شود، روشنایی بر آستانه ایستاده است، باران می نشیند، آسمان صاف خواهد شد، آرامش خواهد رسید و شوربختیها پایان میگیرد. اما تا این همه در رسد، چه رنجها که بر ما نخواهد رفت!
-استفان تسوایگ
نگو که نیستسراسر این ظلمات رابه روشناییراهی هستکافی ست به دست هایت اعتماد کنینهراسی وبگشایی
برای روشناییبایداز ظلماتگذشت .حجت اله حبیبی
بر سرِ این شهر دود آلودِ کامش تلخبرف می بارد سپید و شاد و رقصاندامن افشاننغمه می خواند به گوش مردم افسرده: برخیزیدرخوت از جان شما دورارمغان آورده ام، پاکی، سپیدی، روشناییدانه های شادمانیروی خوب زندگانی …
شما به تاریکی نیاز دارید تا بتوانید روشنایی را نشان دهید.
بی مهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست
وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست
هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم
دور از رخِ تو چشمِ مرا نور نماندست
حافظ
صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی
همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی
آرامش روز سهم قلب شما، و خداوند روشناییِ دائمی تمام لحظات شما باشه در این روز زیبا. امیدوارم به غیر از خدا به کسی احتیاج پیدا نکنید. سلام زندگی
متن و شعر روشنایی
درخت را ببین قبل اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند ریشه هایش تاریکی را لمس کرده گاه برای رسیدن به نور باید از تاریکی ها گذر کرد
از میان صور فلکی
چشمهای تو
تنها نوری است
که می شناسم
درها برای کسانی گشوده می شوندکه جسارت در زدن داشته باشندجسارت داشته باشبا امید ،با عشق، با محبت و با تلاش در بزنحتما درها گشوده خواهند شد بسوی روشنائی
خدایا ؛به ﺭﺳﻢ ﺁﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ خیس زیر بارانبرای آخرین کوچ زمستانبه فانوسِ میان ظلمت شبدر مسیر خواب…مرا هم مثل باران ، با طراوت کن…ﻣﺮﺍ هم مثل فانوس ، روشنایی بخش…
خدایا ؛چون اقاقی های سرگردانِ پائیزان ،مرا بی تاب خود گردان…
خدایا ؛مثل گلهای بهاریزیر باران پر از عشق الهی…ﻭ ﭼﻮﻥ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮکه ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ در بعض اندبه ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺁﻣﻮﺯ…
خدایا ؛ مثل ﺑﺎﺭﺍنی که می شوﯾَﺪﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ راﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ دیده و کردار و گفتارم
\تمام آنچه در پیش تو نازیباست…\
بهزادغدیری
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
سهراب سپهری
زندگی شعله شمعی است
که در ظلمت شب
نور امید دهد خانه دل را
سهراب سپهری
گاه تشخیصِ کسی که دروغ میگوید، از کسی که راست میگوید آسانتر است. حقیقت همچون روشنایی چشم را کور میکند. دروغ، بر عکس، همچون آفتابی که در حال برخاستن یا فروخفتن است، به همه چیز جلوه میبخشد !
آیا توانستی پروردگارت را ببینی؟آن لحظه که تاریکی اطرافت را فرا گرفته بود،و او تو را به سمت روشنایی هدایت کرد.
پریا دلشب
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
شعر از فروغ فرخزاد
کسانی که سعی دارند همه چیز را درشفافیت ببیند!! هرگز همه واقعیت را نخواهند دیددرک واقعیت همیشه در روشنایی ممکن نیستگاهی؛ واقعیت ها پنهان میشوندو باید در تاریکی به دنبال آنها رفت…بهنوش ولیزاده
در شب هایی که ده سال طول کشیده بودنددر غروب تاریک و درخشش ستارگانمن راه می رفتم با غم و انتظاردلم پر از پرسش ها بود، بی جواباز پیراهنمان فراتر می رفتمبا هر قدم یک خاطره جدید، خنده ای دلنگراحساس سرزندگی و تغییر در همه جاشب هایی که ده سال طول کشیده بودنددر جستجوی پاسخ ها به سوالات عمیقممن در زمان سفر می کردم به گذشتهاز زخمی شدن تا بهبود، از شکست تا پیروزیشب هایی که ده سال طول کشیده بودنداما در انتها، در روشنایی روز جدیدمن به عنوان یک نفر تازه تر از پیش بیدار شدمتمامی درسها و تجربیاتی که در شب ها طی کرده بودممرا به شخصیتی قوی و بزرگ تبدیل کرده بودندشب هایی که ده سال طول کشیده بودندمن را شکل دادند، آماده تر از پیشاکنون با شعله روشنی در دل، جلو می رومبرای رویاهای آینده ام، در سایه شب های طولانی
می دانی فرق من و زندان بان در چه بود؟زمانی که پنجره ی کوچک سلول مرا باز می کرد / او تاریکی و غم اتاقک را می دید و من روشنایی و امید را…