متن و جملات

کپشن جوانه زدن و جملات انگیزشی جالب از نو رشد کردن و شکوفا شدن

ما را زیر خاک دفن کردند دریغ از آنکه ما بذر بودیم. این جمله از چگوارا نه تنها یک کمتن بلکه یک خط مشی است. یک آیین دفاع و مبارزه دربرابر ملایمت های زندگی است. ما نیز متن کپشن جوانه زدن و جملات انگیزشی جالب درباره از نو رشد کردن، شروع تازه و شکوفا شدن را در این بخش هم نگاران تهیه کرده ایم.

فهرست موضوعات این مطلب

متن کپشن جوانه زدنجملات شروع تازهمتن انگیزشی شروع تازهجملات شروع جدید انگیزشیمتن شکوفا شدنمتن کپشن جوانه زدن

برای من همین بس است،میان استخوان‌هایم یک راز بمانی و چنان در من جوانه بزنی که یادم برود روزی برای خود انسان بوده‌ام ..و اکنون پیچکی شدم که تو را میان اندوه‌هایت سبز نگهدارم تا پژمرده و خشک نشوی..

برگرد ای بهار! که در باغ های شهرجای سرود شادی و بانگ ترانه نیستجز عقده های بسته ی یک رنج دیرپایبر شاخه های خشک درختان جوانه نیست…

من قصه‌ی فراق تو را خاک کرده ام،حاصل چه شد؟ جوانه زدی، بیشتر شدی.

اگر کسی آمد و

به شاخ و برگ باورهایت تبر زد نترس

چون دستش به ریشه ات نمیرسه

از همان جا که قطع شدی

جوانه بزن

ریشه کن

بزرگ شو

جملات شروع تازه

یک تو برایم کافی استتا که دست هایمسرمای هیچ زمستانی راحس نکنندو هیچ برفیباغچه ی کوچک احساس قلبم راسفیدپوش نکندیک تو از همه ی دنیابرایم کافی استبرای جوانه زدندر بهاری که در پیش است

مجید رفیع زاد …

هر از گاهی خودت را هرس کن

شاخه های اضافیت را بزن

فکرت را سبک کن

از هر آنچه آزارت می دهد

تا رشد کنی جوانه بزنی

مسیر زندگیت را

آنگونه که دوست داری

رسم کن

بوی بهار نیست در این شهر پر خطرجز اضطراب نیست به دلهای ما دگرآمار مرگ و درد و مریضی که می رسددیگر صدای خنده نمی آید از گذر…دارد جوانه می زند این باغ و شاخه هایارب خودت بیا غم از این شهر ما ببر…

زندگی هرچقدر هم که بد به نظر برسه،

همیشه کاری هست که بشه انجام داد و

توش خوشحال بود.

گاهی لازمه یه آرزوهایی رو خاک کنی

تا بجاش جوانه ی آرامش در وجودت سبز بشه…

متن انگیزشی شروع تازه

گفت: من را که امیدی نیستبه بهار رسان سلامم راگفتمش مگر بهاری هست ؟آن زمان که نیست یارم راگفت من درختِ خشکیده امگفتمش خوابیدن مرگ نیستگفت: این خوابِ زمستانیهیبتش به قدرِ مردن نیست ؟گفتمش جوانه هاست در تومن به چشمِ دل نگاه کردمهرچه از امید داشتم در قلببر تو توشه ی سفر کردمگفت … گفتمش نگو دیگرتو دوباره سبز خواهی شددر نگاهِ گرمِ یک خورشیدتو دوباره سرو خواهی شد ……

متن نور زارع

تو فقط

تصمیم بگیر آغاز کنی

میل به جوانه زدن

معجزه میکند

حتی در دل آهن…!

از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،تا درخت‌های دودگرفته‌ی خیابانِ پهلوی سابقدوباره جوانه بزنندو جوی‌های لب‌ریز بطری‌های خالی آب معدنیاز نوطعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند.تا آبی شود این آسمانِ خاکستریو تابلوهای نمایش‌گرِ آلوده‌گی هوااز خوشی به رقص در بیایند.از خانه بیرون بیا!بگذار نیمکت‌های آن پارک قدیمیبا یک‌دیگر به جنگ برخیزندتا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمز‌هاتمام اسفندهاشان را در آتش بریزنداز شوقِ آمدنت !بگذار فواره‌های تمام میدان‌ها دوباره قد بکشندو در تک تکِ کوچه‌هابوی گل‌سرخ بپیچد.بی‌تو این شهر متروک استو تنها کلاغ‌های خاکستریآسمانش را هاشور می‌زنند.شهر و دیاری که بر دو پا راه می‌رویو مرزهای وطنماز عطرِ نفس‌های تو آغاز می‌شود!از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنیاز تبعید در شهریکه زادگاهِ من است…

جملات شروع جدید انگیزشی

مرا ببین که ایستاده امپس از تمام رنج ها ،چونان جوانه در بهار …مرا ببین هنوز هم جسورمرا ببین هنوز ، برقرار …..

یک سر زندگی، شعرست

شعری برای عشق ورزیدن، دوست‌داشتن

آهنگی برای رویش و جوانه زدن

طی‌کردن و رود شدن

زندگی خودش شعرست

زندگی، نوای آهنگینی ا‌ست

راهی برای بی خیالیدر پاییز نیستوقتی عشق رااز سینه ام کنده اندو جایی برایگذاشتن مرهم نگذاشته اندکه بتوانم برای ادامه زندگیدوست داشتن را امتحان کنمدر پاییز مدامیادی از خاطره ای بر زمین می افتدو مجال نمی دهدآرام بنشینمراه می روم تنهاخشمم را می خورمو به ازای هر برگ که می افتدتو را به قلبم می چسبانمتا تشنه تر از هر گلدانیلب هایت را به جانم بریزمحالا بوی خاک سردباران زده می دهد حالمو ادامه دوست داشتنتاز هر گوشه تنمجوانه می زند

متن شکوفا شدن

زیبایی را قاب بگیرو بر کنج دلت بیاویزو یا درون گلدانی زیر مشتی خاک مدفونو هرروز با قطره ای آبمیهمانش کن،آنچه جوانه می زند،مهری ستدر قلبت،خودکاشته ای جاودان …

(بی گمان می گذرد)بی گمان،خواهد رسید روزی،که بشویی دست و دلت را،در جوی روانبی گمان آید روزی،تا بنشینی کنار آتشچای بنوشی با شیرینی عمرزندگی را باز ببینی،که باز می خندد به روی تونترس ای جانم، نترس…بی گمان از پس این غروب دلگیر،آید روزی،که آفتاب دلت دوباره گرم باشدزمستان باز خواهد رفتو تو باز،جوانه خواهی زدرشد خواهی کردبی گمان،این غم و دلتنگی تو می گذردهم چنان گر بگذشت،باز هم می گذرد

آتش عشق تو بارید

دیوانگی

در من

جوانه زد……

بهار را ببینچگونه از خود می تکانَدبرگ های فرسوده را ،تو هم جوانه ای بزن ، سبز شوبهار ادامه ی لبخندهای تو خواهد بود…!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا