عشق گاهی میتواند به یک جنون عاشقانه تبدیل شود. جنونی که میتواند نتیجهاش جملات و شعرهایی بسیار زیبا و جذاب باشد. مقصود ما نیز از این مقاله همین است. جملات، شعر و متنهایی درباره عشق و جنون (دیوانگی عاشقانه) که قطعا مورد پسند شما خواهند بود؛ در ادامه متن همراه سایت ادبی و هنری هم نگاران باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
متنهایی زیبا درباره جنونجملات خاص عاشقی و جنونجملات خاص و سنگین درباره جنونمتن درباره جنون و عاشقیمتنهایی زیبا درباره جنون
در رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفس؛
موجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناست!
با جنونِ جاذبه، گیراترین احساس را،
می نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل….
امسال هنجار هارا خواهم شکست .
از حافط شروع می کنم
بجایش فروغ را باز می کنم
تا از شکست های اینده با خبر شوم
از دل شکسته ای که قرار است چندین و چند بار دیگر بشکند
و…
از نیامدن آنکه دوسش دارم نوید دهد
از نبودش
از تاریکی و سیاهی
اما در این بین
گلی غنچه می زند
سیاهی یک دقیقه کوتاه تر می شود
و اسمان روز های بهار را نوید می دهد
بهاری که بیداد می کند روز فرخنده ای که او به دنیا امد تا مرا عاشق کند
تا مرا به جنون…
من به جرعه ای از تو هم قانع ام
حتی اگر
سهمِ اندک من از بودنت،
جنون باشد!
جنونی رو به وخامت……
سرم گرم توست،…
مدام به تو فکر می کنم …
و سعی می کنم تمام تمرکزم را …
روی تو بگذارم….
وقت هایی که پشت ویترین مغازه ای ایستاده ام
تا پیراهنی انتخاب کنم …
به این فکر می کنم که کدام یک از آن ها …
می توانند چشم هایت را برق بیاندازند؟
وقتی کاری انجام می دهم…
همیشه از خودم می پرسم …
یعنی او ….
از دیدن این که من این کار ها را انجام می دهم
ناراحت نمی شود؟
امکان دارد از این کارم قند توی دلش آب بشود؟
گفتنش شاید عجیب است. .
گابریل گارسیا مارکز :
باید یاد بگیرم مادامی که از عشق کسی
مطمئن نشده ام ، با او خاطره ای نسازم
چرا که تاوان خاطرات جنون است و بس ….
باید قبول کرد که لیلا اگر نبود
مجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت.
رضاحدادیان…
تن به دریا می دهم
اگر تو در عمق این دریا باشی
جنون را به آغوش میکشم
اگر مجنون،محبوب تو باشد
شراب صد ساله میشوم
تا که مست کننده دل بیقرار تو باشم
همای جانان من
تا وقتی که زنده باشم
تمام زندگیم را با یک اشاره
به قهوه چشمان تو می بخشم…
نمیدانم نامش را چه بگذارم مرگ یا جنون ¿¡
زمانی که در صفحه شطرنج زندگی
شاهم را به ناچار به سربازان رقیبم تسلیم کردم
و اینگونه بود که در زندگی کیش و مات شدم…
تو را خدا فرستاد که دلم نگیرد
که نشکند، که نمیرد!
تو را خدا فرستاد
که بشوی شان نزول آیه ی عشق…
که بشوی سرمنشا جنون
که بشوی انتهای تنهایی!
تو را ای عزیزِ بی مانند
تو را ای همیشه ی بی تکرار
تو را ای غزل ترین مضمون، خدا فرستاد
که عطر سیب بگیرد جهانِ بی عشقم
که شکل رویا بگیرد هر لحظه…
که رنگ لبخند بگیرد از حضورت دنیام!
آری! تو را که معجزه ای
تو را که پیامبر عشقی
تو را که آخرین امیدی
تو را… خودِ خودِ تو را برای منِ دیوانه
تردید …
ساحلِ امن
بستر مُرده یِ جنبش هاست
و صخره هایِ بزرگ
پُر است از جنونِ موج
و کف هایِ دریغ.
ای جنون عمریست میخواهم دلی خالی کنم…
جانم به جانت بسته است و دلم به دلت
لب برلبانم بگذار…
مستم کن،
گیجم کن،
سستم کن،
بگذار کار عاشقانه هایمان به جنون بکشد…!!!
تو…..
همان جانِ منی…..
که گاهی به لبهایم میرسی……..
دلم می خواهد کسی زنگ بزند، خبر بدهد که مرده ای
که رفتنت اینبار دست خودت نبود
که نبودنت یعنی هیچ جا نیستی
که مردنت دلیل موجهی برای جنون من باشد
که رخت سیاهم را بپوشم
صورتم را بخراشم
گریبان بدرم
سر به بیابان بگذارم
آنچنان بگریم
آنچنان تو را با ضجه هایم صدا بزنم
آنچنان از اعماق قلب،
تو را دوباره از خدای خودم بخواهم
که یا بمیرم
یا دوباره تو را پس بگیرم…
من به فراست کشف کرده ام که: “دلتنگی” گاهی کانالِ نامحسوسی است رو به “جنون”! یعنی در برخی موارد چنان پایش را بر خرخره ی فرد می فشارد که دیوانه وار حاضر است هرکاری برای رفع این عطش باهم بودن، دربرابر فرد مقابلش، انجام دهد! هرکاری….
اومدم مثل یه ببر کینه توز
حقمو بگیرمو
شبانه روز
عقب شغال قاتل بودم
بی خبر از اینکه با دیدن تو دیدن حالت خندیدن تو
خودمم قاتل این دل بودم
توی این جنگل قانون مرده همه چی رنگ جنون داره جنون
ما چی بودیم و چی هستیم الا
دوتا قرقاول غلتیده به خون
تف …
حوالی گردن تو …
پشت شیب ملایم شانه هایت
مزرعه ی خشخاشی است…
که نفس نفس…
به سمت جنون می بَرَدم
و من …
سرخوش از حال و هوای عشق…
برای همیشه همین جا می مانم….
دلتنگی عاشقُ به
خیابون می کشونه
قلبُ بیمار می کنه
به جنون می رسونه…
تنهاست چون جزیره کسی در درونِ من
جر خورد در کشاکش دنیا سکون من
آیینه ی شکنجه و درد است بی گمان
زخمی که وا نموده دهان از برون من
من معبدِ خراب، که هنگام زلزله
افتاد چلچراغم و سقف و ستون من
در خواب بی درنگ مرا کشت یک نفر
پاشید بر تمامیی دیوار خون من
همواره از لجاجتِ تو زخم می خورم
ای بختِ پر مجادله و قیرگون من
چون موج می خروشد و چون باد می دَوَد
وقتی که شعر زاده شود از جنون من
محمد خوش بین…
ویرانه به رودِ سرخِ خون می نگرد
مستانه به چشمان جنون می نگرد
دیریست درون من کسی زندانی ست
این کیست که از من به برون می نگرد؟!…
مرا حبس کن
میان انگشتان مخمل چشم هایت…
این متهم
برای اعتراف به جنون آمده……
جملات خاص عاشقی و جنون
از رگِ خوابِ چشمه ی رویا،/ رفته نابِ جنونِ ناپیدا/
خوابِ شیرینِ عاطفه، هر دم،/ در پیِ پلک های فرهادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)…
از هیچ کس گلایه ندارم که شهر را
زیبایی ِ تو این همه دیوانه کرده است
خونم به پای توست که بعد از تو این جنون
در سینه ام انار تو را دانه کرده است…
باز شیشه عطرت، شکست و هوای دلم پر شد از بوی تو
چترپینه بسته ام سَر باز کرد و من خیس شدم از باران اشک های دلتنگی
باز شانه هایم سنگینی میکند از گرد و خاک خاطره های سرگردان
قفل لبهایم به دنبال کلید گمشده در لُکنت های دیدار میگردد که دوستت دارمها را به توازی انعکاس چشمانت فریاد بزند
سپیدی شقیقه هایم وموهای سپید تو و من، از هم پیشی میگیرد و حراج های پاییزی ویترین زمان شده
بگو کجاست، انتهای این سکوتهای به بند کشیده و از کنار هم گذشتن ها
بگو…
میبوسمت که عمقِ
جنون را به تو نشان دهم
دیوانگی بدونِ تو معنا نمی شود.
و هرگز؛
از عشق نخواهی فهمید
تا آن هنگام که؛
صدای جانم گفتنی
به لرزه درآورد بند بندِ وجودِ ویران شده اَت را!
و تا وقتی که جوابِ شب بخیرت بشود؛
عاقبتت بخیر گلم
همان عاقبتی که؛
تو را سرگردانی مبتلا به جنون خواهد کرد؛
دربدر در پِیِ یافتنِ هر ذره ای
شاید،
شاید،
و فقط شاید؛
شبیه به آن عشقِ هشت ریشتری!
شیما رحمانی…
قبلِ او؛ شاید مسلمان بودم و بعدِ او اما فقط، من یک منِ؛ خالی از هر نوع ایمان هستم
و آه از جنون.
شیما رحمانی…
یک پیاده رو
وسطِ عصر اُردیبهشت می خواهم…
که شانه به شانه ات،
تمام خیابان ها را پرسه بزنم…
تو بگویی “دوستت دارم“
و من قدم به قدم،
شهر را به جنون بکشم…
بی گمان مرزهای دیوانگی،
از اردیبهشت می گذرد……
گاهی چشم ها راست نمی گوید
نِگاه هایی که طعم گَس داردو هوس هایی که طعم لبخندو غلط کردن های بی جای عاشقی.
دریای خوش باوری ها هیچ وقت ساحل ندارد و همچون سَراب صحرا تو را سمت جنون میبرد.
بیهوده بود بی خوابیها وبه آتش کشیدن سیگارها برای ترک عادت تو ،آن چنان شتابان دور شدی و رفتی که من هنوز به دوردَستهایت مبهوتم.
سهم تو ازمن چه بود که بالبخند ژکوند بیایی و آتش بزنی خرمن دلی را که تکه پاره اش هم مرا به زندگی دلگرم نمی کند.
قانونهای نانوشته در هیچ ک…
و “عشق”
رییس قبیله ی جنون است
که سر و شکل تو را
دورِ آن آتش و خنیاگرِ کور
ب ه تن روشنِ ماه آویخته…
چه شبیخون عجیبی ست
میان تو و من ،
پشت ژرفای نگاهت
ک ه ز شب لبریز است
من به تو معتقدم
و ب ه صلحی که سودای اسارت دارد…
و ب ه آن حلقه ی نور
که در آغوشِ تو سکنا دارد…
من ب ه تو معتقدم،
که ز دستان تو قلبم
ب ه تکامل تن داد……
بعدِ او؛ من با خودم هم دشمنم
بوته یِ هر عشق را از بَر کَنَم
عشقِ او؛ حالِ دلم بد کرده است
روزگارم را مردد کرده است
قابِ عکسی از پریشان حالی اَم
از جنونِ عشق دیگر خالی اَم
شیمارحمانی…
جملات خاص و سنگین درباره جنون
اهمیت دادن بیش از اندازه به نظر دیگران، جنونی است که بر همهٔ مردم حاکم است ! این جنون چه در سرشت ما ریشه داشته باشد، چه حاصل جامعه و تمدن باشد، به هرحال بر همهٔ کردار و رفتار ما تأثیر بیش از اندازه می گذارد و دشمن نیک بختیِ ما است ……
دلتنگی
آدم را به جنون میکشد
پدرم
بی تو من مجنون ترین
دلتنگ دنیا شده ام
روزت در آسمان ها مبارک…
درانتهای جاده ای دردل شب
سایه ی تب وآتش لب
امانم رامی گیرد
تامرز دیوانگی وجنون
مانده تنها یک وجب
بهاالدین داودپور. بامداد…
حس می کنم بی تو
تو چنگ تقدیرم
باتیغ ناخونش
هرلحظه درگیرم
نبود تو از من
دیوونه ای ساخته
که عقلشُ پای
جنون دل باخته…
خدای خوبم
به بزرگیت قسم
هیچکس را به کسی
که قسمتش نیست عادت نده
که تاوان خاطره جنون است و بس……
کردم کلاغم، و به این فکر می کردم آیا آن ها که دوستمان داشتند و نشد یا نخواستیم یا نتوانستیم بخشی از جهان مشترک با آنان باشیم، آن ها که فراری دادیم و با اندوه به تماشای عبورشان نشستیم، از رد انگشتهای مهربانشان بر پوست پیر دل ما باخبرند؟
داشتم به زیباترین مادیان دنیا فکر می کردم وقتی با چشمهای پر از علاقه نگاهم کرد و من آن قدر منجمد ماندم تا زیتون نگاهش به اشک زیباتر شود و برود. آه دختر، دختر غمگین…
متن درباره جنون و عاشقی
یک نفر تنهای تنهاست درونِ من
جر خورده دنیاست این سکون من
این شکنجه و درد است بی گمان
زخمی که دهان باز کرده برون من
معبدی خرابم که هنگام زلزله
می افتد چراغ و سقف و ستون من
در خواب کسی مرا کشت بی درنگ
پاشیده بر در و دیوار خون من
تا به کی از تو زخم خواهم خورد
ای بخت سیاه و قیرگون من
موجی می خروشد و بادی می دود
اگر شعری زاده شود از جنون من…
دلم می خواهد کسی زنگ بزند، خبر بدهد که مرده ای
که رفتنت اینبار دست خودت نبود
که نبودنت یعنی هیچ جا نیستی
که مردنت دلیل موجهی برای جنون من باشد
که رخت سیاهم را بپوشم
صورتم را بخراشم
گریبان بدرم
سر به بیابان بگذارم
آنچنان بگریم
آنچنان تو را با ضجه هایم صدا بزنم
آنچنان از اعماق قلب،
تو را دوباره از خدای خودم بخواهم
که یا بمیرم
یا دوباره تو را پس بگیرم…
مرا جواب می کند
سکوت چشمهای تو
و باز تنگی نفس
و باز هم هوای تو …
دوباره
می زند به این سر جنون گرفته ام
دوباره انقلاب من…
دوباره کودتای تو……
نمیدانم نامش را چه بگذارم مرگ یا جنون ¿¡
زمانی که در صفحه شطرنج زندگی
شاهم را به ناچار به سربازان رقیبم تسلیم کردم
و اینگونه بود که در زندگی کیش و مات شدم…
در خم زلف تو
از اهل جنون شد دل من
و اندر آن سلسله
عمریست که خون شد دل من…