متن و جملات

متن دختر برای مادر (جملات احساسی دخترانه برای مادر)

در این بخش از سایت ادبی و هنری هم نگاران چندین شعر و متن دختر برای مادر را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. این جملات بسیار زیبا شامل دلنوشته و پیام‌های احساسی در وصف مادر هستند که می‌توانید آن‌ها را به ایشان ارسال کرده و لذت ببرید. با ما باشید.

اهمیت ارسال پیام زیبا برای مادر از طرف دختر

ارسال پیام زیبا از سوی دختر به مادر می‌تواند اهمیت فراوانی داشته باشد، زیرا این اقدام نه تنها عواطف عمیق و محبت را منتقل می‌کند، بلکه راهی ارزشمند برای قدردانی و تقویت پیوند میان آن‌هاست.

مادران معمولاً نقش مهمی در زندگی ما ایفا می‌کنند و دریافت پیامی دل‌انگیز از دخترشان می‌تواند به آن‌ها احساس ارزشمندی و آرامش ببخشد.

از سوی دیگر، برای دختر نیز این فرصت فراهم می‌شود تا عشق و احترام خود را ابراز کند و لحظه‌ای خاص در ذهن هر دوی آن‌ها ثبت نماید.

پیامی ساده اما سرشار از احساس، مانند «مادر، تو بهترین پشتیبان من هستی»، می‌تواند قلب او را گرم کند و نشان دهد که تا چه حد برایش اهمیت دارد. در فرهنگ ما که احترام به مادر ریشه‌ای عمیق و زیبا دارد، این کار به نوعی ادای احترام به زحمات و محبت بی‌پایان مادران است.

جملات زیبای دختر برای مادر

گاهی حواست را بیشتر جمع کن!

گاهی کمتر داشته هایت را فریاد بزن!

داشته های باارزشی مثل “وجود مادر” !

شاید کسی حوالی حرفهای تو، بندِ دلش پاره شود با تصویر ِ سیاه و سفید مادرش روی دیوار اتاق!

حواست باشد اینروزها!

یادت هست مادر؟ اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی تا یک لقمه بیشتر بخورم!

یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران؛ می‌گفتی بخور تا بزرگ بشوی آقا شیره!

و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی بغض‌های نترکیده‌ام را.

از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم

باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم !

و چه تاثیر دلنشینی دارد

” غصه نخور ، درست میشود ” گفتن های مادر ،

اثرش را هزار قرص آرامبخش قوی ندارد

هرگز صدای مهربانت را که هر شب برایم لالائی می خواند فراموش نمی کنم، همان صدای قشنگی که حالا نیز به تمام دلتنگی هایم پاسخ می دهد و آغوش گرم و مهربانش را پناهگاه تمام دلتنگی هایم کرده است. مادر عزیزم روزت مبارک.

مادر! من خدا را نقاشی کردم؛ خدا به شکل بوسه‌های تو بر پیشانی من بود. مادر! من از آن آخرین بدرقه‌ات تا پشت دیوار بی‌کسی نوشتم و بغض کردم. مادر! در این‌سوی بی‌خوابی، من هر شب پرنورترین ستاره را تو می‌بینم. شنیده‌ام کوله‌بار دوران کودکی مرا سنگ صبور خویش کرده‌ای. من هم در آن آیینه که دادی یادگاری؛ در آن هر شب تصویری از تبسم تو را می‌بینم. مادر! ای زیباترین احساس، قشنگ‌ترین بنفشه، ستاره‌ام را چندی‌ست گم کرده‌ام…

زن عشق زاید و

تو برایش نام انتخاب میکنی!!

او درد میکشد و

تو نگران از اینکه بچه دختر نباشد!!!

او بیخوابی میکشد و

تو خواب حوریان بهشت میبینی!

او مادر میشود و

همه جا میپرسند نام پدر!…

گاهی دلم هیچ چیز نمی خواهد

جز گپ ریز ریز با مادرم

هی من حرف بزنم

هی او چای تازه دم بریزد…

هی چای ام سرد بشود

هی دلم گرم…

آنجا که چای ات سرد می شود

و دلت گرم

“خانه مادر است”

جایی‌ خوانده بودم که درد آدم را بزرگ می‌‌کند و روح را صیقل می‌دهد و تجربه را زیاد می‌کند. هیچ جا ننوشته‌اند که درد با یک زن، با یک مادر چه می‌‌کند. مادران درد کشیده یا زود می‌میرند، یا برای همیشه می‌‌روند، یا می‌‌مانند با چشمانی که رنگِ بی‌‌تفاوتی‌ گرفته است و دستانی که زیر ناخن‌هایش جز خستگی‌ چیزی نمی‌روید، و گیسوانی که رقص بر شانه‌های زنانه را به خاطر نمی‌‌آورند. مادرانی بی‌ هیچ آرزویی، با ‌دنیایی کوچک. دنیایی بسیار بسیار کوچک. هیچکس از مادرانی که به بهشت نمی‌‌روند چیزی ننوشته است.

همسنگ تمام نبودن‌هایت به این شبهای اندوه بار اشک بدهکارم و به اندازه همه آرامشت به چشمان بیقرارم خواب؛ برای ترسیم دغدغه‌هایم کنج آغوش امنت را کم آورده‌ام و برای تسکین دردهایم تمام نوازش دستهایت را. صادقانه بگویم: من کم آورده‌ام. من همه بودن‌ها را در نبودن‌هایت کم آورده‌ام.

مادر! در ستایش دنیای پرمهرت، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود و گلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت.

شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم و انگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم.

مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد.

ایمانم از دعای توست و خدایم را از زبان تو شناخته ام، عبادت را تو به من آموخته ای.

مادر معجزه خلقت خداوند است، کسی که بودنش مایه آرامش و نعمت است و نبودنش همه چیز را سخت می کند، همه چیزهای عالی را … همه چیزهای حیاتی را … از نفس کشیدن تا خندیدن و حرف زدن و خوابیدن و … نبود مادر “زندگی” را سخت می کند.

و من چقدر خوشبختم که سایه پر مهر مادرم بالای سرم است و دستان گرمش در دستانم، نگاه آرامش منتظر من است و قلب سرشار از عشقش برای من می تپد … من بی نهایت خوشبختم!

اوج شکوه یک زن مادر بودن است، اما مادر فقط مادر نیست، نقش های زیادی است که در یک کلمه “مادر” خلاصه می شود، دختر پدرش، همسر پدرم، مادر من، مادربزرگ نوه هایش و خواهری مهربان… و مادر چقدر خوب از پس همه نقش هایش برآمده، بله او معجزه خلقت خداوند است که زندگی کردن کنارش معنای واقعی خود را پیدا می کند.

مادرم! می دانم هر چروک و خطی که به صورتت افتاده حکایت غریبی دارد و اگر پای قصه چین و چروک های چهره ات بنشینم حاصلش چندین کتاب از سختی ها و رنج هایی خواهد بود که به عشق همسر و فرزندانت کشیده ای … من گاهی چقدر ناسپاس بوده ام و قلب تو در مقابل ناسپاسی من چقدر با گذشت و بزرگ.

می خواهم بدانی از این که فرزند چون تو مادری هستم و در آغوش تو بزرگ شده ام به خود می بالم و مطمئنم تو بهترین مادری هستی که خداوند می توانست من را وارد زندگی او و او را ملکه قلب من کند، اصلا مگر می شود موجودی از تو مهربان تر و دلسوزتر و عاشق تر؟!

تو همیشه الگوی من در زن بودن و مادر بودن هستی و خوشحالم که زیبایی و هوش و عشق را از تو به ارث برده ام تا بتوانم مادری چون تو برای فرزندانم باشم، مادری عاشق، دلسوز، مهربان و قوی ….

مادر تو والاترین رویای عشق، اولین و آخرین معنای عشق هستی و تو که همیشه دلواپس فردای ما و غمخواری بی‌همتا برای ما هستی. زندگی بدون تو سراسر رنج خواهد بود تویی که چشم چراغ زندگی ما هستی و در همه حال زندگی ما از تو روشن است.

یاد تو مرا آرام می‌سازد.

زیباترین آهنگی که در عمرم شنیدم صدای تو و آواز اعجازانگیز لالایی تو بود. گویی تو پیامبری بودی که رسالتت عشق بود. دنیای عشق از تو زنده می‌شود و به من زندگی بخشیدی، دوستت دارم.

مادر! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ما را پوشیدی.

اینک، حریر محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق آنان را بنوش.

مادرم، در گرامیداشت روزت زیباترین ستاره سپاس را به پاس پاسداری بی کرانت از ما، بر آسمان پرمهرت می آویزیم.

روزت مبارک باد.

گفتم درد دارم! گفت: به جانم

گفتم خسته ام! گفت: پریشانم

گفتم گرسنه ام! گفت: بخور از سهمِ نانم

گفتم کجا بخوابم؟ گفت: روی چشمانم

اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم، شادم!

همیشه از درد گفتم و از رنج!

بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه چادر مادرم و رفتن به بیرون خوش بود. اکنون بزرگ شده‌ام مادرم را می‌خواهم، نه برای گرفتن گوشه چادرش؛ می‌خواهمش که با گوشه چادرش اشک‌هایم را پاک کنم. نه اینکه دلم خوش شود که می‌دانم نمی‌شود! شاید آرام بگیرد با بوی خوش چادر مادرم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا