متن و جملات

شعر کودکانه عید قربان / اشعار زیبا با موضوع عید قربان برای بچه ها

مجموعه شعر کوتاه کودکانه در مورد عید قربان برای کودکان و بچه های پیش دبستانی و مهد کودکی را در این بخش هم نگاران  آماده کرده ایم.

شعر عید قربان برای کودکان

عید قربان است خداوندا چه قربانت کنم

خانه ای جز دل ندارم تاکه مهمانت کنم

گر تو مهمان دل زارم شوی

غمگسار قلب بیمارم شوی

جان من گردد فدایت ای خدا

سینه ام گردد سرایت ای خدا

گرد آن خانه چو پروانه بگردم روز و شب

بی خبر از خود چو دیوانه بگردم روز و شب

عاشقم من عاشق روی توام

من غلام کوچک کوی توام

ای خدا از عشق محرومم مکن

با گنهکاران تو محشورم مکن

عید قربان قلب من قربان دوست

هرچه از او میرسد،خوب و نکوست

***

شعر عید قربان برای بچه ها

یک گوسفند چاق و چله

بابابزرگم از ده آورد

داداش من مانند قرقی

زود آمد و بغل کرد

اول کمی پشم سرش را

با شانه ی خود،یک وری کرد

آن وقت با بوس و نوازش

یک کم برایش مادری کرد!

حرف پذیرایی که آمد

آماده کرد آب و علف را

مشتی کلم،یک دسته سبزی

حتی کمی نان و مربا

بابابزرگم گفت:به به

خیلی تو خوب و مهربانی

تحویل می گیری حسابی

هم دوستی،هم میزبانی

با این تبرک،چند روزی

تا عید قربان مهربان باش

خیلی ثواب و اجر دارد

پس خوش به حالت،فکر آن باش!

***

شعر کودکانه کوتاه عید قربان

پیامبر خوب ما —— خلیل و دوست خداروزی به نام قربان —— گوش داد به حرف یزدانقربان شدش یوم الله —— قدرش بدان عبدالله

***

شعر کودکانه عید قربان برای مهد کودک

حضرتِ ابراهیم، که در مِنا هستشیطونه زودی اومدو راشو بست

گفت که خوابت خوابای شیطونی هستبه پا یه وقت اسماعیلو ندی، تو از دست

حضرت ابراهیم که فهمیده هستدهانِ شیطونو رو زودی بست

گفت که برو، اینا ندای حق هستحرفای تو همش دوز و کلک هست

***

شعر کودکانه درباره عید قربان

گُفته خدا تو قرآن ——- در روزِ عیدِ قربانهرکی که میره مکه ——- یادِش نِمیره اینکهدر این روزِ مبارک ——- بدونِ هیچگونه شکبا اعتقاد و با ذکر ——- گوسفندی رو کُنه ذبحگوشتِش رو هم بِدن به ——- هر کی که مُستَمَندِهمیخوای بِدونی اینو ——- دلیلِ قُربونی رو ؟میگَم بَرات من الان ——- قِصه عیدِ قربانیه روز خدای رحیم ——- گفتا که اِی ابراهیمفرزندِ خود رو حالا ——- بِنْما سَر اَز تَن جداگُفتا به عشق و تسلیم ——- کُنم عمل به تصمیمولی به اِذنِ خدا ——- نَشُد سَر اَز تَن جدابه جای ذِبحِ اولاد ——- گوسفندی رو فرستادبَراشون از آسِمون ——- خدایِ بَس مهربونخدا میخواست که با این ——- آزمونِ سخت و سنگینابراهیم و امتحان ——- کُنه برای ایمان …که اما در نهایت ——- با عشق و با سعادتپیروز و سربلند شد ——- الگویِ دینِ من شد …

***

شعر عید قربان به زبان کودکانه

شیطونه اومد، تو کوه مناپیغمبر ما، مشغول دعا

زودی اومدُ کنارش نشستگفت که برگرد زود، خوابت یه حیله است

خوابی که دیدی ؛ کارِ شیطونهاین جور بدجنسی ، راهِ شیطونه

به پا ابراهیم ؛ نخوری گولشاسماعیلُ هم، نکن قربونش

ابراهیم ما، مرد خدا بودگوشش به حرفِ فرشته ها بود

با یه اشاره ، شیطون رو دور کردخواب و خیالُ بهش حروم کرد

***

من کعبه را امروز دیدمدر یک کتاب خوب دینی

توی دلم گفتم چه خوب استاین خانه را روزی ببینی

خواندم که در حج دوست هستیمبا عدّه‌ای انسان دیگر

یعنی که در چشم خداوندهستند انسان‌ها برابر

دیدم فرشته هدیه آوردیک قوچ از سوی خداوند

بعدش به ابراهیم فرمودقربانی‌اش کن جای فرزند

یک دفعه حس کردم خداوندمن را نوازش کرد از دور

با مهربانی دعوتم کردبه آن جای پر از نور

من آرزو کردم که روزیحاجی شوم در عید قربان

ای کاش خوابش را ببینمامشب، همین امشب، خدا جان!

شاعر: زهرا داوری

شعرهای کودکانه عید قربان

عید قربان آمده ای دوستان شادی کنید

یادی از پیغمبر توحید و آزادی کنید

او که در راه خدا از مال و فرزندش گذشت

با تبر بت های جهل و خودپرستی را شکست

بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد

نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد

***

شعر کودکانه درمورد عید قربان

خدای کعبه ای تو

معبود مکه ای تو

به گفته ی ابراهیم پیامبر

خالق یکتایی تو

عید قربان عید ماست

عید بزرگ اسلام

دست بزنید بچه ها

عید بزرگ قربان

دلم میخواد که روزی

راهیه مکه باشم

بعد از طواف کعبه

حاجی مکه باشم

مدینه ی منور و مکه مکرم

دو شهر حاجت هستند

صلی علی محمد

صلوات بر محمد

عید اومده چه عیدیحال دلم قشنگه

شادم و هی می‌خندمدنیا چه رنگارنگه

میگم تو عید قربانفدات بشم خداجون

هرچی بگی گوش میدمحتی برات میدم جون

مثل پیامبری کهگفتی بهش فدا کن

گل پسر جوونتسر از تنش جدا کن

رفت و بهش یه برهدادی برا قربونی

گفتی که امتحان بودقبول شدی میدونی؟

عاشقتم خداجونعاشق مهربونیت

کاش که منم قبول شمتو عید آسمونیت

شاعر نهاندل

داستان کودکانه عید قربان

بچه های عزیز حضرت ابراهیم علیه السلام یکی از پیامبران بود.

این پیامبر خدا پسری داشت به اسم اسماعیل که او هم از پیامبران بود.

در یکی از شب ها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که یه فرشته ای نزدش آمد و فرمود خداوند متعال می فرماید:

اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کن.

حضرت ابراهیم علیه السلام وحشت زده از خواب بیدار شد. و با خود فکر کرد که این خواب یه دستوری از خداست یا وسوسه شیطان.

دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مامور به انجام این کار شده است.

صبح روز بعد به هاجر ( هاجر همسر حضرت ابراهیم علیه السلام و مادر اسماعیل بود ) گفت:

برخیز و به اسماعیل لباس های زیبا بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم.

هاجر، اسماعیل را شستشو داد و معطر ساخت .

حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام از هاجر خداحافظی کردند.

حضرت ابراهیم فرزند خود را برداشت و برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور باشد بسوی منا حرکت کرد ( بچه ها منا محلی است که در حدود ۱۰ کیلومتری مکه واقع شده است و حجاج در آنجا قربانی می کنند)

در هنگام حرکت بسوی منا، در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شد و به وسوسه او پرداخت (این محل هم اکنون جمرات سه گانه است و حجاج به هر ستون از ستون شیطان که می رسند سنگ پرت می کنند)

اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده ای استواری که داشت شیطان را از نزدیک خود راند و بسوی منا ادامه مسیر داد.

دست های جوان خویش را بست و او را مانند قربانی به زمین خواباند و کارد خود را بر گلوی او گذاشت و محکم کشید اما کارد گلوی اسماعیل را نبرید. دو بار، سه بار اینکار تکرار شد اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب دید که کارد گلوی اسماعیل را نمی برد.

بچه های عزیز اینجا بود که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده اند (سوره صافات- آیات ۱۰۴ و ۱۰۵):

ای ابراهیم ! آن رویا را تحقق بخشیدی (و به ماموریت خود عمل کردی)

سپس خداوند متعال قوچی را فرستاد و حضرت ابراهیم (ع) هم بسیار خوشحال شد و پسرش را بوسید و به جای او، گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده بود را قربانی کرد.

از آن روز به بعد که روز قربان نام گرفت رسم و سنت شد که حجاج پس از انجام اعمال حج، حیوانی را قربانی کنند و گوشت آنرا در بین فقرا تقسیم نمایند و رضایت خداوند متعال را جلب کنند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا