شعر شماره ۳ از مجموعه اشعار سهراب سپهری را در هم نگاران بخوانید. اشعار سپهری به نوعی فلسفی هستند و او در آنها به موضوعاتی چون وجود، زندگی، مرگ و عشق میپردازد. این تأملات عمیق باعث میشود که خواننده به تفکر درباره زندگی و جایگاه خود در جهان بپردازد. همچنین شعر شماره ۴ از مجموعه اشعار سهراب سپهری؛ شب سردی است، و من افسرده … را در سایت هم نگاران بخوانید.
شعر شماره ۳
صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد.
و خاصیت عشق این است.
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
مرا گرم کن
(و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)
در این کوچههایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم.
من از سطح سیمانی قرن میترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زرهپوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.
و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش استوا گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.
تفسیر این شعر
این شعر به نوعی احساسات عمیق و تنهایی را بیان میکند و در عین حال به عشق و ارتباط انسانی اشاره دارد. بیایید آن را به زبان سادهتر توضیح دهیم:
شاعر از کسی میخواهد که او را صدا کند و میگوید صدای آن شخص برایش خوشایند است. او صدای این فرد را به گیاهی تشبیه میکند که در دل حزن و تنهایی رشد میکند. شاعر احساس تنهایی خود را بزرگ و عمیق توصیف میکند و به این نکته اشاره دارد که عشق میتواند در لحظات تنهایی هم وجود داشته باشد.
سپس از طرف مقابل میخواهد که بیاید و با هم زندگی را تجربه کنند و از لحظات خوب و بد با هم صحبت کنند. او به زمان اشاره میکند و میگوید که چگونه زمان در حال گذر است. شاعر از طرف مقابل میخواهد که به او گرما و عشق بدهد، مانند زمانی که در یک شب بارانی، شقایقها او را گرم کردند.
شاعر از تاریکی و ترسهایش در زندگی صحبت میکند و از طرف مقابل میخواهد که به او کمک کند تا از این ترسها فرار کند. او همچنین به خواب و بیداری اشاره میکند و میخواهد وقتی صبح میشود، بیدار شود و از وقایع و تجربیات گذشتهاش بگوید.
در نهایت، شاعر امیدوار است که با عشق و ارتباطی عمیق، بتواند در یک باغ زیبا و پر از زندگی شروعی تازه داشته باشد. این شعر بیانگر جستجوی عشق، امید، و نیاز به ارتباط انسانی در دنیایی پر از تنهایی و ناامیدی است.