در این مطلب شعر با هستی و مجموعه عاشقانه ترین اشعار با کلمه هستی را ارائه کرده ایم.
مجموعه شعر با هستی
چون در او هستی به بینی گویی آن من نیستم
دعوی او چون نبینی گوییش آنی چرا
خشم یاران فرع باشد اصلشان عشق نوست
از برای خشم فرعی اصل را رانی چرا
مولانا
***
دل گفت که جان سپارم آن جا
بگذارم هستی و منی را
جان هم به سماع اندرآمد
آغاز نهاد کف زنی را
مولانا
***
دیوانگان جسته بین
از بند هستی رسته بین
در بیدلی دل بسته بین
کاین دل بود دام بلا
مولانا
عاشقانه ترین اشعار با اسم هستی
چو اندر نیستی هستست
و در هستی نباشد هست
بیامد آتشی در جان
بسوزانید هستش را
مولانا
***
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
مولانا
***
همچو آبی دیده در خود آفتاب و ماه را
چون ایازی دیده در خود هستی محمود را
مولانا
***
روان شدست
یکی جوی خون ز هستی من
خبر ندارم من
کز کجاست تا به کجا
مولانا
هستی ای دختر زیبا، گل گلخانه ی منتوشدی روشنی ی محفل کاشانه ی منقلب پر مهر تو چون آیه ی نورانی عشقپرتویی از دل خورشید به ویرانه ی منلب پرخنده ی تو دشمن غمهای من استمی زند تیشه به بتخانه ی غمخانه ی منهوش سرشار تو و آن هدف پاک و بلندباغ امید من ای دختر فرزانه ی منهستی ای عالم هستی همه یادآور تودست تو هست به گرمی به سر و شانه ی مندر گلستان نگاه تو مرا خاطره هاستهمچو رازی به شب قصه ی افسانه ی منشعرمن نقش به دامان شب باغ خیالمنم آن شمع فروزان وتو پروانه ی منسالها میگذرد از پی پاییز و بهارتو چنان می گذری بر دل دیوانه ی منجان من هست خداوند نگهدار شماتا ابد باش تو تاج سرشاهانه ی من
***
اگر هستی تو از آدم
در این دریا فروکش دم
که اینت واجبست
ای عم اگر امروز اگر فردا
مولانا
***
در دماغ اندر ببافد خمر صافی تا دماغ
در زمان بیرون کند جولاه هستی باف را
مولانا