متن و جملات

سخنان ژان پل سارتر فلیسوف معروف/ جملات زیبا درباره زندگی و هستی انسان

در این بخش مجموعه سخنان ژان پل سارتر فیلسوف معروف فرانسوی را با جملات زیبایی درباره زندگی و هستی انسان را ارائه کرده ایم با ما همراه باشید.

ژان پل سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست، داستان نویس، نمایشنامه نویس، فیلمنامه نویس، منتقد ادبی و فعال سیاسی اهل فرانسه بود که در سال 1964 جایزه نوبل را برنده شد ولی از گرفتن آن امتناع کرد.

او یکی از روشنفکران تاثیرگذار قرن بیستم، از چهره های کلیدی فلسفه اگزیستانسیالیسم و از اندیشمندان برجسته مارکسیسم فربی و نمود و تجسم روشنفکری فعال و عملگرا و متعهد و حساس به مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی زمانۀ خود بود. آثار ژان ‌پل سارتر بر حوزه‌های گوناگونی، از جامعه‌شناسی گرفته تا نظریۀ انتقادی و نظریۀ پسااستعماری و مطالعات ادبی، تأثیر گذاشته است. رمان «تهوع» و کتاب «هستی و نیستی» از معروف‌ترین و مهمترین آثار او هستند.

جملات فلسفی و سخنان ژانل پل سارتر

امروز آدمی ناگزیر به دیروز تبدیل خواهد شد، اما امكان دارد فردای شما هرگز امروز نشود. ژان پل سارتر

از همه اندوهگین تر شخصی است كه از همه بیشتر می خندد. ژان پل سارتر

 هنگامی كه آغاز به نوشتن موضوعی می كنم، ناگهان پی می برم كه درك من از آن چه اندازه اندك است.ژان پل سارتر

بشر جاودانه بیرون از خویشتن است. بشر با پی ریزی “طرح” خود در جهانی بیرون از خویش و با محو شدن در چنین جهانی، بشر و بشریت را به وجود می آورد. ژان پل سارتر

دمی بی خبری كافی است تا همه چیز را از دست بدهی و ناگهان هر چه را كه با تلاش به دست آورده ای، نابود می شود و از دست می رود. ژان پل سارتر

انسان مجموعه ای از آنچه دارد نیست، بلكه مجموعه ای است از آنچه هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد. ژان پل سارتر

 مردم از هر چیزی سخن می گویند، به ویژه از آنچه درباره اش هیچ نمی دانند.ژان پل سارتر

هیچ كس نمی داند در زمانهای بحرانی، وفاداری به كدام سو رو می كند. ژان پل سارتر

بشر آفریننده ی ارزشها است. ژان پل سارتر

حاضر نیستم به کسی دستوری بدهم و یا کسی را از کاری منع کنم. هرگز چنین آرزوئی به خود راه نمی‌دهم، در نظر من فرمان دادن و فرمان‌برداری در یک ردیف قرار دارد.

فرمانبرداری‌های طاقت‌فرسا سبب خشونت‌های تحمل‌ناپذیری می‌شود که در فرمان‌ده متمرکز است.

تنها مردگان از لذت فناناپذیر شدن برخوردار می‌باشند.

در شهرها، اگر از دستتان برآید و ساعاتی را انتخاب کنید که جانوران در سوراخ‌هایشان، پشت توده‌های فضولات آلی، مشغول هضم غذایشان هستند یا خوابیده‌اند، تقریباً به چیزی جز کانی‌ها برنمی‌خورید، به موجوداتی که کمتر از همۀ موجودات هراس‌انگیزند.

روزی را که قلم به دست گرفتم و به نویسندگی پرداختم نخستین روز ولادت خود می‌دانم، قبل از آن نقشی بودم که در آئینه منعکس شده باشد. اولین رمانی که پایان دادم استنباط کردم که در کاخ بلورین قدم گذاشته‌ام.

تمام زندگی‌ام پشت سرم است. تمامش را می‌بینم. شکلش را و حرکات آرامش را که مرا تا اینجا کشانده‌اند می‌بینم. مطلبِ کمی می‌شود درباره‌اش گفت: بازی باخته‌ای است، فقط همین.

گاهی مجال می‌یابم و به نزدیکان خود که بعضی از آنان پانزده، بیست یا سی سال کمتر از من دارند می‌فهمانم که این اندوه را نمی‌توانم بر خود تحمل کنم که مبادا من پس از آنان زنده بمانم.

آدم همیشه بازنده است. فقط آدم‌های رذل‌اند که خیال می‌کنند می‌برند.

در زندگی من چندین گواه سخت‌گیر وجود دارند که کوچکترین حرکات مرا از نظر دور نمی‌دارند و مواظب من هستند و هر زمان که در حال درجا زدن هستم به من هشدار می‌دهند.

من آن را می‌بینم، این طبیعت را می‌بینم… می‌دانم که فرمانبردار کاهلی است. می‌دانم که قانون ندارد: یعنی آنچه را که آدم‌ها مایۀ ثباتش می‌دانند… فقط عادت‌هایی دارد که ممکن است فردا تغییرشان بدهد.

پیشرفت امروزی من در این است که می‌فهمم که هرگز پیشرفت نخواهم کرد.

من از هستی است که می‌ترسم.

برای اینکه هم‌نو‌عان من فردای روزی که جسد مرا به خاک سپردند مرا از یاد می‌برند اهمیتی قائل نیستم زیرا تا زمانی که آن‌ها زنده هستند من در آن‌ها نفوذ خواهم داشت بی‌آنکه وجودم را درک کنند.

جملات زیبا و آموزنده ژان پل سارتر

تنها چیز واقعی که در من مانده هستی است که احساس می‌کند خودش وجود دارد.

برای اینکه به من بفهمانند که نوع بشر بی‌زوال است به من تحمیل می‌کردند که این ادامۀ زندگی نسل اندر نسل پایان‌ناپذیر خواهد بود. وقتی که در اطراف این عقیده فکر می‌کردم مثل این بود که وجود و ایجاد من ابدی است ولی هرگاه این فرضیه برای من پیش می‌آمد که اگر در اثر یک حادثۀ بزرگ آسمانی کرۀ زمین نابود شود حتی اگر این عمل در پنجاه هزار سال دیگر هم رخ دهد، تصور آن به‌کلی پایۀ این تخیل را درهم می‌کوبید.

این چیزها هستند: دیوارها، و بین دیوارها، شفافیتی اندک، زنده و فاقد جنبۀ شخصی. آگاهی وجود دارد، مثل یک درخت، مثل یک ساقۀ علف. چرت می‌زند. کسل است. هستی‌های کوچک گذرا در آن جای می‌گیرند، مثل پرنده‌ها در شاخه‌ها. در آن جای می‌گیرند و ناپدید می‌شوند. آگاهی فراموش‌شده، وانهاده میان این دیوارها، زیر آسمان خاکستری. و این مفهوم هستی‌اش است: اینکه آگاهی از زیادی بودن است. خودش را رقیق می‌کند، خودش را می‌پراکند، می‌کوشد خودش را روی دیوار قهوه‌ای، سرتاسر تیر چراغ یا آنجا در دود و دم شبانگاهی گم کند. ولی هیچ‌وقت خودش را فراموش نمی‌کند. آن آگاهی از یک آگاهی بودن است که خودش را فراموش می‌کند. قسمتش این است.

با اینکه شوق‌وذوق زندگی را فراموش کرده‌ام، باز هرگاه فکر می‌کنم که ممکن است روزی خورشید حرارت خود را از دست بدهد و منجمد گردد سراپایم به لرزه درمی‌آید.

طرح‌های آدمی دو رو دارند: رویی کامیابی و رویی شکست. به عبارت دیگر: شکست و کامیابی پابه‌پای هم در زندگی بشر پیش می‌روند.

مدت‌ها بود که از قلم خود به‌عنوان یک شمشیر استفاده می‌کردم ولی اکنون به ناتوانی خود اعتراف می‌کنم.

علم پزشکی قادر است حتی دستگاه فلج سرتاسر اعصاب را ترمیم و مداوا کند ولی هیچ‌کس قادر نیست که خاصیت و احوالات نفسانی خود را تغییر داده و به‌جهت عکس آن گردش دهد.

هنگامی که ابزارها می‌شکند و وسائل از حیز انتفاع می‌افتد و نقشه‌ها نقش بر آب می‌شود و کوشش‌ها عقیم می‌ماند، ناگهان جهان که دیگر نه تکیه‌گاهی دارد و نه راهی، صفایی کودکانه و لطافتی ترسناک می‌یابد، و آنگاه به منتهای واقعیت خود می‌رسد، زیرا که بر آدمی فشاری خردکننده وارد می‌سازد؛ و همچنانکه عمل در هر حال به امور جهان کلیت و عمومیت می‌بخشد شکست واقعیت فردی امور را به آنها بازمی‌گرداند. اما درست در همین‌جاست که ناگهان ورق برمی‌گردد و شکست، در بن‌بست آخرین، به‌صورت اعتراض بر جهان و تملک آن درمی‌آید.

موجودیت یک انسان ثمرۀ انسان‌های دیگر است و او به همان اندازه ارزش دارد که دیگران.

حکم شعر حکم بازی‌ای است که در آن هرکس باخت برنده می‌شود. و شاعر اصیل شاعری است که شکست را ولو به‌قیمت مرگ خود می‌پذیرد تا برنده شود.

من میان این صداهای بانشاط و معقول تنها هستم. وقت همۀ این آدم‌ها صرف این می‌شود که فکرشان را بگویند و به‌خوشی بپذیرند که هم‌عقیده‌اند. واقعاً که چقدر برایشان مهم است که همه‌شان به یک چیز فکر کنند. نمی‌دانید چه اخمی می‌کنند وقتی به یکی از این آدم‌های چشم‌ورقلمبیده برمی‌خورند که به ظاهر درون‌گرا هستند و از هیچ‌نظر نمی‌شود با آنها به توافق رسید.

شاعر به شکست کلی اقدامات بشری اطمینان دارد و شیوه‌ای اختیار می‌کند تا خود در زندگی شکست بخورد، برای اینکه با شکست فردی خود بر شکست عمومی بشر گواهی بدهد.

اشیا نباید روی آدم اثر بگذارند، چون زنده نیستند. آدم از آنها استفاده می‌کند و بعد آنها را سرجایشان می‌گذارد. بینشان زندگی می‌کند. به‌دردخورند، همین و بس. اما روی من تأثیر می‌گذارند و این مسئله خیلی آزارم می‌دهد. می‌ترسم با آنها ارتباط برقرار کنم، طوری که انگار جانور زنده‌اند.

آدم گذشته‌اش را توی جیبش نمی‌گذارد. باید خانه‌ای داشته باشد تا آن را مرتب بچیند. من فقط پیکرم را دارم. مردی یکه و تنها که جز پیکرش چیزی ندارد، نمی‌تواند خاطراتش را نگه دارد. خاطرات از میانش می‌گذرند.

هیچ نثرنویسی نیست، حتی در میان روشن‌بین‌ترین و هشیارترین نویسندگان، که آنچه می‌خواهد بگوید همه را «کاملاً» بفهمد.

معمولاً هستی خودش را پنهان می‌کند. هستی اینجاست، دور و بر ما، درون ما، خود ماست. نمی‌توانیم دو کلمه بگوییم و از آن نگوییم، و دست آخر، برایمان ملموس نیست.

هر جمله یک نوع شرط بستن است، یک نوع خطر کردن است. هرچه نویسنده بیشتر بکاود و بیشتر ناخن بزند کلمه رمنده‌تر و چموش‌تر می‌شود.

سخنان فلسفی ژان پل سارتر

وجود داشتن به زبان ساده؛ یعنی آنجا بودن. موجودات پدید می‌آیند، می‌گذارند با آنها روبه‌رو شویم، ولی هیچ‌وقت نمی‌شود ازشان نتیجه گرفت.

هستی حافظه ندارد. هستی چیزی از نیست‌شده‌ها نگه نمی‌دارد، حتی خاطره‌شان را. هستی همه‌ جا، تا بی‌نهایت، زیادی، همیشه و همه جاست؛ آن هستی که هرگز جز به هستی محدود نمی‌شود.

سخن گفتن عمل کردن است: هرچیز که از آن نام برده شود دیگر عیناً همان‌ چیز نیست: پاکی و سادگی خود را از دست داده است.

هستی فضای پُری است که انسان نمی‌تواند ترکش کند.

نویسندۀ «ملتزم» می‌داند که سخن همانا عمل است: می‌داند که آشکار کردن، تغییر دادن است و نمی‌توان آشکار کرد مگر آنکه تصمیم بر تغییر دادن گرفت.

تنها نوای موسیقی است که با سربلندی مرگ را همچون ضرورتی درونی با خود حمل می‌کند، منتها وجود ندارد.

انسان آن موجودی است که نمی‌تواند موقعیتی را ببیند و آن را تغییر ندهد.

هر موجودی بی‌دلیل زاده می‌شود، از روی ضعف دوام می‌یابد و برحسب تصادف می‌میرد.

دنیا همه جا بود، جلوی رو و پشت سر. قبل از آن هیچ‌چیز نبود، هیچ‌چیز. لحظه‌ای نبود که آن بتواند وجود نداشته باشد.

برای تصور کردن نیستی، می‌بایست آدم قبلاً آنجا باشد، وسط دنیا، با چشم‌های باز باز، حی و حاضر. نیستی فقط تصوری بود در ذهنم، تصوری موجود و شناور در آن فضای بی‌کران. این نیستی قبل از هستی نیامده بود. هستی‌ای بود مثل هر هستی دیگر و بعد از کلی هستی دیگر پدید آمده بود.

با مهر و کین و خشم و ترس و شادی و برآشفتگی و ستایش و امید و نومیدی است که انسان و جهان در حقیقت خود بر یکدیگر آشکار می‌شوند.

من از شهر می‌ترسم، ولی نباید از آن بیرون رفت. اگر دل به دریا بزنید و خیلی دور بروید، به قلمرو گیاهان برمی‌خورید. گیاهان کیلومترها به‌سمت شهر خزیده‌اند و منتظرند. اگر شهر بمیرد، گیاهان آن را اشغال می‌کنند. از سنگ‌ها بالا می‌روند، در چنگشان می‌گیرند. با چنگال‌های سیاه و درازشان آنها را می‌ترکانند. روزنه‌ها را کور می‌کنند و پاهای سبزشان را از همه جا می‌آویزند. تا وقتی شهرها زنده‌اند، باید در آنها ماند. تنها زیر انبوه گیسوانشان که دم دروازه‌هایشان است بروید. باید بگذارید خودشان موج بزنند و بترکند.

نوشتن دعوتی است از خواننده تا چیزی را که من از طریق زبان به آشکار کردنش همت گماشته‌ام هستی عینی ببخشد.

 برای زنده ماندن، باید خودت را از درون بكُشی؛ از این رو بیشتر آدمها همه چیز را رها كرده اند، چون می دانند كه هر اندازه هم تلاش كنند، سرانجام می بازند و زمانی كه به این نقطه رسیدی، هر گونه مبارزه ای بیهوده است.ژان پل سارتر

اگر من نویسنده از خواننده‌ام دعوت می‌کنم تا اقدامی را که آغاز کرده‌ام به پایان برساند بدیهی است که او را آزادی محض، قدرت آفرینندۀ محض، فعالیت نامشروط می‌دانم.

همه نیاز به زمان دارند. آدم نباید پیش از اینكه بداند چه می گوید، نتیجه گیری كند. ژان پل سارتر

“ارزش”، چیزی نیست جز معنایی كه شما برای آن برمی گزینید.ژان پل سارتر

فقط با احساسات می‌توان شیئی زیبا را از نو آفرید: اگر رقت‌انگیز باشد از خلال اشک‌های ما رخ خواهد نمود و اگر مضحک باشد در خندۀ ما شناخته خواهد شد. نهایت آنکه این احساسات از مقولۀ خاصی است: از آزادی نشئت می‌گیرد و به عاریت داده می‌شود. همه چیز، حتی باور من نسبت به قصه‌ای که می‌خوانم، حاکی از رضا و موافقت آزادانۀ من است.

 شاید بزرگترین دشواری، همین باشد؛ زندگی چنان كه ما می شناختیم پایان یافته، ولی هنوز كسی نیست كه بداند چه چیزی جای آن را گرفته است.ژان پل سارتر

خواندن عبارت از تمرین بخشندگی است و آنچه نویسنده از خواننده می‌طلبد کاربرد آزادی انتزاعی و مجردی نیست، بلکه بخشش و دهش همۀ وجودش است، با شهواتش و پیش‌داوری‌هایش و همدلی‌هایش و امیال جنسی‌اش و ملاک ارزش‌هایش.

من هنگامی آزادم كه همه ی جهانیان آزاد باشند؛ تا هنگامی كه یك نفر اسیر در جهان هست، آزادی وجود ندارد. ژان پل سارتر

نویسنده می‌نویسد تا آزادی خوانندگانش را مخاطب قرار دهد.

بی دانش، نه می توان امیدوار بود نه ناامید. ژان پل سارتر

همیشه باید اخلاق را آفرید و ابداع كرد.ژان پل سارتر

کسی برای بردگان نمی‌نویسد. هنر نگارش، همبستۀ تنها شیوۀ حکومتی است که در آن نگارش معنایی دارد، و آن دموکراسی اجتماعی است.

هیچ چیز ساده تر از قلب نمی شكند.ژان پل سارتر

نوشتن، به‌نوعی خواستن آزادی است. اگر دست‌به‌کار آن بشوید، چه بخواهید چه نخواهید، درگیر و ملتزم‌اید.

هنگامی كه چیزی از دست می رود، دیگر نمی توان آن را پس گرفت .ژان پل سارتر

 بشر از ابتدا موجود ساخته و پرداخته ای نیست؛ بلكه با برگزیدن اخلاق خود، خویشتن را می سازد.ژان پل سارتر 

آزادی هیچ نیست مگر جنبشی که آدمی به‌مدد آن همواره بندی از بندهای خود را می‌گسلد و رهایی می‌یابد. آزادی معین و معلوم وجود ندارد: باید در مقابله با شهوات، با نژاد، با طبقه، با ملت، آزادی خود را مطالبه و تسخیر کرد و، با تسخیر آزادی خود، آزادی دیگران را هم. اما در این مورد آنچه مهم است قیافۀ متغیر و مخصوص‌به‌خودِ آن مانعی است که باید از پیش برداشت و مقاومتی که باید درهم شکست. همین خصوصیت است که در هر وضع و کیفیتی، صورتی خاص به آزادی می‌دهد.

كمابیش كسی نیست كه بخش كوچكی از زندگی را چنان كه در گذشته بود، در وجود خود به دوش نكشد. ژان پل سارتر

 هیچ كس نمی تواند آزادی خود را هدف خویش سازد، مگر اینكه آزادی دیگران را نیز به همان گونه هدف خود قرار دهد.ژان پل سارتر

در جامعه‌ای بی‌طبقات و بی‌استبداد و بی‌سکون، ادبیات سرانجام به مرحلۀ خودآگاهی می‌رسد: درمی‌یابد که صورت و معنی همسان‌اند و خواننده و مضمون نیز، و آزادی صوری گفتار و آزادی مادی کردار مکمل یکدیگرند و باید از یکی برای مطالبۀ دیگری استفاده کرد.

تصمیم هایی وجود دارد كه هیچ كس نباید ناگزیر به گرفتن شان شود. ژان پل سارتر

شخص قهرمان، خود، خویشتن را قهرمان می‌کند.

 فلسفه ی متكی به احتمالات كه وابسته به حقیقتی نباشد، محكوم به نیستی است.  ژان پل سارتر

اگر بخواهی از راه دویدن، خودكشی كنی، ابتدا باید خوب دویدن را یاد بگیری.ژان پل سارتر

تا زمانی كه مطمئن نشوم، امیدم را از دست نمی دهم.ژان پل سارتر

من برای این که فلان حقیقت را دربارۀ خود تحصیل کنم، باید از دیگران «عبور کنم». «دیگری» لازمۀ وجود من است؛ همچنان که برای معرفتی که من از خویشتن دارم وجود دیگری لازم است.

من همیشه می توانم آزادانه انتخاب كنم، اما باید بدانم كه اگر انتخاب نكنم، باز هم انتخابی كرده ام.ژان پل سارتر 

من همیشه می‌توانم آزادانه انتخاب کنم اما باید بدانم که اگر انتخاب نکنم بازهم انتخابی کرده‌ام.

مرگ، تنها چیزی است كه حسی را در ما برمی انگیزد. مرگ، شكل هنری ما و تنها راه ابراز درون ناپیدا است. ژان پل سارتر

 شخص قهرمان، خود، خویشتن را قهرمان می كند.ژان پل سارتر

بشر خود را می‌سازد. بشر نخست موجود ساخته و پرداخته‌ای نیست، بلکه با انتخاب اخلاق خود، خویشتن را می‌سازد و اقتضای کار چنان است که نمی‌تواند هیچ اخلاقی را انتخاب نکند.

هرگز دری را نزن، مگر اینكه بدانی در آن سویش چه می گذرد.ژان پل سارتر

ما بشر را جز بر حسب رابطه‌ای که با التزام و عمل دارد تعریف نمی‌کنیم.

آدم باید به این امر خو بگیرد كه به كمترین ها خرسند باشد. هرچه كمتر بخواهی، با چیزهای كمتری خشنود می شوی و هر اندازه نیازهایت را كم كنی، امور زندگی ات بهتر خواهد شد.ژان پل سارتر

اینكه چه چیزی در كجا گفته شود، تفاوتی ندارد، اینكه آنچه نخست گفته شود، دومی باشد یا دومی، واپسین.ژان پل سارتر

ما ضمن اینکه خواهان آزادی هستیم، درمی‌یابیم که این آزادی کاملاً وابسته به آزادی دیگران است، و نیز آزادی دیگران وابسته به آزادی ماست.

 آنچه به بشر امكان زندگی می دهد، تنها عمل است.  ژان پل سارتر

هنگامی كه امید می میرد، هنگامی كه می بینی كمترین امكان امیدوار بودن را از دست داده ای، فضای خالی را با رؤیا، اندیشه های كوچكِ بچگانه و داستانها پر می كنی تا بتوانی به زندگی ادامه بدهی.ژان پل سارتر

بشر موجودی است که پیش از هر چیز به‌سوی آینده‌ای جهش می‌کند و موجودی است که به جهش به‌سوی آینده، وقوف دارد.

 امكان عشق، چیزی جز آنچه از عشق تجلی می كند نیست.ژان پل سارتر

مسئله تنها این نیست كه چیزها ناپدید می شوند، بلكه پس از آن، یادشان نیز نابود می شود.ژان پل سارتر

 آنچه آدمی را سست عنصر می سازد، عمل گریز یا تسلیم است.ژان پل سارتر

نگذارید بچه ها گریه كنند، زیرا باران هم غنچه را تباه می كند.ژان پل سارتر

 بشر وجود ندارد، مگر در حدی كه طرح های خود را تحقق می بخشد. بنابراین، جز مجموعه ی اعمال خود، جز زندگانی خود، هیچ نیست.ژان پل سارتر

هر بار كه می پنداری پاسخ پرسشی را یافته ای، پی می بری كه آن پرسش، هیچ مفهومی ندارد. ژان پل سارتر

 عشقی جز آنچه به مرحله ی تحقق درمی آید، وجود ندارد.ژان پل سارتر

همه می گویند آرزو بر جوانان گناه نیست و من می گویم بر پیران هم! ژان پل سارتر

همه ی چیزهای زیبایی را كه می بینی، به ذهن بسپار، تا همیشه با تو باشند، حتی در زمانهایی كه آنها را نمی توانی ببینی.ژان پل سارتر

 بشر، محكوم است، زیرا خود را نیافریده و در عین حال، آزاد است، زیرا همین كه پا به جهان گذاشت مسئول همه ی كارهایی است كه انجام می دهد.ژان پل سارتر

 حقیقتی وجود ندارد، جز در عمل.  ژان پل سارتر

تاریخ یك ماشین خودكار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد، بلكه تاریخ همان خواهد شد كه ما می خواهیم.ژان پل سارتر

ناامیدی كامل می تواند در كنار درخشان ترین نوآوری ها به سر بَرَد. از كار افتادگی و شكوفایی، یكدیگر را جذب می كنند. ژان پل سارتر

 شما آزاده اید؛ راه خود را برگزینید؛ یعنی بیافرینید.ژان پل سارتر

نبوغ، جوهر تفكر است. ژان پل سارتر

هر كس نیازمند دوستانی است.ژان پل سارتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا