در این بخش برای کاربران هم نگاران مجموعه برگزیده شعر عاشقانه ایرانی و اشعار عاشاقانه جهانی شامل غزل، تک بیتی، دو بیتی، رباعیات و شعر نو را گردآوری کرده ایم.
فهرست موضوعات این مطلب
غزل عاشقانهتک بیتی عاشقانهرباعی و دو بیتی عاشقانهشعر نو عاشقانهشعر عاشقانه جهانیغزل عاشقانه
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزننددولت احمدی و معجزه سبحانی
جلوه بخت تو دل میبرد از شاه و گداچشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
حافظ
لبت، تنت، سخنت، چهرهات تماشاییآهای دختر رعنا چقدر زیبایی
به زعم من تو میان تمام مردم شهرسرآمد همه دختران و زنهایی
به زیر پیرهن تو بهشت گمشده ایستحرارت بدنت دوزخیست رویایی
بگو که مادر تو کیست که این چنین زادستدو چشم شرقی و یک صورت اروپایی
جنوب داغ لبت سرخی غروب خزرشمال خیس نگاهت خلیج تنهایی
تنت روایتی از برفهای قطب جنوبخودت روایتی از یک پری دریایی
پر از حکایت ناگفتهای و میدانمکه تو نخواندهترین داستان دنیایی
محمود غریبی
من حاصل عمر خود ندارم جز غمدر عشق ز نیک و بد ندارم جز غمیک همدم باوفا ندیدم جز دردیک مونس نامزد ندارم جز غم
حافظ
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مستپیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کناننیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزینگفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهندکافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیرکه ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیماگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگارای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانموین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهتمن مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاهگر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوارگامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبهاچون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغچون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهمدارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
محمدرضا شفیعی کدکنی
ما را که درد عشق و بلای خمار کشتیا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوختعیسی دمی کجاست که احیای ما کند
من بیبهانه و هوسی عاشقت شدمبا هر تپیدن و نفسی عاشقت شدم
چتری شدی! همیشه به دنبال سایهامدر سر نمانده یاد کسی عاشقت شدم
وقتی خدا رقم زده تصویر تازهاتبا یاد کهنه عکس کسی عاشقت شدم
درگیر با تو شد همه ذرات هستیامیک شهر شاهدند بسی عاشقت شدم
دیدم تو را که بال کشیدی به آسماناز پشت میله قفسی عاشقت شدم
حالا من و خیال تو هر شب نشستهایمچشم انتظار تا برسی عاشقت شدم
پگاه عامری
عاشق که باشی شعر شور دیگری داردلیلی و مجنون قصه شیرینتری دارد
دیوان حافظ را شبی صد دفعه میبوسیهر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد
حتی سؤالات کتاب تست کنکورتعاشق که باشی بیتهای محشری دارد
با خواندن بعضی غزلها تازه میفهمیهر شاعری در سینهاش پیغمبری دارد
حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت استشاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد
بهمن صباغزاده
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادیبه غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشترتو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشینبه از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزینظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتیهمه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتیکه ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به سر بلندتای سرو که در شب زمینکننفس سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانههای معنی نرسد سخن چه گویمکه نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
هوشنگ ابتهاج
عشقبازی نه من آخر به جهان آوردمیا گناهیست که اول من مسکین کردم
تو که از صورت حال دل ما بیخبریغم دل با تو نگویم که ندانی دردم
ای که پندم دهی از عشق و ملامت گوییتو نبودی که من این جام محبت خوردم
تو برو مصلحت خویشتن اندیش که منترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم
عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیمو گر این عهد به پایان نبرم نامردم
من که روی از همه عالم به وصالت کردمشرط انصاف نباشد که بمانی فردم
راست خواهی تو مرا شیفته میگردانیگرد عالم به چنین روز نه من میگردم
خاک نعلین توای دوست نمییارم شدتا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم
روز دیوان جزا دست من و دامن توتا بگویی دل سعدی به چه جرم آ
من را نگاه کن که دلم شعلهور شودبگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزههای توستبگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شویمن مولوی سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگرشیراز چشمهای تو پر شور و شر شود
«ترسم که اشک در غم ما پرده در شودوین راز سر به مهر به عالم سمر شود»
آنقدر واضح است غم بی تو بودنماصلا بعید نیست که دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را که زندگیهرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود
نجمه زارع
ای نگاهت از شب باغ نظر، شیرازتردیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر
چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیستچنگی از تو چنگتر، یا سازی از تو سازتر
قصه گیسویت از امواج تحریر قمرهم بلند آوازهتر شد، هم بلند آوازتر
گشتهام دیوان حافظ را، ولی بیتی نداشتچون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازتر
چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفتچشم وا کردم به چشم اندازی از این بازتر
از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبودجادویی از سحر چشمان تو پُر اعجازتر
آن که چشمان مراتر کرد، اندوه تو بودگر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز، تَر
علیرضا قزوه
از خانه بیرون میزنم، اما کجا امشبشاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب
پشت ستون سایهها روی درخت شبمیجویم، اما نیستی در هیچ جا امشب
میدانم آری نیستی، اما نمیدانمبیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب؟
هر شب تو را بی جستجو مییافتم، اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها… سایهای دیدم شبیهت نیست، اما حیف
ای کاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو میآمد از هر چیزحتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماهبشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچهها را یک نفس هم نیستشاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمیآرم تو که میدانی از دیشبباید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون منآخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب
محمدعلی بهمنی
تکه یخی که عاشق ابر عذاب میشودسر قرار عاشقی همیشه آب میشود
به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شودروز وصالشان کسی خانه خراب میشود
کنار قلههای غم نخوان برای سنگهاکوه که بغض میکند سنگ مذاب میشود
باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کندصبح به دیگ میرود، غنچه گلاب میشود
چه کردهای تو با دلم که از تو پیش دیگرانگلایه هم که میکنم شعر حساب میشود
کاظم بهمنی
تک بیتی عاشقانه
هر خون که ز من روید با خاک تو می گویدبا مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم
گفتی چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟بی تاب توام، محو توام، خانه خرابم
بیدل دهلوی
گیسوانت زیر باران، عطر گندمزار… فکرش را بکن!با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!
غلامرضا سلیمانی
پنداشتم که مهر تو با جان سرشته استجان از میانه رفت و نرفتی ز یاد ما
همه حرف دلم با تو همین است که دوستچــه کنــم؟ حـرف دلــــم را بزنــم یا نزنــم؟
عشق چو کار دل است دیده دل باز کنجان عزیزان نگر مست تماشای عشق
عطار
عشق صیدی ست که تیرت به خطا هم برودلذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توتا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
رهی معیری
زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرمکه می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
قلب من و تو گنبد سرخی است که در آنروح رحیم حضرت عشق آرمیده است
غلامرضا طریقی
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرنداقرار بندگی کن و اظهار چاکری
حافظ
دوستت دارم و نمیگویم تا غرورم کشد به بیماریزانکه میدانم این حقیقت را که دگر دوستم نمیداری
سیمین بهبهانی
دعا کن مرگ من را از غم عشقت رها سازدوگرنه تا قیامت روی آزادی نمیبینم
مژگان عباسلو
بتی کز حسن در عالم نمیگنجد عجب دارمکه دایم در دل تنگم چگونه خان و مان سازد؟
عراقی
رباعی و دو بیتی عاشقانه
ای دل به خدا قسم، ضرر دارد عشقصد درد و هزار دردسر دارد عشق
هشدار مرا از این رباعی بشنواز حادثه دور شو، خطر دارد عشق
جمیله موسوی
بتی کز ناز پا بر دل گذاردستم باشد که پا بر گل گذارد
تمنایی که دارد یار فایزبه چشم ما قدم مشکل گذارد
فایز دشتستانی
در هوایت بی قرارم روز و شبسر ز پایت بر ندارم روز و شبروز و شب را همچو خود مجنون کنمروز و شب را کی گذارم روز و شب
نگارینا دل و جانم ته داریهمه پیدا و پنهانم ته داری
نمیدونم که این درد از که دارمهمی دونم که درمانم ته داری
باباطاهر
بگیر این گل از من یاد بودىکه تنها لایق این گل تو بودىفراوان آمدند این گل بگیرندندادم چون عزیز من تو بودى
با هر که دلم ز عشق تو راز کنداول سخن از هجر تو آغاز کند
از ناز دو چشم خود چنان باز کنیکهآن دم زده لب به خندهای باز کند
مهستی گنجوی
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشمحکایتی ز دهانت به گوش جان من آمددگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
تو میبخشی دوباره جان به گلدانشبیه بارش باران به گلدان
همیشه چشم در راه تو هستندتمام غنچهها، گلدان به گلدان
سیدحبیب نظاری
در آرزوی بوس و کنارت مردموز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنمبازآ بازآ کز انتظارت مردم
حافظ
یک شب برایش تا سحر «گلپونهها» خواندمتنها به لبخندی مرا دیوانه میدانست
فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای«من ماندهام تنهای تنها» را نمیدانست
بهروز آورزمان
تا در دل من عشق تو اندوخته شدجز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهادشعر و غزل دوبیتی آموخته شد
مولانا
دو چشمت باغ باداماند انگاردو صبح خفته در شاماند انگار
دو کافر کیش در ظاهر مسلمانرباعیهای خیاماند انگار
سعید بیابانکی
دیدار به دل فروخت، نفروخت گرانبوسه به روان فروشد و هست ارزان
آری، که چو آن ماه بود بازرگاندیدار به دل فروشد و بوسه به جان
رودکی
شعر نو عاشقانه
به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیمنان را تو ببرکه راهت بلند استو طاقتت کوتاهنمک را بگذار برای منمی خواهماین زخمتا همیشه تازه بماند
شمس لنگرودی
تو رفتهایو بحران نوشیدن چای بی تو، در این خانهمهمترین بحران خاورمیانه استو این احمقها هنوز سر نفت میجنگند
پوریا عالمی
زیبا هوای حوصله ابری استچشمی از عشق ببخشایمتا رود آفتاب بشوید، دلتنگی مرا
زیبا هنوز عشقدر حول و حوشچشم تو میچرخداز من مگیر چشمدست مرا بگیر وکوچههای محبت را با من بگردیادم بده چگونه بخوانمتا عشق در تمامی دلها معنا شودیادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایتدر تندباد عشق نلرزد
زیبا آنگونه عاشقمکه حرمت مجنون رااحساس میکنم
آنگونه عاشقمکه نیستان رایکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقمکه هر نفسم شعر است
زیباچشم تو شعرچشم تو شاعر استمن دزد شعرهای چشم تو هستم
زیباکنار حوصلهام بنشینبنشین مرا به شط غزل بنشانبنشان مرا به منظره عشقبنشان مرا به منظره بارانبنشان مرا به منظره رویشمن سبز میشوم
زیبا ستارههای کلامت رادر لحظههای ساکت عاشق بر من بباربر من ببار تا که برویم بهاروارچشم از تو بودو عشق بچرخانم بر حول این مدار
زیبا زیبا …تمام حرف دلم این استمن عشق رابه نام تو آغاز کرده امدر هر کجای عشق که هستیآغاز کن مرا
محمدرضا عبدالملکیان
قهرمانگاهی زنیست کهپای همه حرفهای پشت سرش ایستادهو برای عشقش میجنگدگاهی مردیست کهتنها و یک تنه با همه میجنگدتا به معشوقهاش برسدبرای عشقتان بجنگیدقبل از اینکه دیر بشوداگر ادعای دوست داشتن داریدبرای تصرف مساحت پیراهنشبرای مرز حلقه آغوشش بجنگیددفاع از حقتان برای عشقدفاع مقدسیست
سحر رستگار
نمیخواستماین عشق را فاش کنمناگاه به خود آمدم،دیدم همه کلمات راز مرا میدانند
این است کههرچه مینویسمعاشقانهای برای تو میشود
شهاب مقربین
عشق من برای شما مانند دریای خشن استبنابراین قدرتمند و عمیق برای همیشه خواهد بود.از طوفان، باد و بارانهای سنگیناین هر درد را تحمل خواهد کرد.دلهای ما خیلی خالص و دوست داشتنی هستند.من با هر ضربان قلب عاشق تو هستم!
دست ات را به من بدهدست های تو با من آشناستای دیر یافته با تو سخن می گویمبه سان ابر که با توفانبه سان علف که با صحرابه سان باران که با دریابه سان پرنده که با بهاربه سان درخت که با جنگل سخن می گویدزیرا که منریشه های تورا دریافته امزیرا که صدای منبا صدای تو آشناست
این که شمعدانی را «جانم» صدا میزنمدست خودم نیستهمیشه فکر میکنم که گلها راتو به دنیا آوردهای…نگاه کنزیباییشان به تو رفتهتنهاییشان به من
حمید جدیدی
کلماتم رادر جوی سحر میشویملحظههایم رادر روشنی بارانهاتا برای تو شعری بسرایم، روشنتا که بیدغدغه بیابهامسخنانم رادر حضور باداین سالک دشت وهامونبا تو بیپرده بگویمکه تو رادوست میدارم تا مرز جنون
محمدرضا شفیعی کدکنی
به کسی که عاشق توستبگوهر روزبا زیباترین تعابیر جهانبیدارت کندمن اینجا هر شبتو رابا زیباترین تعابیر جهانبه خواب میسپارم
کامران رسول زاده
اگر عشقآخرین عبادت ما نیستپس آمدهایم اینجابرای کدام درد بیشفاشعر بخوانیم وباز به خانه برگردیم؟!
سیدعلی صالحی
نامت را بر زبان میآورمدریا بر من گستردهتر میشوددریایی که ادامه گیسوان توستکلامت را سرمه چشم میکنمآفتاب و ماه و ستارگان رادر آبها میبینممیخوانمتموجی بلند به ساحل میدود و دست میگشایدصدفی پلک میزندو تو در گیسوانت میتابی
عمران صلاحی
دستم نهاما دلم به هنگام نوشتن نام تو میلرزد!نمیدانم چراوقتی به عکس سیاه و سفید این قاب طاقچهنشیننگاه میکنم.پرده لرزانی از باران و نمکچهره تو را هاشور میزندهمخانهها میپرسند:این عکس کوچک کدام کبوتر استکه در بام تمام ترانههای تورد پای پریدنش پیداست؟من نگاهشان میکنم.لبخند میزنمو میبارم
یغما گلرویی
باید صحبت کنیمخیلی جدیچشم توی چشم!باید بگویم دوستت دارمدستهایت را بگیرمو طوری نگاهت کنم که انگار توی لعنتی باید..چیزی غیر از ممنونم بگویی!
حامد نیازی
برایم کتابی بخوانکتابی که هر واژهاش عطر مخصوص داردو هر صفحهاش ابتدای بهار استو هر فصل آن، شاخهای از رسیدنکتابی که بوسیدنت رابه باران بدل میکندو خندیدنت رابه دریای آرام…برایم کتابی بخوان با سرانگشتهایت
سیدعلی میرافضلی
شعر عاشقانه جهانی
فریاد میکشم:«تو را دوست دارم»تمام کبوترانسقف کلیساها رارها میکنندتا دوباره در لابلای گیسوان منلانه بسازند
سعاد الصباح
آن روزها هر وقت موهایت را باز میکردیباد وزیدن میگرفت!این خشکسالی بی دلیل نیست.و جز من هیچکس دلیلش را نمیداند!باد دل باخته بود.و توموهایت را کوتاه کردهای!
نزار قبانی
مرا به اسم صدا کنتا بیایم ای جان من
مرا به اسم صدا کننپرسآیا اسمماسم پرندهای ست در حال پرواز؟یا بوتهایکه ریشهاش در خاک فرو رفته است؟و آسمان را با رنگ خونآغشته میکند
و نپرسکه اسمم چیستخودم نمیدانممیجویماسمم را میجویمو میدانم که اگر بشنومشاز هر جای جهان که باشدحتی از ته جهنممیآیم
جلویت زانو میزنمو سَر خسته خود رابه دستهای تو میسپارم
هالینا پوشویاتوسکا
اولین بارکه بخواهم بگویم دوستت دارم خیلی سخت استتب میکنم، عرق میکنم، میلرزمجان میدهم هزار بارمیمیرم و زنده میشوم پیش چشمهای توتا بگویم دوستت دارماولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارمخیلی سخت است.اما آخرین بار آن از همیشه سختتر استو امروز میخواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارمو بعد راهم را بگیرم و بروم.چون تازه فهمیدمتو هرگز دوستم نداشتی!
شل سیلور استاین
جوابی برایم ننویسحرفی نزنبه آغوشت باز خواهم گشتهمچون یتیمی که به تنها سرپناهش باز میگرددباز خواهم گشتو موهای خیسم راکه راه رفتن زیر ناودانها را انتخاب کرده بودبه دستان تو میسپارمتا خشکشان کنی
غسان کنفانی
هر شب در رویاهایم تو را میبینم و احساست میکنمو احساس میکنم تو هم همین احساس را داریدوری، فاصله و فضا بین ماستو تو این را نشان دادی و ثابت کردینزدیک، دور، هر جایی که هستیو من باور میکنم قلب میتواند برای این بتپدیک بار دیگر در را باز کنو دوباره در قلب من باشو قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شدما میتوانیم یک بار دیگر عاشق باشیمو این عشق میتواند برای همیشه باشدو تا زمانی که نمردیم نمیگذاریم بمیردعشق زمانی بود که من تو را دوست داشتمدوران صداقت، و من تو را داشتمدر زندگی من، ما همیشه خواهیم تپیدنزدیک، دور، هرجایی که هستیمن باور دارم که قلبهایمان خواهد تپیدیک بار دیگر در را باز کنو تو در قلب من هستیو من از ته قلب خوشحال خواهم شدتو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارممیدانم قلبم برای این خواهد تپیدما برای همیشه با هم خواهیم بودتو در قلب من در پناه خواهی بودو قلب من برای تو خواهد تپیدو خواهد تپید
مارگوت بیکل
من زخمهای بینظیری به تن دارم
اما تو مهربانترینشان بودیعمیقترینشانعزیزترینشانبعد از تو آدمهاتنها خراشهای کوچکی بودند بر پوستمکه هیچ کدامشانبه پای تو نرسیدندبه قلبم نرسیدندبعد از تو آدمهاتنها خراشهای کوچکی بودندکه تو را از یادم ببرند، اما نبردندتو بعد از هر زخم تازهای دوباره باز میگردیو هر بارعزیزتر از پیشهر بار عمیقتر
غادة السمان
تو راعاشقانهتر دوست خواهم داشتچه بمیرم، چه بمانمقلب تو آشیانه من استو قلب من باغ و بهار تومرا چهار کبوتر استچهار کبوتر کوچکقلب من آشیانه توستو قلب تو باغ و بهاران من
فدریکو گارسیا لورکا
تو را دوست دارمچون نان و نمکچون لبان گر گرفته از تبکه نیمه شبان در التهاب قطرهای آببر شیر آبی بچسبد!تو را دوست دارمچون دقایق شکانتظار و دلواپسیهنگام گشودن بستهای بزرگکه از درون آن بیخبری!تو را دوست دارمچون اولین سفر با هواپیمابر فراز اقیانوسچون هیاهوی درونملرزش دل و دستمدر آستانه دیداری در استانبول!تو را دوست دارم، چون گفتن: «شکر خدا زندهام»
ناظم حکمت
ازمیان تمام چیزهایی که دیدهامتنها تویی که میخواهم به دیدناش ادامه دهماز میان تمام چیزهایی که لمس کردهامتنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهمخنده نارنج طعمات را دوست دارمچه باید کنم ای عشق؟هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده استهیچ نمیدانم عشقهای دیگر چه ساناند؟من با نگاه کردن به توبا عشق ورزیدن به تو زندهامعاشق بودن، ذات من است
پابلو نرودا