متن و جملات

اشعار طاهره صفارزاده/ مجموعه 30 شعر زیبا از این شاعر و نویسنده

در این بخش هم نگاران مجموعه اشعار طاهره صفارزاده با بیش از 30 شعر زیبا را گردآوری کرده ایم.

مختصری از بیوگرافی طاهره صفارزاده

طاهره صفّارزاده، (۲۷ آبان ۱۳۱۵، سیرجان – ۴ آبان ۱۳۸۷،[۱] تهران)، شاعر، پژوهشگر و مترجم ایرانی قرآن بود. او برگزیده اولین دوره جشنواره بین‌المللی شعر فجر در بخش نو (سپید و نیمایی) بود.زبان و ادبیات انگلیسی را در دانشگاه تهران خوانده و در آمریکا در رشتهٔ نقد تئوری علمی در ادبیات جهان به تحصیل پرداخته بود. به‌جز مجموعه‌های شعر و ترجمه، چند کتاب هم در زمینهٔ نقد ترجمه از او به‌چاپ رسیده‌اند.

وی نخستین کسی است که ترجمه‌ای دوزبانه از قرآن به انگلیسی و فارسی را انجام داد.

زیباترین اشعار طاهره صفارزاده

آب پاک‌کننده‌ استکه تا سحرگرد و خاطر غبار شب زنده‌دار رااز این جهان کهنه و آلودهدر نهر بی‌نهایت خود می‌شوید

از پنجره به باغ بلنداناز پنجره به باغ بلندیپرواز کنجسم تو در نهایت این نهر عافیتکم‌رنگ می‌شودبر بال‌های ثابتِ انا انزلنااز هر چه پنجرهاز هر چه روزنهاز هر چه تنگناخواهی گذشت

راه شما و ما خلق فلسطینراه تمام خلق‌های تحت ستماز معبر شکنجه سلطهبه هم پیوسته استما راه را دنبال می‌کنیمدنبال این همه تابوت سرخبر شانه‌های روشن حقما راه را دنبال می‌کنیمو فتح با ما خواهد بود

در این هامون پهناوردر این دشت ملال‌آورمرا یاران هم‌پا نیستمرا یاران هم‌گو نیست، نوای مهربار جویبارانبانگ نوش چشمه‌ساراندر فضایی دور می‌میرد

در باغ‌هایمانجان جوانه‌ها رااز اشتیاق رویش خالی کردندو ما با دستمزد خویشکالافروش دکه بیگانگان شدیمو خادمین جشن‌های رسمی‌گانگسترهاو خانه‌مانانبار اسلحه دشمن بودما خواب بودیمما بیش از آن در خواب بودیمکه همهمه پای دزداندزدان داخلی و خارجی بیدارمان کند

نوروز کفش نویی باید داشتنوروز برف غریبی می‌باریددر هفت سین باستانیسرخاب را دیدم که هلهله می‌کردو سین قرمز ساکت بودای بانوان شهرگلویتان هرگز از عشق بارور نشده‌است

ما سال‌هاستمنتظر مقصد هستیمما در تقاطع تاریخی خیابان‌هادر امتداد کوروشو در نهایت تخت جمشیددر این صف بلند زمانکاوه‌های پیربا ماکنار ماخمیازه می‌کشند

در فصل سرخ بهار آمدیمفصل دمیدن همراهاناز خونفصل تپیدن هم‌خونانبرخاک

و سرزمیندرخت خسته پاییز بود، در گذرگه باددر مرگ برگشاخه نشستهدر مرگ شاخهریشهدهبان پارسیبیدار بودبیدار و بیم‌دارشاید که باد مهلکبا بلادر قصد سلسله بیداد …

همیشه تنها بودیبرگشت توبه سوی آن سرآمد تنهایان بودو ما همه تنهایانیمضحاک مانده استعمر فریدون گذشته است

ایوان خانه‌ ام‌به وسعت قبری است‌از آفتاب و خاک‌نشسته‌ام به وسعت قبرو منتظرم‌که دست رهگذری‌ادامه‌ی دستانم باشدو قفل خانه را بگشاید

صدای خسته‌ی کفشی می‌آیدصدای تیزی زنگ‌از قعر پلکان‌مهمانی آمده‌ست بگوید

امروز هم هوا دوباره گرفته ست‌امروز هم هوا دوباره خراب است‌در این سکون سکوت آلودپیکار پلکان رایاران بر خودبا رنج این خبر سال‌های سالهموار می‌کنندامروز هم هوا دوباره گرفته‌ست‌امروز هم هوا دوباره خراب است‌

مجموعه شعر طاهر صفارزاده

این رد پای سیاووش استبر برگ‌های سپیدار باغدر باغ کاغذی تاریخاسفند دود کنکان نکبت هزار سالهچندین هزار ساله ما را گرفته …تو دوستدار سیاوشتو دوستدار فضیلت بودیچون نیک بنگریافراسیاب و کاووسآن یک اسیر وسوسه فتحآن یک اسیر و سوسه سودابهدر سرنوشت سیاوش هر دو یکی شده بود

وقتی که باد نمی‌آیدپاروی بیشتری باید زدبر آشناب‌برازنده نیستجان کندن در آب

تو مثل ماهستارهخورشیدهمیشه هستیو می‌درخشی از بدرو می‌رسی از کعبهو کوفه همین تهران استکه بار اول می‌آییو ذورالفقار را باز می‌کنو ظلم را می‌بندیهمیشه منتظرت هستمای عدل وعده داده شده

در جبههعشق و شوق گذر می‌کرددر پشت جبههدعاامیددر دور دست جبههتفرقه و نومیدیموج کبود توطئه می‌آمدو سال را به سرخی خون می‌برد

نزد عوامعشق، مرغ شبان فریب استدور می‌شوینزدیک می‌شودنزدیک می‌شوی، دور می‌شود

و من به راهو راه به منیگانه ترین هستیمو من همیشه در راهمو چشم‌های عاشق منهمیشه رنگ رسیدن دارند.

مغول شمایل شب را داشتشب‌ رنگ سوگواران استمکتوب سوگوارتاریخ نسل خام پلوخواری استکه آمدن و رفتنشمثل خنده دیوانگانبدون سبب و بیهوده‌استو زندگانی‌اشخزه را می‌ماند در آبپر از تحرک ظاهر و رکود باطن

این هیکل سیاه ستممجموعه‌ای‌ستاز همه اندام‌های نامردیاندام‌های سر زده ازریشه‌های جهلاین هیکل تناور ظلمانیخصمانه می‌نشیند…

در جبهه دست غیبی امدادابر سیاه رااز مسیر هواپیما بر می‌داردباران به تشنگی تاول‌ها می‌باراندو او کز نسل غنچگاناین همه یل و رستمرویاندهخود می‌بردمی‌آورد و نگه می‌دارد …

یارانصدای نبض نبی می‌آمدصدای شرقی بارانصدای شورش روددستش از شاخ نخل جدا می‌شددستش به سوی ریشه رها می‌شد

قبر تمام مظلومان را کندندکلاغ قبرکن اول بودکلاغ‌های سیاهکلاغ‌های قبرکن زشتسپاه قابیل‌اند

گل ها ترا نمی‌شناسندرودخانه ها ترا نمی‌شناسندهمسایه ها ترا نمی‌شناسنددرخت های پایه کاغذی ترا نمی‌شناسند

جیب توپر از یاد آوری‌هاستآزمندی دست‌ها و پرندگانیکه تمبر شده‌اند

تو در وضعی نیستیکه آینه‌ها را نجات دهیروزگاری در چارچوب پنجره یک اداره به دنیا آمدی…

بانو نشسته بودبر تپه‌ای بلندخورشیدرنگ غریبی داشتتنها سیاه‌پوشبانو نشسته بود …از شام تلخ غریبانتا اربعینمسافت اشک‌آلودی استاشک صفوف شیعه شیداهمراه اشک زینب کبری

وقتی به آن يگانه می‌انديشم‌رنگ دوگانگی‌هابی ‌رنگ میشود

و هر دو عالم‌در بی مرزیهمراز می‌شوند

در سفره‌مرگ آمده است‌صدای آمدن دندان بر لقمه‌همراه با صدای گلوله‌ست‌که پشت همین میدان‌در ابتدای همین کوچه‌بر سینه‌ی جوان تو می‌تازدو باز می‌کند آنرا همچون سفره‌و لقمه بغض می‌شودگلوله می‌شود

گلوی مرا می‌بنددگلوی من بسته‌ست‌گلوی من بسته‌ست‌در سفره‌مرگ آمده است‌

در مراسم یک‌رنگی‌هاکلام ناب اذان راهمراه با خزانه بیت‌المالبه آن سیاهکه پرونده‌اش سپید بود، سپردندکه برترین انسانانسان رهرو تقواست

که چون شکسته شودهر ذره‌اشدوباره‌ آینه‌ای خواهد شدسپید و روشن و کاملهر ذره‌اش بطالت ناحق راافشانه­ گرانهابراز می‌کند

آن سبزه‌کز ضخامت سیمان گذشت‌و قشر سنگی رادر کوچه‌ی شبانه‌ی بابُل‌تا منتهای پرده‌ی بودن‌شکافت‌آن سبزه زندگانی بود

آن سبزه زندگانی بودو پای باطل توآن پای بویناک‌با چکمه‌های کورآن سبزه را شکست‌آن سبزه‌رویش آزادی‌آن سبزه‌آزادی بود

آن سبز سایه‌دارآن سبز خاموش و خاکستریاین سبزِ سبزانواع سبز آمده در پیکر شمارنگ شما نگاه مرا زنده می‌کندهمچون که آن شجر پاک و پاکسازمشام جانم را

درخت‌های باغ دوباره چوب شدندتابوت شدندتابوت‌ها گل داده‌اندشکوفه داده‌اندگل‌های بی‌کفن و غسل

تو از قبیله‌ی شعری‌من خویشاوندت هستم‌و پشتم از تو گرم است‌

تویی که می‌دانی‌که تیغ‌های موسمی بادمرا به خیمه کشانیدنددر خیمه‌جعبه‌های صداصورت‌سیمای عنصری از جعبه‌ابیات عسجدی از جعبه‌بزغاله‌ی هنردر دیگدان زرپخته‌نپخته‌

عجب بساط ملال‌انگیزی‌هر حرفهر نوشته‌هر گام‌چکمه‌ای ست‌بر پایی از دروغ‌

تو از قبیله‌ی شعری و شعر نامکتوب‌و می‌دانی‌که خیمه‌ها همه خونین‌اندو تیرها همه نابیناو چشم‌ها همه بسته‌و بومیان به شکار یکدیگر

و می‌دانی که همهمه‌ی بازاربازار شعرهای جعبه‌یی و جنجال‌سرپوش بانگ‌های نهفته‌ست‌سرپوش دردهای نگفته‌ناگفتنی‌

شاید که دکمه‌های پیرهنم‌گوش مفتّشان باشدیاران این‌یاران آن‌یاران تیغ‌های موسمی باد

تو رمزهای ریاضت‌تو رازهای رسالت‌تو قصه‌های قساوت را می‌دانی‌تو از قبیله‌ی شعری‌من خویشاوندت هستم‌و پشتم از تو گرم است‌و پشتم از تو که می‌دانی گرم است‌

همیشه منتظرت هستمبی آن که در رکود نشستن باشمهمیشه منتظرت هستمچونان که منهمیشه در راهمهمیشه در حرکت هستمهمیشه در مقابلهتو مثل ماهستارهخورشیدهمیشه هستیو می‌درخشی از بدرو می‌رسی از کعبهو ذوالفقار را باز می‌کنیو ظلم را می بندیهمیشه منتظرت هستمای عدل وعده داده شده.این کوچهاین خیاباناین تاریخخطی از انتظار تو را داردو خسته استتو ناظریتو می‌دانیظهور کنظهور کن که منتظرت هستمهمیشه منتظرت هستم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا