شعر

اشعار سیزده بدر / مجموعه اشعار زیبا و احساسی درباره جشن باستانی سیزده بدر

گفته می‌شود ایرانیان باستان در آغاز سال نو پس از دوازده روز جشن‌گرفتن و شادی‌کردن که به یاد دوازده ماه سال است، روز سیزدهم نوروز را که روز فرخنده‌ای‌ست به باغ و صحرا می‌رفتند و شادی می‌کردند و درحقیقت با این ترتیب رسمی بودن دوره نوروز را به پایان می‌رسانیدند. به همین دلیل نیز ما امروز در سایت ادبی و هنری هم نگاران قصد داریم اشعار سیزده بدر را برای شما دوستان قرار دهیم. در ادامه با ما باشید.

اشعار زیبا و احساسی سیزده بدر

بهار

نرسیده تمام می شود

وقتی،

“نبودنت”

نحسی ِسیزده است.

هیچکدام از گره های

سبزِ سیزده بدر را

باور نکردم،

تا آنکه گره ی سبز روسری ات را

باز کردم…

سیزده ی هر سال؛

گره ای زده ای

بر کلاف دل تنگی هایم

بیا

و این بار

نحسی نبودنت را

از جان خسته ام

بدر کن

گوشه ی دلتنگ این اتاق؛

سبزه را به بغض ماهی ها گره زده ام

هر اتفاقی هم که بیفتد

سیزده را به در نمیکنم

میترسم بیایی و خانه نباشم…

سیزده هم به در شد و

از در نیامدی

تو با تمام بهار های عمر من بدی !

می خواهم

بزرگترین دروغ سیزده را

از زبان تو بشنوم!

بگو:

“دوستت دارم”

مطلب مشابه: آداب و رسوم سیزده بدر و نکاتی جالب در مورد روز طبیعت در ایران

نمی‌دونم چی شد سیزده بدر شد

گوشم از جیغ و داد و نعره کر شد

به یاد تعطیلات رفته از دست

غم و غصه کنارم همسفر شد

از آجیل شب عید مونده تخمه

تموم پسته‌ها زیر و زبر شد

رو پیچ و تاب سبز سبزه عید

گره از بخت ما هم کورتر شد

عروس من، زندانی عید

از آن قصر بلوری‌ش به در شد

دروغ سیزده هر ساله ما

عجب عیدی به نیکویی به سر شد!

یه بهاری یادمه

یه روز سیزده بدر

تو میون سبزه ها

من و مادر و پدر

کودکی بودم کوچیک

با لباسی شیک و پیک

اون روزا یادش به خیر

روزای قشنگی بود

یه صفای ناتموم

میونش یه رنگی بود

اما این سیزده بدر

منم و خود خودم

اون همه مهر و صفا

گم شده چه بی وفا

سیزده بدر که می رسه

نوبت عاشق شدنه

نوبت آش رشته و

سبزه به آب سپردنه

قرار نانوشته ای

با بوسه های تب زده

بادبادکای رنگی و

سبزه های گرده زده

هنوز به گوشم می رسه

صدای تو با عشق و تب

صدای دخترای شهر

تو خنده های نیمه شب

این سبزه چو من عاشق زاری بوده ست

در حسرت وصلت نگاری بوده ست

بر وی گره کور اگر می‌بینی …

زان روست که دائم به خماری بوده ست!

باز هم امسال (سیزده بدر)

من به دنبال گره ای هستم به سبزه ای…

در این روز …

سبزه ای پر رنگ با گره هایی زیاد از دستان همان دخترک شرقی پا لخت…

آن دخترکی که لب پای رودخانه احساسم…

رو به سوی من ایستاده بود…

و آرامش وجودم را با حضورش به هم زد و رفت.

منم زخمی دلتنگی در این سیزده بدر

همچو مجنون بی لیلا، هر کو در به در

این غم جانسوز عشقت نازنین

ندانم کی زمان، آید به پایانش دگر

عاقبت از ته این کوچه سفر خواهم رفت

به هوای سر کوی تو به سر خواهم رفت

قید عالم بزنم مایه زجان بگذارم

در خط چشم تو تا مرز خطر خواهم رفت

تا مگر نرم کنم سنگ دلت مجنون وار

دامن دشت و دمن کوه و کمر خواهم رفت

یار انگار سر مهر ندارد، زین شهر

با دلی خسته و پر شور و شرر خواهم رفت

بشکف ای دوست مرا بدرقه ای شبنم باش

تا ببینی که چه با دیده ی تر خواهم رفت

دل سودا زده زین راه به جایی نرسید

چاره ای نیست، پی راه دگر خواهم رفت

تا به کی اشک من و دامن …

گره هایم هفت تا نشده…

و تو

می روی

بی من

که گره بزنی

سبزه ی تمام خاطره هامان را

و دور کنی از خودت

تمام مرا

سیزده فرصت خوبی است

برای دور کردن نحسی

شاید هم حق داری

گره بزن تمام خاطره هامان را

شاید سال خوبی باشد

برایت

بی من…

باز سیزده شد و

روی ماه چهاردهت

پیدا نیست!

حالا که احساس سبز ما

به هم گره خورده

دیگر چه فرقی میکند

سیزده بدر باشد یا روزهای دیگر

بعد از تو سالهاست زندگی نحس است

چگونه سیزده را به در بکنم؟!

من سالهاست سبزه ای گره نزدم

شرم بر من

بعد از تو آرزویی اگر بکنم

صفای سیزده بدر

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

آمیخته شد نگاه من با نوروز

با هر گل این بهار آتش افروز

تا سال دگر دست به دستت باشم

صد سبزه گره زدم به یادت امروز

باور نکنید

هر چه را که من می گویم:

بابا آب داد

بابا نان داد!

این تنها دروغی بود در خاطره بهار

از یک پدر در به در

که من تا انتهای افق

به روز سیزده بدر

بلد بودم

آرزوهایت را

به دلم گره بزن

نکند دیر بیایی و

سیزده بدر شود

سیزده بار اگر جان بستانی از من

باز تا زنده شوم با تو گره خواهم خورد

پا بر سرت گذاشت

نگارم به سیزده

خوش باش

آرزو هاےِ دلم را بہ چـمڹ ها گفتم

گـره ای را ڪہ زدم آمـدنت باز ڪند

سیزده آمد و مــن باز بهارے نـشدم

تـو بیا تا دلِ من سالِ خود آغاز ڪند

سبزه‌یِ سیزده را

هر که به فالی گره زد

من گره می‌زنم اقبال ” تو” را

بر دل خویش.

سیزده روز از این سال گذشت اما من

همچنان منتظر لحظه تحویل توام.

سبزه رو از سفره بگیر

ماهی را با خودت بیار

وقتشه بیرون بزنیم

سیزدهمین روز بهار

اگه سیزده بدر هر سال تو آرزوی من بودی

امسال خودم آرزوی خودمم

تو منو آرزو کن

عید است و زمین تـازه مسلمان شده است

از بـرکت عشـــق، دلـم گلستان شده است

گـر سیـزده عیـد گـره زنی سبــزی را

بخــت تــــو بلنــد و درد درمان شده است

سیزده بدر است و من هوایی شده ام!

احیاگر سنت خدایی شده ام!

گر قافیه را باخته باشم، نه عجب!

مثنی و ثلاث و رباعی شده ام

عید آمد و تمام شد

سیزده بدر شروع شد

گره زدم سبزه را

بهار به دیدن او

رفت و گرفت سبزه را

سبزه به دست بهار

با شوق دیدار آب

در آب رود رها شد

سیزده تون بدر شد

سیزده بدرتون مبارک

جامه های عید را به تن کنید

سیزده ز سر برون کنید

لحظه های شوم قرن سیزده، از این سرا برون کنید

سیزده بدر کنید

سیزده، هزار تکه می شود به دست تو

خنده سر کنید

سیزده هزار مرتبه دعا کنید

سال، سال مرگ لشگر غم است

جامه نو کنید

سیزده از این سرا به در کنید…

همه می روند به باغ، سیـزده به در کنند

از بد و آفت و شر، به صحت گـذر کنند !

چون که از نگاهشان، نحس و نامبارک است

سیـزده! و باید از، این عدد حذر کنند !

سیزده مثل من است! بدشگون و بدبیار

بی گناه به چشم بـد، سوی او نظر کنند !

من و این عدد فقط، جـرممان بخت بـد است

تا که می رسند به ما، فکر بـد به سر کنند !

وای از این خیال بد، که به ناروا بـرند

هرچه و هرکه بـود، ریشه اش تـبر کنند

من همان ماهیگیر پیرم

همان که هر روزش مثل دیروز

و فردایش تهی تر از امروز…

امروز دل به دریا می زنم

امروز موج های سوار بر طوفان

را به هم گره می زنم

تا نحسی سیزده به در شود

عجب توهم پر از دردی

سبز بودن…

سفره خالی خانه…

بر من نهیب می زند

هوسی است سیزده بدر

تمامش کن…

و من همچنان موجها را

به هم گره می زنم…

شاید حصاری شوند

برای رسیدن به

آرزوهای دور دستم

آرزوهای محالم

آرزویم به بلندی دیوار چین…

نه…

آرزویم به وسعت خزر و خلیج فارسم…

نه…

آرزویم تنها به آن

وارونه های ذهن من

کمی سیزده

کمی نحسی

به دور دار این حال بد مستی

حالم خراب است

رفتی و پشت سر گذاشتی

سیزده های نحسی

هر بار که طی میکنم سیزده ها

به یاد می آوردم تو را

هر بار به یاد می آورم من زخمی را

نمی دانم رفتن نحس است یا سیزده ها

هر چه باشد قسمت نبود

برو دیگر فرصتی نمانده

رفتن سرشتی با تو بود

برو قسمت نبود.

من دیگر سیزده ها را بدر کردم

نحسی اینجا جایی ندارد…

آمدی نحسی سیزده را به در کنی

آمدی نحسی‌ات را در میان ما خوش یُمن کنی

پس با کفش‌هایت روی پشت من نیا

پاهایت را با آب و گلابی بشور

نمی‌خواهم پاهای بودارت را روی پشتم حس کنم

به کنار نحر آب آمدی

یادت باشد، آب را گل نکنی

اینجا ماهی ای برای صید نیست

از چشمه‌های زلال و پاک

آب جویبار به اینجا رسیده است

در کنارش لحظه‌ای بنشین و به صدای بی کلام موسیقی آب گوش کن

گوش‌هایت را بازکن و چشم‌هایت را به روی

گوشه ی دلتنگ این اتاق؛

سبزه را به بغض ماهی ها گره زده ام

هر اتفاقی هم که بیفتد

سیزده را به در نمیکنم

میترسم بیایی و خانه نباشم…

شاعر که شدم

سیم های سه تارم را

به سبزه های سبز سیزده گره میزنم

و آرزو میکنم

آهنگ پاک صدای تو را بشنوم

شاید که شاعری

تنها راه رسیدن به دیار رویا

و کوچه های خیس کودکی باشد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا