زیباترین مجموعه شعر و اشعار باران
در این بخش اشعار بارانی زیبا و عاشقانه را گردآوری کرده ایم. در ادامه مجموعه گلچین شده شعر در مورد باران و هوای بارانی را می خوانید و امیدواریم که مورد توجه شما قرار بگیرد.
شعر نو بارانی
تارهای بی کوک و کمان باد ولنگار
باران را گو بی آهنگ ببارغبارآلوده از جهان تصویری واژگونه در آبگینه بی قرار
باران را گو بی مقصود ببارلبخند بی صدای صد هزار حباب در فرار
باران را گو به ریشخند ببارچون تارها کشیده و کمان کش باد آزمودهتر شودو نجوای بی کوک به ملال انجامدباران را رها کن و خاک را بگذار تا با همه گلویش سبز بخواندباران را اکنون گو بازیگوشانه ببار
احمد شاملو
گاهی باران همه دغدغهاش باغچه نیست، از غصه تنها شدن میبارد.
شعر باران عاشقانه
چترم را
کنار ایستگاهی در مه
جا گذاشته ام
خیس و خسته آمده ام
و حالا
شاعر که نه،
بارانم!
( نجوا رستگار)
شعر سهراب سپهری در مورد باران
فكر را، خاطره را، زير باران بايد بردبا همه مردم شهر، زير باران بايد رفتدوست را، زير باران بايد ديدعشق را، زير باران بايد جست
سهراب سپهری
اشعار بارانی
حکایتِ بارانِ بی امان استاین گونه که مندوستت میدارم
شوریدهوار و پریشان باریدنبر خزهها و خیزابهابه بیراهه و راهها تاختنبیتاب، بیقراردریایی جستنو به سنگچین باغ بسته دری سر نهادنو تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار استاین گونه که من دوستت میدارم
محمد شمس لنگرودی
زیباترین شعر بارانی
باران ببار
ببار و خيابانها را غرق كنبر سر اين چهار راهدر انتظار نوحيم
باران ببار و تنگ حوصلگی مكنآب اگر از سر نگذشته باشدکشتی نوح نخواهد رسید
نوح خواهد آمدو كبوترش رابر ميدانها و ادارههای دفن شده در توفانرها خواهد كرد
تا بر نُک بانکها بنشيندو از رستگاریخبر آورد
قدری شتاب كن باران
ببين دلالهای چوبچگونه بر هر سويی میدوند و عرق میريزند
بارانببار و خيابانها را غرق كنو فقط لامپها را نپوشانكه چهره نوح را ببينيم
ما از جماعت كشتیفقط ابليس را می شناسيم
محمد شمس لنگرودی
کاش نامت باران بود، آن وقت تمام مردم شهر هم برای آمدنت دعا میکردند.
یک حس عجیب ، یک غزل ، بارانی
غمهای بزرگ یک بغل ، بارانی
هر روز به روی ریل بی تابی ها
درگیر هزار و یک شتل ، بارانی
از کودکیش چقدر دور است اما
عاشق شدنش چه بی محل ، بارانی
ای کوچه ی خاطرات ، من هم بازی
گرگم به هوا ، اتل متل ، بارانی
یک ظهر صدای شیشه ی همسایه
با شیطنت حسن کچل ، بارانی
بعد از گذر تمام آنها امروز
آلوده به ذهن مبتذل ، بارانی
شعر باران سهراب سپهری
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فکر را خاطره را زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد ديد
عشق را زير باران بايد جست
هر کجا هستم٬باشم
آسمان مال من است
پنجره٬فکر٬هوا٬عشق
زمين مال من است
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
شعر زیبای بارانی
چقدر این دوستداشتنهای بیدلیلخوب است
مثل همین باران بیسوالکه هی میباردکه هی اتفاقاً آرام و شمرده شمردهمیبارد
سیدعلی صالحی
دل من کلبهای بارانیست و تو آن باران بیاجازهای که ناگهان در احساس من چکه میکنی.
پنجره باران خوردهات را باز کن. چند سطر پس از باران، چشمهایم را ببین که هوایت دیوانهشان کرده… دلم برایت تنگ است.
شعر کوتاه در مورد باران
زلف تو خیس و تنت سرد و هوا بارانیشاید این مردِ پر از درد نمیخواست بداند که هنوزسفر از خاطرهها آسان نیست،موج دریای غمت طوفانی استو در این راه، از این موج گذر باید کردصبر باید میکرد،
موج دریای غمت رام شود، شاید آرام شود
آرش منتظری
شعر زیبا در مورد باران
این همه واژهو من از سکوت لبریزم
انگار کابوس این روزهای خاکستریسایه انداخته به خیال منحوالی این ساعتهای بارانیجای زیادی برای رفتن ندارمغیر ازآغوش تویاکوچه پس کوچههای این شهر غریب
مازیار مجد
شعر باران/ افسانه شعبان نژاد
می زند آهسته باران
تق و تق بر روی شیشه
می نشیند روی خانه
باز هم مثل همیشه
من کنار شیشه هستم
می زند باران صدایم
می نشیند توی ایوان
شعر می خواند برایم
شعرهایش خوب و زیبا
مثل لالایی مادر
می نویسم شعر او را
با مدادم توی دفتر
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند
بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
شعر نوی باران
چترهای آسمانیمان را باز کنیم
خدا میبارد بر کوه
ابرها بر شانههای کوه سنگینی میکنند
آنان را تا نزد آلاچیقهای خود راه دهیم
دارد باران میبارد
احمد عزیزی
اشعار بارانی
گفتی میآیی
و یاد اخبار هواشناسی افتادمکه لذت بارانهای بی هنگام را میبرد
گفتی میآییو یاد تمام روزهایی افتادمکه بیهوده چتر برداشته بودم
لیلا کردبچه
شعر عاشقانه باران
چترها در بارانقارچهای متحرک هستند
و من،از خوش بینیسبدی ساختهامپیش پایم
تردید،سنگِ هشداری ست که به من میگوید:قارچها اغلب سمی هستند
عمران صلاحی
مطلب مشابه: متن عاشقانه روزهای بارانی؛ اس ام اس و شعر احساسی مخصوص روزهای بارانی
باران بهانه بود
که توزیر چتر منتا انتهای کوچهبیایی
و دوستیمثل گلیشکوفه کندبر لبانمان!
جواد محقّق
باد که بیاید، باران که بیایدتو باید به عمد از میان آوازهای کودکان بگذریچترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کنخیس و خسته به خانه بیا
نمیخواهم شاعر باشی، باران باش!
سیدعلی صالحی
چترم راکنار ایستگاهی در مهجا گذاشتهامخیس و خسته آمدهامو حالاشاعر که نه،بارانم!
نجوا رستگار
بارانیادوش آب،چه فرقی میکند؟!وقتی عاشقیزیر هیچ کدامآواز نخواند
مژگان عباسلو
باران که میباردتمام کوچههای شهرپر از فریاد من استکه میگویممن تنها نیستمتنها، منتظرمتنها
کیکاوس یاکیده
روزهای بارانی را، سخت میگرفتمردی که خود رااز چتربه دار آویختمردی که خود را از چتر به دار آویخت
سیدصدرالدین انصاری زاده
کاش باران بودم و غم پنجره را میشستمو به هر کس که پس پنجره غمگین ماندهاز سر عشق ندا میدادم:پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه استگوش کن باران را که پیامی دارددست از غم بردار زندگی کوتاه استباز کن پنجره را روز نو در راه است
شعر کوتاه در مورد باران
آخرين برگ سفرنامه باراناين استكه زمينچركين است
باران، سرود ديگري سركنشعر تو با اين واژگان شستهغمگين است
محمدرضا شفیعی کدکنی
انگار که حسِّ سبزبودن دارنددر این بارانچراغ قرمزها همچراغها زیر باران
به باران دل نبندکه هر چهار فصل دیوانهات خواهد کرداگر ببارد، از شوقاگر نبارد، از دلتنگی
سیدعلی میرافضلی
باران میباردو منتمامِ روز را بدونِ چتربه تو فکر میکردم
در پشت پنجرهدیدمباران،در اشک خویش،غرق شده بود
گاهی چتر را باید دستِ باران دادروی سرِ خودش بگیردو ماجایش بباریم
رضا کاظمی
وای، بارانبارانشیشه پنجره را باران شستاز دل من اما،چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
حمید مصدق
چشمهایم را میبندمباران؛شنیدنیست
محمدرضا واحدی
بر این باغ ترکخوردهبر این پاییز طولانیرسول تازهای بفرستبا اعجاز بارانی
مصطفی حسنزاده
هوای دونفرهنه ابر میخواهدنه باراننه یک بعدازظهر پاییزیکافیست حواسمان به هم باشد
توغافلگیری رگبار بودیو منمردی که چتر به همراه نداشت
برای چشمهایمنماز باران بخوانبغض کردهابری ستاما نمیبارد
گاهی ممکن است یادت بروددانههایت را کجا کاشتهایباران به تو خواهد گفتبگذار تا ببارد
دلم لک زدهبرای یک بار هم شده باران که میباردتو در خیالم که نه در کنارم باشی
غزلهای بارانی
کاش بارانی ببارد قلبها را تر کندبگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظههارشته رشته مویرگهای هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه این باغ راشاخههای خشک و بی بار دعا را تر کند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفتسرزمین سینهها تا ناکجا را تر کند
چترهاتان را ببندید ای به ساحل ماندههاشاید این باران -که میبارد- شما را تر کند
جلیل صفربیگی
ناودانها شرشر باران بی صبری ستآسمان بی حوصله، حجمِ هوا ابری ست
کفشهایی منتظر در چارچوب درکوله باری مختصر لبریز بی صبری ست
پشت شیشه میتپد پیشانی یک مرددر تب دردی که مثل زندگی جبری ست
و سرانگشتی به روی شیشههای ماتبار دیگر مینویسد: «خانهام ابری ست»
قیصر امینپور
خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت استحفظ حالات من و طعنه آنان سخت است
لحظه بغض نشد حفظ کنم چشمم رادر دل ابر نگهداری باران، سخت است
کشتی کوچک من هرچه که محکم باشدجستن از عرصه هول آور طوفان، سخت است
ساده عاشق شدهام؛ ساده تر از آن رسواشهره شهر شدن با تو چه آسان، سخت است
ای که از کوچه معشوقه ما میگذریبی محلی سر این کوچه، دو چندان، سخت است
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دیدفن تشخیص نم از چهره گریان، سخت است
کاظم بهمنی
اشک و باران با هم از روی نگاهش میچکنداو سرش را میبرد پایین… خیابانِ شلوغ
عابران مانند باران در زمین گم میشونداو فقط میماند و چندین خیابانِ شلوغ
او فقط میماند و دنیایی از دلواپسیبا غمی بر شانه اش سنگین… خیابانِ شلوغ
نجمه زارع
همیشه سر به زیر و ساده بودی دختر بارانشبیه من تو هم افتاده بودی دختر باران
شلال گیسوانت را به دست باد میدادیگمانم روستایی زاده بودی دختر باران
برایم مو به مو و خط به خط میگفتی از هر چیزتو از اوج جنون افتاده بودی دختر باران
شبیه من که مغلوب نگاه آبیات گشتمتو هم آیا به من دل داده بودی دختر باران!؟
نخواهی رفت از یادم تو و آن لهجه شرقیسوار سر به زیر جاده بودی دختر باران
اسماعیل سلیمانی مقدم
شدم مانند رود از بارشی جریان که میگیردکه من بدجور دلتنگ توأم، باران که میگیرد
دلم تنگ است میدانی؟ پناهم شانههای توستکمی اشک است درمانش دل انسان که میگیرد
چه بی راهم، چه از غم ناگزیرم من، چه ناچارمشبیه حس یک قایق شدم طوفان که میگیرد!
چقدر از خاطراتت ناگزیرم، نه گریزی نیستمنم و باز باران بین قم – تهران که میگیرد
تو را، عشق تو را، آسان گرفت اول دلم اماچه مشکل میشود کارم دلم آسان که میگیرد!
سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت راولی باران که میگیرد… ولی باران که میگیرد
محمدرضا شرافت
در سمت توامدلم باران، دستم باراندهانم باران، چشمم بارانروزم را با بندگی تو پاگشا می کنمهر اذانی که می وزدپنجره ها باز می شوندیاد تو کوران می کند …هر اسم تو را که صدا می زنمماه در دهانم هزار تکه می شود…کاش من همه بودمکاش من همه بودمبا همه دهان ها تو را صدا می زدم…کفش های ماه را به پا کرده امدوباره عازم توام…تا بوی زلف یار در آبادی من استهر لب که خنده ای کند از شادی من استزندگی با توستزندگی همین حالاست
شعر زیبا در مورد باران از محمد صالح علاء
غصه میسوزد مرا، باران ببارکوچه میخواند تو را، باران ببار
ابرها را دانه دانه جمع کنبر زمین دامن گشا، باران ببار
خاک اینجا تشنه دلتنگی استآسمان را کن رها، باران ببار
باغبان از کوچه باغان رفته استابر را جاری نما، باران ببار
گزیده دوبیتیهای بارانی
دیشب باران قرار با پنجره داشتروبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کردچکچک چکچک چکار با پنجره داشت
خوشا هر باغ را، بارانی از سبزخوشا هر دشت را، دامانی از سبز
برای هر دریچه، سهمی از نورلب هر پنجره، گلدانی از سبز
قیصر امین پور
بر نیمکت شکسته ای در باراندر دست تو چتر بسته ای در باران
باران باران باران باران بارانتنها تنها نشسته ای در باران
جلیل صفربیگی
دست تو و یک غروب آبان کافی ستحالا که دلم گرفته، باران کافی ست
مثل دوقلوهای به هم چسبیده!یک چتر، برای هر دوتامان کافی ست
مریم پیله ور
بزن باران که امشب مست مستمحکایت نامه عشقم رو بستم
بزن سازی بر آن چشمان مستشبزن تا قیامت با تو هستم
چون نگهبانی که در کف مشعلی داردمی خرامد شب در میان شهر خواب آلودخانه ها با روشنایی های رویایییک به یک در گیر و دار بوسه بدرودناودانها ناله ها سر داده درظلمتدر خروش از ضربه های دلکش بارانمی خزد بر سنگفرش کوچه های دورنور محوی از پی فانوس شبگرداندست زیبایی دری میگشاید نرممیدود در کوچه برق چشم تبداریکوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچدبانگ پای رهرو از پشت دیواریباد از ره میرسد عریان و عطر آلودخیسباران میکشد تن بر تن دهلیزدر سکوت خانه می پیچد نفس هاشانناله های شوقشان ارزان و وهم انگیزچشمها در ظلمت شب خیره بر راهستجوی می نالد که آیا کیست دلدارش؟شاخه ها نجوا کنان در گوش یکدیگرای دریغا… در کنارش نیست دلدارشکوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچدبانگ پای رهروی از پشت دیواریمی خزد در آسمان خاطری غمگیننرم نرمک ابر دود آلود پنداریبر که میخندد فسون چشمش ای افسوس؟وز کدامین لب لبانش بوسه میجوید؟پنجه اش در حلقه موی که میلغزد؟با که در خلوت به مستی قصه میگوید؟تیرگی ها را به دنبال چه میکاومپس چرادر انتظارش باز بیدارم؟در دل مردان کدامین مهر جاوید است؟نه… دگر هرگز نمی آید به دیدارمپیکری گم میشود در ظلمت دهلیزباد در را با صدایی خشک میبنددمرده ای گویی درون حفره ی گوریبر امیدی سست و بی بنیاد میخندد
شعر زیبای فروغ فرخزاد برای باران
شعر باران( کودکانه)
وقتی بارون می* یاد خیس می* شن آجرا تو كوچه* ها
می* پیچه توی كوچه خیال ما، بوی خاطره* ها
خدای بارون تو آسمون، درست می* كنه رنگین* كمون
كبوترها بال و پرزنون پرمی* كشن سوی آسمون
خدای بارون تو آسمون درست می* كنه رنگین* كمون