متن و جملات

شعر شب قدر / اشعار شهادت حضرت علی (ع) و اشعار شب قدر

مجموعه شعر شب قدر و شهادت حضرت علی (ع) را در این بخش مجله هم نگاران گرداوری کرده ایم. این اشعار زیبا در مورد شب های قدر و همچنین ضربت خوردن امام علی می باشند.

فهرست موضوعات این مطلب

شعر شهادت حضرت علیشعر شهادت امام اولاشعار ضربت خوردن حضرت علیاشعار مذهبی شهادت حضرت علیاشعار ویژه شب قدرشعر زیبا برای شب قدراشعار شب قدراشعار شهادت امام اول

شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود

فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود

دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او

صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود

دانی چرا جبین علی را شکافتند؟

زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود

خونش نصیب دامن محراب کوفه شد

آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود

یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید

اشک شبش به غربت روزش گواه بود

دستش برای مردم دنیا نمک نداشت

عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود

هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب

حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

مولا پس از شهادت زهرا غریب شد

زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود

وقتی که از محاسن او می‌چکید خون

عباس را به صورت بابا نگاه بود

«میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون

رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

استاد سازگار

شبی اسـت کـه لیلة البراتش خوانند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چـه مبارک سحری بودو چـه فرخنده شبی

آن شب قدر کـه این تازه براتم دادند

ای که از صورت خونین تو غم ریخته استبا تماشای تو یکباره دلم ریخته است

چه به روز سر تو آمده آخر باباسرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است

دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگزخون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است

مادرم آمده بالای سرت با زحمتاشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است

کربلا زنده شده در نظرم می بینمترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است

تا که تاراج کند خیمه ی مارا یکسرقبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است

فرق خونین تو را کاش نمی دیدم منیادِ آن خون که از دست قلم ریخته است

شعر شهادت حضرت علی

من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست

این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست

این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است

به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست

منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او

پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست

آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است

بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست

لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد

که جهان، آینه در آینه حیران علی ست

کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است

تا بدانیم کلید در این خانه علی ست

از دم صبح ازل نام علی را می خواند

دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست

محمد حسین صفاریان

بگیر تُو دستت سر و سامونم و

رها نکن حال پریشونم و

فدات بشم فقط یه بار نگام کن

منم وسط می ذارم این جونم و

من نمیخام وصله ناجور بشم

با کارام از تو انقدر دور بشم

اگه قراره که روت و نبینم

بهتره از همین الان کور بشم

نذار که تا ابد خجل بمونم

با پای لنگم توی گل بمونم

بذار سرم رو زیر پات بذارم

نذار که آرزو به دل بمونم

درد داریم بده دوای مارو

بیا و کم کن شر دشمنارو

میگن درای حرما رو بستن

دوباره وا کن راه کربلارو

برام همینکه روضه خونم بسه

همینکه گریه کن بمونم بسه

همینکه یک بار تا میگم حسین جان

مادرت از عرش بگه جونم بسه

میگن که هر هفته شب جمعه ها

روضه به پا میکنه تو کربلا

تو قتلگاه میگه غریب مادر

بمیره مادر که سرت شد جدا

محمد علی بیابانی

شعر شهادت امام اول

تابوت دل شکسته ای رو می برن رو شونه های خسته ای

بر سر و سینه می زنن با چشمای به موج خون نشسته ای

نگاهاشون پریشون خاطر و سـرده

دلاشون مصحف اشک و غم و درده

می پیچه تو آسمونا ، ناله ماتم و عزا

که شبونه ، داره میره ، مرد غریب کوچه ها

« هر دلی محزون ، خسته پریشون

همه عالـم سیاپوش داغ آقامـون »

علی غریبه(۳)

چی میکشن اون دمی که خاک میریزن روی تن بی رمقش

بوسه آخرو حسین می گیره از چهره‌ رنگ شفقش

تو آتیش غریبی می سوزه دلها

دلم خـونه به یاد داغ عاشـورا

امون از اون مرثیه حسین و دفن پیکرش

می ذاره لب زینب روی رگای سرخ حنجرش

« هر دلی محزون ، خسته پریشون

همه عالـم سیاپوش داغ آقامـون »

علی غریبه(۳)

شاعر : یوسف رحیمی

چون نامه جرم مـا بـه هم پیچیدند

بردند بـه دیوان عمل سنجیدند

بیش ازهمگان گناه مابود ولی

مـا رابه محبت علی «ع» بخشیدند.

با عرض تسلیت در لیالی قدر

این حقیر را ازدعای خیرخویش فراموش نکنید.

التماس دعا

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

اشعار ضربت خوردن حضرت علی

محمد حسین رحیمیان

دیگر برایم دلخوشی معنا نداردوقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی یتیم بی قرار شهر کوفهحس کرد تازه طفلکی بابا ندارد

رفتی برای زینب تو خستگی مانددیگر پرستارت به پیکر نا ندارد

خونت نوشته گوشه محراب مسجداین کوه طور عاشقی موسی ندارد

دنیا پدر جان تا خود روز قیامتمانند تو گریه کن زهرا ندارد

رفتی و از این شهر بردی مهربانیکوفه برای ماندن ما جا ندارد

رفتی خیال دشمن تو گشت راحتدر سر به غیر از فکر عاشورا ندارد

فکری به حال روزگار دخترت کنددر روزهایی که حرم سقا ندارد

اشعار مذهبی شهادت حضرت علی

ای به همه عالم ولی     یا علی یا علی

نور حق از تو منجلی     یا علی یا علی

دل و دلبر،به همه یاور،ساقی کوثر،یار پیغمبر

مدح تو رو،میخونم آقا،با دلی مضطر،وَ دو چشم تر

کاش می شد ماها از بند گناه جدا شیم

کاش می شد پیرو واقعی تو باشیم

علی علی علی علی علی…یا حیدر

من که غلام قنبر     سائل حیدرم

میخونه چشمای ترم     سائل حیدرم

هر کی میشه،سائل حیدر،آبرو دار،همه ی دنیاس

هر کی میشه،سائل حیدر،بی برو برگرد،مادرش زهراس

ایشالا که با ولای مرتضایی

قرار ِ ماها یه روز ایوون ِ طلایی

علی علی علی علی علی…یا حیدر

دلا شده به غم مبتلا     مبتلا مبتلا

بده یه برات کربلا     کربلا کربلا

حاجت ماس،که به زودی ها،پای پیاده،بریم ای آقا

با نوحه و،دم ِ یا حسین،چشای گریون،سوی کربلا

بخونیم روضه ی شاه بی کفن رو

امام ِ تشنه ی خونین بدن رو

یا حسین عزیز فاطمه…ثارالله

شاعر : حاج امیر عباسی

اشعار ویژه شب قدر

سید حمید رضا برقعی

زخمی ام التیام می خواهمالتیام از امام می خواهم

السلام وعلیک یا ساقیمن علیک السلام می خواهم

مستی ام را بیا دوچندان کنجام می پشت جام می خواهم

گاه گاهی کمی جنون دارممن جنونی مدام می خواهم

تا بگردم کمی به دور سرتطوف بیت الحرام می خواهم

لحظه مرگ چشم در راهماز تو حسن ختام می خواهم

در نجف سینه بی قرار از عشقگفت لایمکن الفرار از عشق

وقت پرواز آسمان شده بودگوئیا آخر جهان شده بود

کعبه می رفت در دل محرابلحظه ی گریه ی اذان شده بود

کوفه لبریز از مصیبت بودباد در کوچه نوحه خوان شده بود

شور افتاد در دل زینب (س)پی بابا دلش روان شده بود

در و دیوار التماسش کرددر و دیوار مهربان شده بود

شوق دیدار حضرت زهرادر نگاه علی عیان شده بود

خار در چشم و تیغ بین گلوزخم ،مهمان استخوان شده بود

سایه ای شوم پشت هر دیواردر کمین علی نهان شده بود

ناگهان آسمان ترک برداشتفرق خورشید خون فشان شده بود

در نجف سینه بیقرار از عشقگفت “لا یمکن الفرار” از عشق

گویند کریم اسـت و گنه می بخشد

گیرم کـه ببخشد زِخجالت چـه کنم

یا رب زِ تـو امروز عطا می طلبم

هشیاری و بخشش خطا می طلبم

مقبولی روزه و نماز و طاعات

از درگه لطفت بـه دعا می طلبم

شعر زیبا برای شب قدر

سر به زیر آمده خورشید گدایی بکند

ماه را روی تو هر بار هوایی بکند

روسیاه آمده تا با قلم گلدسته

روی خود را پر از انوار طلایی بکند

آمد از دور غریبی دم ایوان طلا

تا که با بردن اسم تو صفایی بکند

پای عشق تو گرفتار شده کهنه گدا…

پس محال است اگر فکر رهایی بکند

از حدیثی که (اَنَا اولُ وَالْآخِر) داشت

میشود گفت علی کار خدایی بکند…

کعبه از عشق برای تو گریبان بدرد

بهر مدح تو غزل جامه ی ایمان بدرد

کوچه کوچه نفسش را که صبا می آورد

با خودش حال مناجات و دعا می آورد

عطر نان و رطبش , عطر بهشت است یقین…

لقمه ای را که فقط  دست خدا می آورد

تا که دشمن به دلش ترس بیفتد، احمد

با خودش حرز علی را همه جا می آورد

از نجف تا به نجف دور زمین آشوب است

مست بودن فقط از جام ولایت خوب است

مثل ابری که از آن درّ و گهر می بارید

علی از خوف خدا تا به سحر می بارید

وقت رزمش همه دیدند که باران آمد

از هوا روی زمین یکسره سر می بارید

آنقدر شهر نظر تنگ به جانش افتاد

که فقط بر سر او چشم  نظر می بارید

او خودش دید میان در و دیواره ی باغ

که روی یاس و اقاقیش تبر می بارید

کوچه نا امن شد و دست ز حیدر نکشید

بر سر فاطمه اش گرچه خطر می بارید

گرچه یک روز علی کشته به محراب شده ست

لیک از داغ در و کوچه ی غم آب شده ست

شاعر : ایمان کریمی

اشعار شب قدر

رضا رسول زاده

دیشب که میهمان به سرایم قدم گذاشتاز سفره غیر نان و نمک هیچ بر نداشت

از خانه ام که رفت دلم تاب و تب گرفتمی رفت و همچو این دل من ماه شب گرفت

گفتم بیا تو این سحری را بمان مروسوزانده است قلب مرا این اذان مرو

جانسوز تو نگاه بر این آسمان مکنخاک عزا بیا و سر خاندان مکن

می رفت و گفت موعد دیدار آمدهوقت زیارت رخ دلدار آمده

می رفت و گفت گشته دلش تنگ فاطمهمی برد با خودش دل پر خون ما همه

خالی ست جای فاطمه تا دیده تر کندیا ناله ای کشد همه را خون جگر کند

خالی ست جای فاطمه یار پدر شوددر کوچه های کوفه برایش سپر شود

آتش دگر به شهپر روح الامین نشستفرق علی شکافت و روی زمین نشست

محراب مسجد است چنین پر شکوفه استامشب سیاه پوش علی شهر کوفه است

ای خاک بر سرم سر بابا شکسته استانگار باز پهلوی زهرا شکسته است

انگار تازه گشته مرا داغ مادرمافتاده یاد کوچه دوباره برادرم

انگار تازه روضه ی شهر مدینه شدروی پدر خضاب از آن خون سینه شد

اشعار شهادت امام اول

حسن لطفی:

آن که امشب در تب وصل خداستسفره دار مردمان بی نواست

آن که گوید راز دل را با زمیننیست مردی جز امیر المومنین

پُر شده گوشِ تمامی فلکاز صدای لطمه ی خیلِ مَلک

مرد می آید به سوی سجده گاهماه می گوید که بر بندید راه

در میان کوچه، بالِ جبرئیلبسته راه رفتنِ پیرِ دلیر

کی خدای بیت! راه بیت گیردست ما بر دامن پاکت امیر

عالمی را غرقه در ماتم نکنسایه ات را از سرِ ما کم نکن

یا به تنهایی مرو مولای منیا کسی بفرست دنبال حسن

دستِ هستی شد گره بر دامنشبادها بستند راهِ رفتنش

نوح آمد با تمام انبیامرتضی در ازدحام انبیا

هر یک از خیل رسل تا می رسیدآستینش یا عبایش می کشید

کی خدای بیت! راه بیت گیردست ما بر دامنِ پاکت امیر

ماه، پیش پاش صد چاک افتادعشق، پاره پاره بر خاک افتاد

می روی از عشق هم دل می بریباید از نعش من اول بگذری

کاش از مشرق نیاید آفتابتا نبیند کس، غروب بوتراب

تا عبایِ خویش را بالا گرفتدامنش از دامنِ دریا گرفت

در میان کوچه، کوچه باز شدنوحه خوانیِ فلک آغاز شد

خوش خرامان، خوش قدم، خاموش رفتهر کسی در پیش پاش، از هوش رفت

آن که راه خویش را وا می کندزیر لب آرام نجوا می کند

کی دلِ غمدیده ام، آرام گیرساعتی دیگر زبان در کام گیر

تا که چشم خویش را بر هم زنیتا لقاء الله همراه منی

صبر جایز نیست، وقت رفتن استخسته ام دیگر، زمان خفتن است

زندگی بی یار طولانی شدهآسمان سینه، طوفانی شده

دود بود و دود بود و دود بودگل میانِ آتش نمرود بود

سعید بیابانکی

ای سجود باشکوه و ای نماز بی‌نظیرای رکوع سربلند و ای قیام سر به زیر

در هجوم بغض‌ها ای صبور استواردر میان تیرها ای شکست‌ناپذیر

شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشاعشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه‌ات بوریایی از کرمتخت پادشاهی‌ات دستبافی از حصیر

کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخآسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلکیا ببندی‌ام به سنگ یا بدوزی‌ام به تیر

دست بی‌وضو مزن بر ستیغ آفتابآی تیغ بی‌حیا شرم کن وضو بگیر

لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته‌اندرشته‌های سرد اشک، کاسه‌های گرم شیر

امشب

از آسمان باران انا انزلنا بر فرق زمین می بارد

امشب چشمانم رابا آب توبه می‌شویم

و کلام قرآن در دهانم می ریزم

تا خواب چشمانم را نیاز آرد

مبادا لیلة القدرت سر آید

گنه بر ناله ام افزونتر آید

مبادا ماه تـو پایان پذیرد

ولی این بنده ات سامان نگیرد

سید محمد جواد شرافت: 

تیغی فرود آمد و فرقت شکست آهفرقت شکست و موی تو در خون نشست آه

خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشتچشم تو را در آن سحر تیره بست آه

دوران ناب ساغر عمرت به سر رسیددیگر خمار مرگ شد آن چشم مست آه

زخم سرت عمیق شد اما تو را نکشتآری تو را که طاقت این درد هست، آه

از آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشستدر بین کوچه آینه ی تو شکست آه

زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفتزخمی که بر نداشت دمی از تو دست آه

حالا دوباره همدم زهرای خود شدیدیگر بس است ناله و دیگر بس است آه

محمد سهرابی:

دل که عاشق شود شرر داردآتش از حال ما خبر دارد

عاشقی قصه ای است دیرینهکه دو صد لیکن و اگر دارد

هر که مست است مثل انگور استچون که او هم لباس تر دارد

ما که رندیم و باده نوش چه غمگر کسی جا نماز بردارد

آن که حال مرا نمی داندچه نصیب از دل و جگر دارد

نکشم پا ز آستانه دوستسائلش ز آن که تاج سر دارد

لب من در ترّنم یادشذکر او هر شب و سحر دارد

عَجَز الواصفون عَن صفتکما عَرفناک حقّ معرفتک

السلام ای حقیقت ایمانای رسول زمین امام زمان

یا علی ای حدوث را ممکنیا علی ای وقوع را امکان

با تو هر لحظه می شود صادربر خلایق ز مهدی ات فرمان

لب لعل تو چشمه احیاچشم پاک تو چشمه حیوان

موی تو لیلة المبیت من استکاش جای دلم شوم قربان

تویی آن شیر کز دم تیغتدشمن و دوست می شود نهان

دشمن از ترس می رود به خفادوست بهر نظر شود پنهان

جای باران سر از هوا ریزدذو الفقارت اگر دهد جولان

شیعیان را به جای خون باشدحبّ زوج بتول در شریان

ما همه در صفیم بذلی کنکه قبول خدا شود قربان

ماه میلاد توست ماه رجبگاه میعاد توست در رمضان

پای بوس تو ماه ذی القعدهدست بوست محرّم و شعبان

می سزد گر محبّ تو ز شعفدف به کف در نجف کند طغیان

هم? انبیا به وسع وجودچیده اند از درخت تو ایمان

مصطفی نیز در میان همهشرح داماد کرده در قرآن

ای که در یک شب از کرامت خویشدر چهل خانه بوده ای مهمان

جای دارد که از نزول شماهر پدر صد پسر کند قربان

سخت گیری مکن به سائل خویشرد مکن این شکسته را آسان

هست روز جزا و وقت حسابحبّ تو در صحیفه ام عنوان

بی تو جنت جهیم پر آتشبا تو دوزخ بهشت بی پایان

ای که از کعبه گشته ای ظاهرشد در این کار نکته ای پنهان

ضلع تسبیح را شکستی توز آن که تسبیح بر تو شد تبیان

بطن سبحان ربّی الاعلیهست تقدیس زاده عمران

می کشم نعره از جگر شب و روزتا نصیم شود ز حق غفران

عجز الواصفون عن صفتکما عرفناک حقّ معرفتک

یا علی ای امیر هر میقاتیا علی ای ظهیر فُلک نجات

این محال است که شوی موصوفز آن که تو برتری ز حدّ صفات

در مثل رشحه غمت دجلهدر بزرگی ترنّم تو فرات

دوستانت کلیددار بهشتعاشقان تو رشته دار حیات

جای دارد که منکران تو راجا ببخشند در جهان ممات

ای کریم مدینه و مکّهای جوان مرد کوفه در خیرات

یک ابوذر کفایت است که مابر کرامات تو کنیم اثبات

ای که دادی به دست سلمانتجلوه طور را به پیر برات

مالک اشتر تو را بایدخواند مجموعه همه ملکات

کوی آشفتگان تو مشعرصف دلدادگان تو عرفات

همه مردم تو را به حکم بنونجمله زن ها تو را به حکم بنات

هر یکی از نوادگان تو رامی توان خواند حاکم عرصات

همسر توست شیشه ای نازکخاندان تو در مثل مشکات

تویی آن روزه دار تابستاندر زمستان تویی امیر صلات

در تصرف به ما ز ما اولیصاحب مال ما ز خمس و زکات

بر تو از ما ز خالق تو درودبر تو از ما ز فاطمه صلوات

گر درختان قلم شوند همهآب ها گر همه شوند دوات

می سزد گر نویسم این جملهتا قیامت به قامت صفحات

عجز الواصفون عن صفتکما عرفناک حق معرفتک

یا علی ای سرادق توحیدای امیر فرشته در تجرید

یکی از طائفان تو افلاکیکی از حائران تو خورشید

ما که مُردیم از جدایی توپس مکن این فراق را تمدید

یا علی ای قدیم تر ز قدیمیا علی ای جدید تر ز جدید

تویی آن آفتاب لم یزلیکه به خود از وجود خود تابید

غیر تو هیج کس وجود نداشتچشم تو وا شد و علی را دید

نخل ها را به آب دیده بندتا که از غصه رو کنند به عید

خانه جان من ز بت پر شدای تبردار فتح کعبه رسید

با تو هر کس که در جدل افتادگردن خود نهاد زیر حدید

از پدر می رسد پسر را فیضاز تو دارد حسین نام شهید

می رسد از محیط بر گوشمکه همه گفته اند بی تردید

عجز الواصفون عن صفتکما عرفناک حق معرفتک

جگر اهل درد خرّم باددل اهل مراد بی غم باد

ماه فضل است و عارفان جمع اندتا ابد جمعتان منظم باد

فخر حوّا از کعبه بیرون شدباز روشن دو چشم آدم باد

پدر کعبه کعبه را بشکافتپر بکا دیدگان زمزم باد

هر کجا طفل شیر خواری هستآب خوردن بر او مقدم باد

کربلا خشک شد بهر حسینچشم اهلش همیشه پر نم باد

قهر کرده فرات از اصغردست عباس سوی پرچم باد

روی دست پدر پسر جان دادهمه ماه ها محرّم باد

عجز الواصفون عن صفتکما عرفناک حق معرفتک

الهی به این بنده فرصت بده

به توفیق بر نفس رخصت بده

الهی کمیلی ابوحمزه ای

مرا با مناجات عادت بده

شب چارمی باز هم آمدم

خودت روز محشر شهادت بده

عوض کن مزاج مرا با دعا

به من حس سبز پرستش بده

سر سفره ات زاهدان سائلند

به این هم نشینی سعادت بده

اگر اوج انسانیت بندگی ست

به آزادی من اسارت بده

…چه می‌خواهی از من سر و دست و پا

بهایت چقدر است قیمت بده

تو که هر قدر داشتی داده ای

مرا با خودم آشتی داده ای

مرا عفو کن تا کمیلت شوم

ز خود بگذرم باب میلت شوم

نبینم خودم را خدایی شوم

شب چارمی کربلایی شوم

شبیه مظاهر حبیب آمده

پر از عطر خوش بوی سیب آمده

حسین امشب آمد به بالین من

برای مریضت طبیب آمده

سراغ من خسته انگار که

غریبانه حس غریب آمده

کنون وقت گریه است زینب بیا

به گودال ان نانجیب آمده

گلی راکه گم کرده ای روی نیزه

بمیرم که شیب الخضیب آمده

تمام وجودم همین مطلب است

که امشب خدا ضامنم زینب است

سفره دار خدا امام زمان

دگر امشب بیا امام زمان

شب قدر است هر کجا هستی

التماسِ دعا امام زمان

منکه امشب به یادِ تو هستم

یاد کن پس مرا امام زمان

دست بر دامنت اگر نرنم

بروم پس کجا؟ امام زمان

آمدم آشتی دهی من را

باخودت، با خدا امام زمان

کاش قرآن به سر بگیرم من

یک شبِ قدر با امام زمان

جای دوری نمی رود که کنی

گوشه چشمی به ما امام زمان

خوب شد در شبِ عزای علی

با تو هم هم صدا امام زمان

شبِ تقدیرِ من بیا بنویس

یک سفر کربلا امام زمان

علی صالحی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا