شعر

غزل شماره ۲۷ از غزلیات حافظ/ در دیرِ مغان آمد/ یارم قدحی در دست

غزل شماره ۲۷ از غزلیات حافظ را در هم نگاران بخوانید. غزلیات حافظ در مناسبت‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی، مانند نوروز و جشن‌ها، خوانده می‌شوند و بخشی از فرهنگ شفاهی ایرانیان را تشکیل می‌دهند. همچنین غزل شماره ۲۸ از غزلیات حافظ؛ به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست را در سایت هم نگاران بخوانید.

غزل شماره ۲۷

در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست

مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست

در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا

وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست

وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست

شمعِ دلِ دمسازم، بنشست چو او برخاست

و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید

ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ

هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست

تفسیر این شعر

این شعر از حافظ، شاعر بزرگ ایرانی، به بیان احساسات عاشقانه و زیبایی‌های عشق می‌پردازد. بیایید هر بیت را به زبان ساده توضیح دهیم:

1. در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست / مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست:

   • شاعر می‌گوید که یار او به محلی (دیر مغان) آمده و در دستش جامی دارد. او به قدری جذاب و زیباست که همه‌ی میخواران (کسانی که شراب می‌نوشند) از زیبایی او مست شده‌اند.

2. در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا / وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر، پست:

   • در اینجا، شاعر به زیبایی و قامت بلند یار اشاره می‌کند. او می‌گوید که نشانه‌های زیبایی مانند ماه نو در نعل سمند (اسب) او نمایان است و قد او آن‌قدر بلند است که در مقایسه با درخت صنوبر به نظر کوتاه می‌آید.

3. آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست / وز بَهرِ چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست:

   • شاعر در این بیت احساس ناامیدی و سردرگمی خود را بیان می‌کند. او نمی‌داند چه بگوید چون خودش را نمی‌شناسد و نمی‌تواند درباره‌ی یار صحبت کند، زیرا او هیچ نظری درباره‌ی او ندارد.

4. شمعِ دلِ دمسازم، بنشست چو او برخاست / و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست:

   • شاعر می‌گوید که شمع دلش (عشقش) وقتی یار برمی‌خیزد، خاموش می‌شود و وقتی یار می‌نشیند، صدای آه و ناله عاشقان بلند می‌شود.

5. گر غالیه خوش بو شد، در گیسویِ او پیچید / ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست:

   • شاعر به زیبایی یار اشاره می‌کند و می‌گوید اگر عطر خوشی وجود داشته باشد، در موهای او پیچیده می‌شود و اگر خطی زیبا باشد، در ابروی او جا می‌گیرد.

6. بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ / هرچند که ناید باز، تیری که بِشُد از شست:

   • در این بیت، حافظ از یارش می‌خواهد که بازگردد. او اشاره می‌کند که عمرش مانند تیری است که از کمان رها شده و دیگر برنمی‌گردد، هرچند که ممکن است بازگشت یار محال باشد.

به طور کلی، این شعر درباره‌ی عشق، زیبایی و احساساتی است که شاعر نسبت به معشوق خود دارد. حافظ با زبانی زیبا و تصویرسازی‌های قوی، عواطف عمیق خود را بیان کرده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا