در این بخش مجموعه تک بیتی عاشقانه مولانا، اشعار عارفانه زیبا و مجموعه شعر تک بیتی احساسی برای عشق و یار را گردآوری کرده ایم.
مجموعه تک بیتی عاشقانه مولانا
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ممکن شود
مـــرده بدم زنده شدم ، گـریه بـدم خنــده شدم
دولت عشـق آمــد و مـــن دولت پـاینــــده شدم
آب دریا را اگـــــــر نتوان کشـید
هم به قدر تشنگی باید چشید
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
شعر تک بیتی عاشقانه ولانا
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
بیا تا قدر همدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
ساعتی میزان اینی، ساعتی میزان آن
یک نفس میزان خود شو، تاشوی موزون خویش
هر کسی از ظن خود شد یار مناز درون من نجست اسرار من
عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنادر دل کفر آمدهام تا که به ایمان برسم
هــر کــه او از همــزبـانی شــد جـــدا
بـی نـــوا شــد گــرچــه دارد صــد نــوا
این جهان زندان و ما زندانیانحفره کن زندان و خود را وا راهان
آن دگر گفت: ای گروه زرپرستجمله خاصیت مرا چشم اندرست
اشعار عارفانه تک بیتی مولانا
هر کسی را بهـر کاری ساختند
مــیل آنرا در دلــــش انداخـتند
خنک آن قمار بازی، که بباخت آنچه بودشبنماند هیچش الّا، هوس قمار دیگر
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه ی انسانیت این گمان باشد
هر طرفی که بشنوی ناله عاشقانهایقصه ماست آن همه حق خدا که همچنین
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیرآب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
خُنُک آن دم که نشینیم در ایوان من و توبه دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاستدر عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
وندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شووندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
من بنده خوبانم هر چند بدم گویند
با زشت نیامیزم هر چند کند نیکی
نیست از عاشق کسی دیوانهترعقل از سودای او کورست و کر
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدایعجب من عاشق این هر دو ضد
آن یار نکوی من، بگرفت گلوی منگفتا که چه میخواهی، گفتم که همین خواهم
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزدصد جان به فدای عاشقی باد ای جان
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادیشاگرد که بودی که چنین استادی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش منببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
عجب عجب که برون آمدی به پرسش منببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی