در این مطلب متن در مورد قدم زدن را با چند عکس نوشته و اشعاری ناب و احساسی در مورد حس قدم زدن با عشق را گردآوری کرده ایم.
اشعار درباره قدم زدن
گر هزاران دام
باشد در قدم
چون
تو با مایی
نباشد هیچ غم…
***
قدم میزد غمت در ریشههایم
زدی سنگ و شکستی شیشههایم
تو و دلگرمی آغوش خسرو
من و کوه و صدای تیشههایم
***
ای کاش میشد با تو ساعتها قدم زد
از راه آهن تا شمیران زیر باران…
باور کن از تو دست شستن کار من نیست
عشق تو میگردد دو چندان زیر باران
وقتی دعا در زیر باران مستجاب است
دیگر چه کاری بهتر از آن زیر باران
جملات درباره قدم زدن
زمستان است و ما در جاده ای برفی قدم می زنیم …
در حالی که عشقی که در چشمانت می درخشد
قلبم را لمس می کند
و دستانت که به داغی تابستان است دستانم را
***
برکت اونجایی رفت از رابطه ها که به جای چند ساعت
هم قدم شدن کنار هم میرید با ماشین دور دور
***
گفت: ترکم میکند! در زیر باران دور شد
یک قدم برداشت اما یک خیابان دور شد
گریه میکردم که شاید رد شود آرامتر
رو که برگرداند، خندید و شتابان دور شد
بارون داره هدر میشه بیا با من قدم بزن
دلم داره پر میزنه واسه تو و قدم زدن
وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ میشه باز
نمیدونی تو این هوا چشات چه خوش رنگ میشه باز
دلم هواتو داره بارون هواتو داره رنگ چشاتو داره
قدم زدن تو بارون باتو چه حالی داره…
ترانه سرا: فرید احمدی
***
این ابرهای سرخ، این کوچههای سرد
این جاده سپید، این بادِ دورهگرد
اینها بهانهاند تا با تو سر کنم
تا جز تو از جهان صرفنظر کنم
مجنون اگر شکست، لیلی بهانه بود
دنیا از اولش دیوانهخانه بود
با من قدم بزن، تنهاتر از همه
اِی مصرعِ سکوت در شعرِ همهمه
با من قدم بزن، چلهنشینِ عشق
فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق
ته لهجه ملس در کاسه دهن
اِی لَخته انار بر زخمِ پیرهن
با من قدم بزن در برفِ در مسیر
اِی بغضِ ناگزیر اینبار گُر بگیر
من راهیِ تواَم، با من قدم بزن
همراهِ من بیا تا شهرِ ما شدن
جاده بهانه است، مقصود چشمِ توست
من راهیِ تواَم اِی مقصدِ درست
در برف، چای داغ دنیای ما دوتاست
فنجانِ چایِ بعد، آغازِ ماجراست
این مرد را که باز در تلخیِ غم است
مهمان به قند کن، چایت اگر دَم است
علیرضا آذر
متن درباره قدم زدن با عشق
هم لهجه گامهای تو
توی شهر قدم میزنم
نیستی وُ
تنها پیادهروها
غُربتم را میفهمند
زانیار برور
***
دستهای هم را گرفته بودیم
تو در شب قدم میزدی،
من در تاریکی
گروس عبدالملکیان
چه بگویم
بی خودی جدی گرفتهایم
عاشقانههای دنیا را
این روزها حتی دلی تنگ هم نمیشود
باید خودم را ببرم کمی قدم بزند
امیر وجود
***
ای حس و حال نو
با من قدم بزن
در ذهن کوچکم
این کهنههای تازه نما را
به هم بزن
سید علی میر افضلی
***
جمعهها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری
و تمام شهر را قدم بزنی
کسی که در کنارش
زمان و مکان را از یاد ببری…
حاتمه ابراهیم زاده
***
دستهایت را بیبهانه به من بسپار
روی یک ریل با من همقدم شو
تو آن سو من این سو
میخواهم عاشقانه تا انتهای ریل با تو باشم
میدانم یک ریل همیشه یک خط موازیست
میدانم تقاطع ندارد
میدانم جفت شدنی در کار نیست
من فقط به این دلخوشم
که قراراست به موازات تو قدم بردارم
***
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار
نخستین سفرم باز آمدن بود از چشماندازهای امیدفرسای ماسه و خار
بی آنکه با نخستین قدمهای نا آزموده نوپایی خویش
به راهی دور رفته باشم
نخستین سفرم
باز آمدن بود…
احمد شاملو
جملات ادبی قدم زدن
باید کتاب را بست
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد
گل را نگاه کرد
ابهام را شنید
باید دوید تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت
باید به ملتقای درخت و خدا رسید…
سهراب سپهری
***
که بگویم چقدر میخواهم در کنارت کمی قدم بزنم
که اگر نیستی چه بهتر که همه شهر را به هم بزنم
پانتهآ صفایی
***
پایم نمیکشد که بیایم قدم قدم
این راهِ منتهی به شب و گریه تا کجاست؟!
امید روزبه
***
ز چشم سایه، خدا را، قدم دریغ مدار
که خاک راه تو را عین توتیا دانست
هوشنگ ابتهاج
***
امشب اما دو قدم آمدهای سمت دلم
تا که من دور شوم صد قدم از تنهایی
محمدرضا طاهری
***
بارون داره هدر میشه بیا با من قدم بزن
دلم داره پر میزنه واسه تو و قدم زدن
وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ میشه باز
نمیدونی تو این هوا چشات چه خوش رنگ میشه باز
دلم هواتو داره بارون هواتو داره رنگ چشاتو داره
قدم زدن تو بارون باتو چه حالی داره…
***
چقدر صدای آمدنِ پاییز
شبیه صدای قدم های تو بود
ملتهب، مرموز، دوست داشتنی…
چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست
نه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف!
***
به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
***
هر روز با خیال آدمایی که دوسشون داریم، داریم زندگی میکنیم ،به یادشون قدم میزنیم،دلیل گریه هامون میشنمیشن دلیلِ نوشته هامون ،دلیل خنده هاموندلیلِ حال بد و خوبمون ،ما خاطره ی آدما رو بیشتر از حد مصرف میکنیم ،واسه همین تو رابطه با آدمای بعدیِ زندگیمون اُوردوز میکنیمُ ،تمام….
***
زندگی را ورق بزنهر فصلش را خوب بخوانبا بهار برقصبا تابستان بچرخدر پاییزش عاشقانه قدم بزنبا زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوشزندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت می گویدمبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری