متن و جملات

اشعار وطن | گلچین زیباترین اشعار در مورد کشور ایران و میهن

اشعار وطن و میهن

در این بخش گلچین اشعار بلند و کوتاه زیبا با موضوع وطن و میهن کشور ایران را ارائه کرده ایم.

به گیتی به از مردمی کار نیستبدین با تو دانش به پیکار نیست

سر راستی دانش ایزیدیستچو دانستیش زو نترسی، بدیست

در این خاک زر خیز ایران زمیننبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بودوزآن کشور آزاد و آباد بود

فردوسی

ایران به شوق زندگی در مرگ رویین‌ تن شدهمرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده

ایران…

فدای اشک و خنده تو

دل پر و تپنده تو

فدای حسرت و امیدت

رهایی رمنده تو

اگر دل تو را شکستند

تو را به بند کینه بستند

چه عاشقان بی‌نشانی

که پای درد تو نشستند

کلام شد گلوله باران

به خون کشیده شد خیابان

ولی کلام آخر این شد

که جان من فدای ایران

تو ماندی و زمانه نو شد

خیال عاشقانه نو شد

هزار دل شکست و اخر

هزارو یک بهانه نو شد

به خاک خسته تو سوگند

به بغض خفته دماوند

که شوق زنده ماندن من

به شادی تو خورده پیوند

افشین یداللهی

***

نام جاوید ای وطن

صبح امید ای وطن

چهره کن در اسمان

همچو مهر جاودان

وطن ای هستی من

شور و سرمستی من

چهره کن در آسمان

همچو مهر جاودان

بشنو سوز سخنم

که هم آواز تو منم

همه ی جان و تنم

وطنم وطنم وطنم وطنم

بشنو سوز سخنم

که نواگر این چمنم

همه ی جان و تنم

وطنم وطنم وطنم وطنم

همه با یک نام و نشان

به تفاوت هر رنگ و زبان

همه با یک نام و نشان

به تفاوت هر رنگ و زبان

همه شاد و خوش و نغمه زنان

ز صلابت ایران جوان

ز صلابت ایران جوان

ز صلابت ایران جوان

***

شعر وطن فوق العاده زیبا

ای وطن ای مادر تاریخ سازای مرا بر خاک تو روی نیاز

ای کویر تو بهشت جان منعشق جاویدان من ایران من

ای ز تو هستی گرفته ریشه امنیست جز اندیشه ات اندیشه ام

آرشی داری به تیر انداختندست بهرامی به شیر انداختن

کاوه آهنگری ضحاک کشپتک دشمن افکنی ناپاک کش

رخشی و رستم بر او پا در رکابتا نبیند دشمنت هرگز به خواب

مرزداران دلیرت جان به کفسرفرازن سپاهت صف به صف

خون به دل کردند دشت و نهر رابازگرداندند خرمشهر را

ای وطن ای مادر ایران منمادر اجداد و فرزندان من

خانه من بانه من توس منهر وجب از خاک تو ناموس من

ای دریغ از تو که ویران بینمتبیشه را خالی ز شیران بینمت

خاک تو گر نیست جان من مبادزنده در این بوم و بر یک تن مباد

وطن یعنی همه آب و همه خاکوطن یعنی همه عشق و همه پاک

به گاه شیر خواری گاهوارهبه دور درد پیری عین چاره

وطن یعنی پدر مادر نیاکانبه خون و خاک بستن عهد و پیمان

وطن یعنی هویت اصل ریشهسر آغاز و سر انجام و همیشه

ستیغ و صخره و دریا و هامونارس زاینده رود اروند کارون

وطن یعنی سرای ترک تا پارسوطن یعنی خلیج تا ابد فارس

وطن یعنی دو دست از جان کشیدنبه تنگستان و دشتستان رسیدن

زمین شستن ز استبداد و از کینبه خون گرم در گرمابه فین

وطن یعنی اذان عشق گفتنوطن یعنی غبار از عشق رفتن

وطن یعنی هدف یعنی شهامتوطن یعنی شرف یعنی شهادت

وطن یعنی گذشته حال فرداتمام سهم یک ملت ز دنیا

وطن یعنی چه آباد و چه ویرانوطن یعنی همین جا یعنی ایران

وطن یعنی رهایی ز آتش و خونخروش کاوه و خشم فریدون

وطن یعنی زبان حال سیمرغحدیث جان زال و بال سیمرغ

سپاه جان به خوزستان کشیدنشهادت را به جان ارزان خریدن

نماز خون به خونین شهر خواندنمهاجم را ز خرمشهر راندن

وطن یعنی اذان عشق گفتنوطن یعنی غبار از عشق رفتن

وطن یعنی هدف یعنی شهامتوطن یعنی شرف یعنی شهادت

وطن یعنی گذشته حال فرداتمام سهم یک ملت ز دنیا

وطن یعنی چه آباد و چه ویرانوطن یعنی همین جا یعنی ایران

***

ندانی که ایران نشست منستجهان سر به سر زیر دست منست

هنر نزد ایرانیان است و بسندادند شیر ژیان را بکس

همه یک دلانند یزدان شناسبه نیکی ندارند از بد هراس

چنین گفت موبد که مرد بنامبه از زنده دشمن بر او شاد کام

اگر کشت خواهد تو را روزگارچه نیکو تر از مرگ در کار زار

همه روی یکسر بجنگ آوریمجهان بر بد اندیش تنگ آوریم

فردوسی

متن ترانه مام وطن محسن چاوشی

راز خوشبختی من خفته در قلب من است

تو کجا می گردی قلب من این وطن است

خاک مادرزادی، خانه اجدادی

این وطن ارثیه پشت در پشت من است

هیچ ابرقدرتکی مرد تسخیرش نیست

زن اگر تهمینه، مرد اگر تهمتن است

گریه ها کرده وطن، تاب آورده وطن

مام پر درد وطن مادری شیرزن است

قلب من خانه من، خانه زخم به تن

خسته ام از جانی که گرفتار تن است

من به مرگ آگاهم، مرگ را می خواهم

هم وطن ها راهم، دشمن آتش زدن است

ترانه‌سرا: امیر ارجینی

***

که ایران چو باغیست خرم بهارشکفته همیشه گل کامگار

پر از نرگس و نار و سیب و بهیچو پالیز گردد ز مردم تهی

سپرغم یکایک ز بن برکنندهمه شاخ نار و بهی بشکنند

سپاه و سلیحست دیوار اویبه پرچینش بر نیزه‌ها خار اوی

اگر بفگنی خیره دیوار باغچه باغ و چه دشت و چه دریاچه راغ

نگر تا تو دیوار او نفگنیدل و پشت ایرانیان نشکنی

فردوسی

شعر برای وطن

چه غمگنانه سال‌هاکه بال‌ها

زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات

که در خروش آمدی

به جنب و جوش آمدی

به اوج رفت موج‌های تو

که یاد باد اوج‌های تو!

در آن میان که جز خطر نبود

مرا به تخته پاره‌ها نظر نبود

نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان

به گودهای هول

بسی صدف گشوده‌ام

گهر ز کام مرگ در ربوده‌ام

بدان امید تا که تو

دهان و دست را رها کنی

دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی

***

شعر در وصف وطن

وطن تو جان منی، جان من مرو از دست

اگر که جان برود، گو برو که جانان هست

فنا شوند زن و مرد ملتی اولی است

از آنکه نزد ملل سرشکسته گردد و پست

گهی مسیر تو بوده‌ست روم و گه یونان

گهی به قله اهرام مصر جای نشست

وطن نباشد اگر، دین و زندگانی نیست

که زندگانی و دین با وطن بود پیوست

شمرده مهر تو از دین پیمبر اسلام

یقین بری است ز دین، هر که این علاقه گسست

هنوز کوچک‌خان‌ها، هنوز کلنل‌هاست

در این زوایا از ساغر وطن سرمست

غمین مباش تو «دهقان»، هنوز ایرانی

درون رگشان خون وطن‌پرستی هست

اسماعیل دهقان

***

شعر معاصر درباره وطن

همیشه در دلم، حماسه وطن

شراره می‌زند، به جان اهرمن

تو را به لوح عشق، به دل نوشته‌ام

تو را به خون خویش، به جان سرشته‌ام

وطن! به راه تو گذشته‌ام ز جان

به جان عاشقان، برای من بمان

تو صبح صادقی، تویی پگاه من

به هر کران تویی، چراغ راه من

به هر بهانه‌ای، قرار من تویی

به هر کرانه‌ای، کنار من تویی

شکوه مهر تو نشسته در دلم

به هر کجا روم، تویی مقابلم

به هر کجا روم، سرود من تویی

سلام عاشقی، درود من تویی

پرویز بیگی حبیب‌آبادی

***

وقتی که ایران هست خلیج یعنی فارستاریخ می لرزد از خشم قوم پارس

جز این اگر باشد خلیج آبی نیستبی سایه ایران بیش ازسرابی نیست

تا میهن کاوه تابوت ضحاک استاین سرزمین از هر اهریمنی پاک است

صدها هزار آرش جان در کمان دارندتیری اگر کاریست این عاشقان دارند

***

اگر ایران به جز ویران‌سرا نیست؛من این ویران‌سرا را دوست دارم.

اگر تاریخ ِ ما افسانه‌ رنگ است؛من این افسانه‌ها را دوست دارم.

نوای ِ نای ِ ما گر جان‌گداز است؛من این نای و نوا را دوست دارم

***

وطنم تنم چه باشد که بگویمت تنی توکه تو جانی و سراپا همه جان روشنی تو

وطنم تو بوی باران به شب ستاره بارانکه خوشی و خوشترینی به مذاق میگساران

من اگر سروده باشم وطنم تو شعر نابیمن اگر ستاره باشم وطنم تو آفتابی

وطنم ، وطنم، وطنم ایرانهمه جانی به تنم وطنم ایران

وطنم خوشا نسیمت که وزدنش گل از گلوطنم خوشا شمیمت که دمیدنش تغزل

وطنم که شعر حافظ شده وصله تن توکه شکفته شعر سعدی به بهار دامن تو

وطنم درودی از من به تو به عاشقانتکه سپرده ام به پیکت به نسیم مهربانت

ایران من ،ایران منای مهر تو برجان من

***

به هر جا که هستید خروش آوریدجهنده جهان را به جوش آورید

همه یک به یک مهربانی کنیدبه کل جهان پاسبانی کنید

جهان را بسازید همچون بهشتمگوئید هرگز سخن های زشت

بگوئید این جمله در گوش بادچو ایران نباشد تن من مباد

***

جان و تن من باد فدای وطن منآری به فدای وطنم جان و تن من

جان چیست؟ ز جان بهتر و شیرین‌تر و خوشترگر زانکه مرا هست، فدای وطن من

امّید که هر روز جوان‌تر شود از پیشاین کشور دیرینه و ملک کهن من

ای مام وطن، تا به ابد هیچ نباشدجز زمزمه عشق تو زین پس سخن من

پروانه‌صفت مهر تو سوزد پر و بالمای شمع رخت، روشنی انجمن من

با واژه پاینده وطن در جریان استگر قطره خونی‌ست روان در بدن من

خواهم که پس از مرگ من احباب بسازنداز پرچم ایران عزیزم کفن من

خواهم ز خدا «فخری» دلداده شیداپاینده و جاوید بماند وطن من

فخر عظمی ارغون

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا