متن و جملات

شعر نو عاشقانه استوری/ اشعار نو دلنشین رمانتیک کپشن

در این مطلب گلچین شعر نو عاشقانه استوری و کپشن را با مجموعه اشعار زیبای دلنشین رمانتیک ارائه کرده ایم.

فهرست موضوعات این مطلب

اشعار نو عاشقانه استوریاشعار نو دلنشین رمانتیک کپشنشعر نو عاشقانه استوریشعر نو عاشقانه برای یارشعر نو کوتاه برای عشقاشعار نو عاشقانه استوری

دستت را روی قلبم بگذار

و با دوستت دارمی ساده

تپیدنش را تا ابد تضمین کن!

***

با پای دل قدم زدن آن هم در کنار تو

باشد که خستگی بشود شرمسار تو

در دفتر همیشگی من ثبت می‌ شود

این لحظه‌ ها عزیزترین یادگار تو

***

مرد آن شهر، اساطیر نداشت

زن آن شهر بـه سرشاری یک خوشه انگور نبود

هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد

چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود

دور باید شد، دور

شب سرودش را خواند

نوبت پنجره هاست

همان‌ گونه خواهم راند، همان‌ گونه خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست

کـه در آن پنجره ها رو بـه تجلی باز اسـت

بامها جای کبوترهایی اسـت، کـه بـه فواره هوش بشری می نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی اسـت

مردم شهر بـه یک چینه چنان می نگرند

کـه بـه یک شعله، بـه یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تـو را میشنود

و صدای پر مرغان اساططیر می‌آید در باد

پشت دریا شهری ست

کـه درآن وسعت خورشید بـه اندازه چشمان سحرخیزان اسـت

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند

پشت دریاها شهری ست

قایقی باید ساخت…

هرچه بیشتر فکر می‌ کنم

کمتر به یاد می‌ آورم خودم را

پیش از عاشقت بودن

الان دقیقا کیستم ؟

ته‌ مانده‌ ای از خودم

یا تمام تو ؟!

***

ای سرنوشت، ازتو کجا می‌توان گریخت؟

مـن راهِ آشیان خود از یاد برده ام

یکدم مرا بـه گوشۀ آسان مرا رها مکن

با مـن تلاش کن کـه بدانم نمرده ام!

ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا!

مجروح دگر بزن کـه نیافتاده ام هنوز

شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ

روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!

***

ای سرنوشت، هستی مـن در نبرد توست

بر مـن ببخش زندگی جاودانه را

منشین کـه دست مرگ زبندم رها کند

محکم بزن بـه شانه مـن تازیانه را

***

دست ات را به من بدهدست های تو با من آشناستای دیر یافته با تو سخن می گویمبه سان ابر که با توفانبه سان علف که با صحرابه سان باران که با دریابه سان پرنده که با بهاربه سان درخت که با جنگل سخن می گویدزیرا که منریشه های تورا دریافته امزیرا که صدای منبا صدای تو آشناست

شاملو

اشعار نو دلنشین رمانتیک کپشن

قاصدک هان، چه خبر آوردی؟از کجا وز که خبر آوردی؟خوش خبر باشی، اما،‌ اماگرد بام و در من بی ثمر می گردیانتظار خبری نیست مرانه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسبرو آنجا که تو را منتظرند

***

اینجا کسی هست

از من به من نزدیک تر

می پیچد هرم نفس هایش

در خانه امنم

از عشق به خود آدمی

لبریز تر

***

بی تو نمی توان به طلوع خورشید نگریست

بی تو گر زندگی تکرار شود

تکرار را نمی خواهم

می خواهم

گاه

تورا

***

من عشق تو را در دل دارم

چه تو باشی چه نباشی

نگهش می دارم

ای عشق

ای همه بهانه ها از تو

هر روز صبح که از خواب بیدار می شومتو را در کنار خودم می بینم، همسر جذاب و منحصر به فرد منتو عزیز من هستی و من بی اندازه عاشقت هستمتو برکت زندگی من هستی که از آسمان برایم فرستاده شدیو من وفادارانه در کنارت می مانم و به تو عشق می ورزمدوستت دارم

***

با تو بودن چقدر خوب است

آنقدر که مسافری می‌ شوم با پای پیاده

اگر تمام جاده‌ ها به سوی تو

یک طرفه باشد

***

تن تو آهنگی‌ ست

و تن من كلمه‌ ايی كه در آن می‌ نشيند

تا نغمه‌ يی در وجود آيد

سرودی که تداوم را می‌ تپد …

***

پرواز هیچ پرنده ای راحسرت نمی برموقتی قفسچشم‌های تو باشد !

***

شیرینی کام منمزه مزه کردنرویای“توست”

شعر نو عاشقانه استوری

کوه؛با نخستین سنگ ها آغاز می شودانسان؛با نخستین درد …من؛با نخستین نگاه توآغاز شدم …

“احمد شاملو”

***

بعضی چیزها رانمی‌شود گفتمثلچه قدر دوستت دارم ها را

***

قاصدک !شعر مرا از بر کن..برو آن گوشه باغ..سمت آن نرگس مست…و بخوان در گوشش…و بگو باور کن…یک نفر یاد تو را…دمی از دل نبرد…

“سهراب‌ سپهری”

***

ای کاش دو نفر بودمیکی کنار توراه می‌ رفت و لبخند می زد،آن یکیدورتر می‌ایستادنگاه مان می‌کرد واز ذوقش جیغ می‌ کشید …

بارانییاآفتابیفرقی نمی کنددر سرم هوای دیدن توست !

امید صباغ نو

***

هزار و یک شبخیال بافتماز تویی که یک شبنداشتمت !

***

نام کوچک من زیباستوقتی که از لبان توتکرار می‌شود

***

نام تواگر چه بهترین سرود زندگیست…من…!!!تو را به خلوت خدایی خیال خود“بهترینِ بهترین من” خطاب می کنمبهترین بهترین من….!

“فریدون مشیرى”

***

زندگی یعنی امیدوار بودن محبوب منزندگیمشغله ای جدی استدرست مثل دوست داشتن تو!

“ناظم حکمت”

***

دیشب خوابت را دیدم…صبح، شمعدانی باغچه‌ مانگل از گلش شکفته بود…!

***

دوست داشتنتهمه چیز رازیباتر کرده استهمه چیز را…باور کنمن هم زیباتر شده اماز وقتی که به تو فکر می کنم

“بهنام محبی فر”

***

اگر تو نبودى، من کاملا بیکار بودم!هیچ کارى در این دنیا ندارم،جز دوست داشتن تو…

“رسول یونان”

***

امشب،به خوابم بیاقول میدهمصبح که بیدار می شویآسمان به زمین نیامده باشد. . .

***

من با تو می‌نویسم و می‌خوانممن با تو راه می‌روم و حرف می‌زنم

وز شوق این محال:که دستم به دست توست!

من،جای راه رفتن،پرواز می‌کنم!

“فریدون مشیری”

شعر نو عاشقانه احمد شاملو

مگذار دیگران نام تو را بدانند …همین زلال بی‌کران چشمانت ؛برای پچ پچ هزار ساله آنان کافی‌ ست !

“احمد شاملو”

***

اومسافری بود که به دوردست پریدو من آن چمدانکه در فرودگاه جا ماندحالابین مقیمان دست به دست می شومبی آنکه کسی رمز مرا بداند

***

کاش باران بودمدقیقا می گذاشتم روزیکه چترت را جا گذاشتیمی باریدم…

***

دستانت ابرهای بهاری‌ اند…اگر دست هایت نبود،جهان از تشنگی میمرد..

***

شعر نو عاشقانه برای یار

بس که لبریزم از تو …میخواهم بدوم در میان صحراهاسر بکوبم به سنگ کوهستانتن بکوبم به موج دریاهامن به پایان دگر نیندیشمکه همین دوست داشتن زیباست …

“فروغ فرخزاد”

***

توتکرار نمی شویاین منمکه دلبسته تر می شوم

***

و جز اینم هنری نیستکه آشیان تو باشم …

احمد شاملو

شعر نو کوتاه برای عشق

تا شب نشدهخورشید رالای موهایت می‌ گذارمو عاشق می‌ شومفردا،برای گفتندوستت دارمدیر است

جلیل صفر بیگی

***

خدايا گنبد شکارچي يعني چـه؟

فروزان اختران ثابت سيار يعني چـه؟

اگر عدل اسـت اين پس ستم ناهنجار يعني چـه؟

بـه حدي درد تنهايي دلم را رنج مي دارد

کـه با آواي دل خواهم کشم فرياد و برگويم

خدايي کـه فغان آتشينم در دل سرد او بي اثر باشد خدا نيست ؟!

شـما ای مولياني کـه مي گوييد خدا هست و براي او صفتهاي توانا هم روا داريد!

بگوييد تا بفهمم، چرا اشک مرا هرگز نمي بيند؟

چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمي گويد؟

چرا او اين چنين کور و کر و لال اسـت؟

و يا شايد دگر پر گشته اسـت آن طاقت و صبرش

کنون از دست داده آن صفتها را

چرا در پرده مي گويم

خدا هرگز نمي باشد

***

مـن امشب ناله ني را خدا دانم

مـن امشب ساغر مي را خدا دانم

خداي مـن دگر ترياک و گرس و بنگ مي باشد

خداي مـن شراب خون رنگ مي باشد

***

خدا هيچ اسـت، خدا پوچ اسـت

خدا جسمي اسـت بي معني

خدا يک لفظ شيرين اسـت

خدا رويايي رنگين اسـت

***

نمی‌ دانم چرا

وقتی به آغوش می‌ گیرمت

دیگر به هیچ چیز فکر نمی‌ کنم

شاید آغوش تو

بُن بستِ تمام افکارم است

***

خوشبختی

همین عطر محو

و مختصر تفاهم است

که در سرای تو پیچیده است

***

نیا باران

زمین جای قشنگی نیست

مـن از جنس زمینم خوب می‌دانم، کـه

دریا، جاده ی تـو

ماهی بیچاره را در تور ماهیگیر گم کرد…

***

نیا باران

زمین جای قشنگی نیست

مـن از جنس زمینم خوب می‌دانم

کـه گل در عقد زنبور اسـت

اما یک طرف سودای بلبل

یک طرف بال و پر پروانه را هم دوست میدارد…

***

نیا باران

زمین جای قشنگی نیست

مـن از جنس زمینم، خوب می دانم

کـه این جا جمعه بازار اسـت

و دیدم عشق را در بسته هـای زرد کوچک نسیه میدادند…

***

جان می دهم بـه گوشه زندان سرنوشت

سر رابه تازیانه اش خم نمیکنم

افسوس بر دوروزه هستی نمیخورم

زاری براین سراچه ماتم نمی‌کنم

***

با تازیانه هـای گرانبار جانگداز

پندارد آنکه روح مرا رام کرده اسـت

جان سختی ام نگر، کـه فریبم نداده اسـت

این بندگی، کـه زندگیش نام کرده اسـت

***

بیمی بـه دل زمرگ ندارم، کـه زندگی

جز سم غم نریخت شرابی بـه جام مـن

گر مـن بـه تنگنای ملال آور حیات

آسوده یکنفس زده باشم حرام مـن!

تا دل بـه زندگی نسپارم،بـه صد فریب

میپوشم از کرشمۀ هستی نگاه را

هر صبح و شب چهره نهان میکنم بـه اشک

تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را !

***

یکی را دوست دارمولی افسوس او هرگز نمیداندنگاهش میکنم شایدبخواند از نگاه منکه او را دوست می دارمولی افسوس او هرگز نمی داندبه برگ گل نوشتم منتو را دوست می دارمولی افسوس او گل رابه زلف کودکی آویخت تا او را بخنداندبه مهتاب گفتم ای مهتابسر راهت به کوی اوسلام من رسان و گوتو را من دوست می دارمولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزیدیکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانیدصبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانتبگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارمولی افسوس و صد افسوسز ابر تیره برقی جستکه قاصد را میان ره بسوزانیدکنون وا مانده از هر جادگر با خود کنم نجوایکی را دوست می دارمولی افسوس او هرگز نمی داند

عکس می‌گیرماز ضربات شعریکه بر من فرود آوردی

عکس می‌گیرماز صبحی برفی در ملائی که تو تیربارانم کرده‌ای

عکس می‌گیرماز صدای تو، لبخندت، شکستن آوازمو نشان می‌دهمبه کسی که شعر مرا می‌خواندو باریکه‌ای از ابردر حیرت لبخندش موج می‌زند

محمد شمس لنگرودی

***

چه زیباست اندیشیدن به تو

در میان اخبار مرگ و پیروزی

چه زیباست اندیشیدن به تو

***

آنهایی که وعده بهشت می‌ دهند

بی‌خبرند من اینجا میان بازوانت

در آغوشت، بهشت را دارم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا