ممکن است برای هر شخصی احساس حسرت و پشیمانی در یکی از مراحل زندگی رخ داده است. در ادامه تصاویر و عکس نوشته های حسرت، پشیمانی و ندامت برای پروفایل را آماده کرده ایم و امیدواریم که مورد توجه شما قرار بگیرند.
عکس پروفایل حسرت و پشیمانی
برای همه ما پیش آمده است که در زندگی کارهایی انجام داده ایم که بعد پشیمان شده ایم. یا کاری را باید انجام می دادیم و ندادیم و حسرتش را خورده ایم. اگر کسی را دوست دارید همین امروز به او بگویید که دوستت دارم. شاید فردایی نباشد. شاید فردا برای گفتن دوستت دارم دیر شده باشد. حدیدترین و ناب ترین عکس نوشته های حسرت و پشیمانی برای پروفایل را در این قسمت از سایت هم نگاران مشاهده کنید.
عکس پروفایل حسرت خوردن
همیشه در حالی که
یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده
یه عالمه اشک توی چشماته
یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده
باید بگی: خب دیگه واسه همیشه خدافظ
**
یارم از من بی سببب رنجید و رفتگریه را دید و بر من خندید و رفتوقت رفتن دیگر از ماندن نگفتقصه ناگفته ها را نشنید و رفتتشنه بودم همچو دشتی پر عطشمانند باران بر تنم بارید و رفتگل فراوان بود از باغ منغنچه اي نشکفته را برچید و رفت
جملات و متن زیبا در مورد حسرت خوردن
حسرت واقعی رو اون روزی می خوری که می بینیبه اندازه سن اتزندگی نکردی …!
**
ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺑﻮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩﯼﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻡﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻣﻦ ﺑﺎ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﺕ
عکس پروفایل پشیمانی و ندامت
خارپشتی شده ام که
تیغ هایم دنیای امنی برایم ساخته
اما حسرت نوازشی عاشقانه
تا ابد بر دلم خواهد ماند . . .
حرفی نیستفقط مینویسمرفتآن حسی کهتو را دوست میداشت
عکس نوشته در مورد حسرت همراه با متن
پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مُردنیست
**
ایستاده و لبخند زنان !پایش را روی گلویم فشار میدهد ..تنهایی
عکس نوشته پروفایل حسرت خوردن
یک دسته می روند و در حسرت داشتنشان می مانی
دسته دیگر از چشمت می افتند و از زندگیت بیرونشان می کنی
خودت را از چشم کسی نینداز بگذار همیشه در حسرت بودنت بمانند
کوچه هاي کودکی ام را قدم می زنماما به جای دست مادرمسیگار به دست دارمو جای شوق کودکانهقبل را اندوه امروز فرا گرفتهدیگر پاهایم نای رفتن ندارند
عکس نوشته های حسرت و پشیمانی برای پروفایل و استوری
هنوز هم در مقابل نبودنت مقاومت می کنم و با کمری شکسته بی هیچ چاره ای لبخند میزنیمو تو همچنان نباش
**
بزگتر که شدیم مداد هایمان هم تکامل یافتند وتبدیل به خودکار هاي بیرحم شدند تا یادمان دهند کههر اشتباهی قابل پاک کردن نیست
عکس نوشته در مورد حسرت برای پروفایل
وقتی کسی در کنارت هست، خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش!
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هاش خیره شو!
دستهایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها آنقدر سریع میروند که
حسـرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند
**
امروز باورم شد که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم رااز من که گذشت اما هرجا که هستی “خسته نباشی
عکس نوشته دخترونه درباره حسرت خوردن
زندگی تفسیر سه کلمه است : خندیدن …. بخشیدن …. و فراموش کردن …. پس…. بخند …. ببخش …. و فراموش کن
**
چقدر باید بگذردتا من در مرور خاطراتموقتی از کنار تو رد می شوم،تنم نلرزدبغضم نگیرد
عکس نوشته پسرانه درباره پشیمانی و حسرت
امشب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم
چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم
همه ی دفتر عمرم ورقی بیش نبود
همه در دفتر من حسرت دیدار تو بود
**
به خودم قول میدهم که فراموشت کنموقتی صبح میشود تو راکه نهولی قولم را فراموش میکنم
عکس نوشته پروفایل پشیمانی
هراسی از نابودی خود در آرزوهایم ندارم
زیرا چندی پیش در میان سپاه حسرت هایم
بر خاک نشستم، حالا میتوانی زمین خوردنم
را نیز نظاره گر باشی
**
ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡﺍﺯﮐﻪ,ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢﺍﺯﭼﻪ,ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ .ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭﺩﯼ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ،ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﮐﯿﺴﺖ,ﭼﯿﺴﺖﺑﯽ ﺣﺲ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ..ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥﺩﻟﻢ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ،و اندکیآرامش
متن نوشته زیبا در مورد حسرت خوردن
گناهش گردن خودت
اما آن روز روزه بودم که حسرت بودنت را خوردم
**
هنوز هم در مقابل نبودنت مقاومت میکنم و با کمری شکسته بی هیچ چاره اي لبخند میزنیمو تو همچنان نباش
دلنوشته های زیبا درباره حسرت خوردن
همه ی ما فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده ایم
که جهان را بی جهت یک جور عجیبی جدی گرفته ایم
**
من واسه این کهاین انگشتا دیگه نلرزنخیلی زحمت کشیدم .دیگه برنگرد
عکس پروفایل پشیمانی و احساس ندامت
خدا پرسید میخوری یا می بریو من گرسنهپاسخ دادم می خورم !!چه میدانستم لذت ها را می برندحسرت ها را می خورند….
**
غم که نوشتن ندارد!نفوذ می کند در استخوان هایت ،جاسوس میشود در قلبت و آرام آرام از چشم هایت میریزد بیرون
پیامک جذاب و زیبا در مورد حسرت خوردن
حسـرت نبرم به حال آن مرداب
که آرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است
عکس نوشته حسرت گذشته خوردن
چه فصل غم انگیزی …
دنبال یک اتاق خالی
که موزیک گوش کنیم
و چایی بخوریم
و حسرت
همین
عکس پروفایل حسرت خوردن
سالهاست کنار همیم
یادت هست؟
گاهی زندگی را از چهارچوب نگاه تو می دیدم
چه زیبا بود دنیای پیش چشمانت
روزگارانی داشتیم
زیبا، شیرین و گاهی هم تلخ
حسرت هیچ کدام را نمی خورم
جز آن شب بارانی
که حسابش از کل زندگیمان جداست
عکس نوشته حسرت
در جهان غصه ی کوتاهی دیوار مخور
حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور
گردش چرخ نگردد به مراد دل کس
غم بی مهری آن مردم بی عار مخور
متن و جملات زیبا درباره حسرت کشیدن
دوستت دارم حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ
در حسرت یافتنت تمام پس کوچه ها را زیر باران قدم بزنم
عکس نوشته در مورد حسرت با متن
گرچه سکوت بلندترین فریاد عالم استولی گوشم دیگر طاقت فریادهای تو را نداردکمی با من حرف بزن…
دلم بهانه میکند طلوع دیدن تو را
تا به کجا دلم کشد حسرت دیدار تو را
ای عشق پس از تو نان من آجر نیست
بی تو دلم از دریغ و حسرت پر نیست
تو قسمت من نه مال مردم بودی
قربان دلم که مال مردم خور نیست
چه کسی به من نفرت آموختسایبانی خاموشمردمان عشق شهر آبی کو؟ریشه ی سختی ست ساقه ی اندیشهبرگ بیچارهگل چه بی رنگ استمرد خوش سیما بی مهابا آمدبا لگد زخمی زدگل به بالین افتادکل همه عشق بودمرد نفرت آمد سایبانی خاموشبر سر گلزاراین همه اندیشه از کیست؟شاید مرغ غمگینی ستچه کسی به من نفرت آموختمن که خود عشق بودممن گلی زیبا در گلستانباغبان عشق را میستودمقلب پاکی بود جانماز کهنهچه صفایی داشت شعر های عاشقانهمرد نفرت آمد با فریب و فرازاولش شیرین بود خواب غفلت امابی مهابا آمد من نفهمیدمزندگی بر باد مرد نفرت لذتناگهان طوفانی غنچه را وا کرداما همه پشیمانینوشدارو بعد از مرگ سهراب کرد
عشقم گلم یادی زما کن
که این یاد ها خاطراته عمر رفته ی ماست
و مال ماست تا همیشه سند خورده به نام ما
با منگوله ای سنگین از عشق و نفرت
این سند به اسم کسانیست
که هیچ وقت به عشق بدون غم نرسیدند
و هرشب با گریه می خوابیدند
ولی جدا نمی شد عشقشان از هم
چون دوری و غم شرط و آیین قبیله عشقشان بود
پس به یادم باش…
با عشق
با خاطرات عشقی که مال ما بود روزی
و رفت با اسب سیاه فراموشی
با یورتمه های پیاپی
به سمت شهر ناکجا آباد
و بدون هیچ نگاهی به عقب
شاید افسار اسب دست ما بود
و خود نخواستیم برگرداند عشقمان را
آری عشقم گلم یادی زما کن
که این یاد ها خاطراته عمر رفته ی ماست
و مال ماست تا همیشه سند خوره به نام ما
با منگوله ای از عشق و نفرت
که سنگینی می کند بر روی دل من
برای توقف همیشگی اش
نه از مرگ من نترس
چون من به این مرگ قانع ام
مرگی با عشق و نفرت
با طعم تلخ قهوه
در فکرم قهوه انگلیس است یا فرانسه
هر چه هست برای من آن تلخی شیرین است
به انتظارش می مانم پیش پنجره اقاقی ها
با دلی که سنگینی می کند منگوله سند بر رویش
با یاد کسی که سال ها عشق و نفرت در قلبم نهاد
عشق و نفرتی که هیچ نشد
و در آخر دلتنگی ماند
تا کی تو دل تنگم شوی
و با کدام خاطره ات چشم ببندم
آری عشقم گلم یادی زما کن
که این یادها خاطراته عمر رفته ماست
و مال ماست تا همیشه سند خورده به نام ما
با منگوله ای سنگین از عشق و نفرت……
من ، جوهر کبود نفرت راس در پنجه ام فشردمو هرگز منتظر نماندم که جوهرهمچون کلاغچه فریاد بر کشدو شکست تیره ی پشتشروباه هایزیرک ذهنم رااز خواب نیمروز برانگیزد .از میله های خسته ی انگشتانمجوهر چکید :چک … چک … چکو تمام خشک کن های ادارهخیسید از مکیدن آن جاری کبود ،و منشی من که تنبل و زشت استپلک سفید چشمش را با آن کبود کرد .افسوس مرز نفرت منآشکار نیستمن بارهابا تیرهای چوبی انصافو یاری معشوقه ام :میم . کاف . ژمرز کویر نفرت را محدود کرده ام اما همیشه دستیچوب نشان و یاری او راربوده است .شاید اتاق یخ زده ی قلبیدر انتظار معجزه ی گرم چوبهاست .افسوس مرز نفرتمن آشکار نیست .انبوه کارو زمزمه کولرو بوی خشک کن خیسنیروی جست و جو را در منشکسته است .
پنجره را باز می کنممی بینم مثل هر روزبه چشم هایم زل زده است…از او نفرت دارم!نفرت!فریاد می زنم“خداوندایا مرا کور کن که نبینمشیا او را نابود کن تا ازگریبان مردم بیچاره ی شهرم دست بردارد!”من از فقر نفرت دارم… نفرت…
“افلاطون پاشائی پور”
گاهی نفرت به و جودم ریشه می افکندگاهی بغض گلویم به سینه تیشه می افکند*چاره ای ز نفرت نمییابم و نوشتن به دردم بیشه میشودانقدر ز دنیا نفرت دارم که خشم چو موج به سخره دل می افکند*صدای غریبم به هیچ اشنایی نمیرسدموج صدایم چو کویر دل به سرابی می افکند*سخت است احوالم و کسی به فریادم نمیرسدبا تمام وجودم فریاد میزنم و موج صدایم به اسمان می افکند*گریه هایم قدرت سیل میشکندموجی از درد به سینه غم زده ام می افکند*حتی خود نمیدانم این شکوه ها و بهانه ها از کجاستاین روزها نمیدانم درد حالم چیست که تا شبانه مشت به دیوار می افکند*زمانی قصه گوی عشق بودیمولی اینک نفرت از عشق به جانمان می افکند