متن و جملات

شعر گل یاس/ اشعار احساسی زیبا با واژه گل یاس با تک بیتی و شعر بلند

در این بخش مجموعه شعر گل یاس با اشعار زیبای احساسی تک بیتی، شعر نو، اشعار بلند و … را ارائه کرده ایم.

مجموعه شعر گل یاس

هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار،هم مشام دلم از زلف سمن‌سای تو خوش …

“حافظ”

نمی‌دانمتاثیر خنده‌های توست …یا بازی کردن با گل‌های یاس باغچهکه آینه مدتی استجوان‌تر ازپارسال نشانم می‌دهد!

آن روز که می‌میرمبه همه فرشته‌ها بگو بوی گل یاس را برایم بیاورند . . .

روزگار عجیبی‌ست نازنینهراس غریب مرگقفل بی صداییهر ترانه خاطره‌ای دیگرتو شدی دنیایم

آماده‌ای؟یه بغل یاس سفیدشانه‌هایت چه غریبانه می‌لرزددستور زبان عشقتو هدیه  خداییاتاقی تهی از بوی خورشیدبه یاد لحظات خوش انتظار و تنهاییمن تنهایم تنهاتر از تنهاشمع باش پروانهمی‌شم تا کنار تو بسوزم

دو رخساره چون لاله اندر سمنسر جعد زلفش شکن بر شکن

آنکه در خانه دمی با تو به خلوت بنشست،به تماشای یاسمن و لاله و ریحان نرود!

اندر میان سبزه به دشت و به کوهسار …مشکین بنفشه و سمن و لاله بردمید

پیش رخ آن نگار سجده کنان آمدنداز طرفی ارغوان سوی دیگر یاسمن …

دوش تا یار عرضه کرد همی …بر من آن عارض چو تازه سمن

ز دو رخ گل از دو عارض سمنهمی داد بینندگان را درود!

زان رخ چنم امروز گل و لاله سیرابزان ساده زنخدان سمن تازه نسرین بود

دختران هلهله کردند و نثارت اشکی …فرش تشریف ز یاس و سمن و نسرین بود

چو نرگس شوخ چشم آمد، سمن را رشک و خشم آمد …به نسرین گفت تا ما هم بر آمیزیم مستانه

بنفشه بر سمن بگرفت ماتم،شقایق در غم گل کرد شیون،

کو سوسن و کو نسترن،کو سرو و لاله و یاسمن

کو سبز پوشان چمن،کو ارغوان کو ارغوان

روز شمار قلبم از کار افتاده است!ترجیح می‌دهم،سیب‌های سرخ رابه آب روان بسپارم …بسترم از ابرهای بی‌رنگ رویایی شده …وقتی بوی عطر یاس به مشام خدا رسد.

گفته‌ای عاقل نبینی کوه با چندین وقارهمچو طفلان دامنش پر ارغوان و یاسمین …

کی بنفشه عهد بندد با یاسمن؟کی چناری کف گشاید در دعا …

دست من و جعد سمن سای توگر تو زنی تیغ هلاکم به فرق،

با زنخی چون سمن و با تنی …چون گل سوری به یک پیرهن

گل است آن یاسمن یا ماه یا روی …شب است آن یا شبه یا مشک یا موی

 هر باد که از سوی بخارا به من آیدبا بوی گل و مشک و نسیم و سمن آید …

مرا دلی ست گرفتار عشق دلداریسمن بری، صنمی، گلرخی، جفاکاری

دو رخساره چون لاله اندر سمنسر جعد زلفش شکن بر شکن …

کی می‌رسی از راه؟تا اطلسی‌ها زیر پاهایت سبز شوندشمعدانی‌ها بخندندعطر یاس تمام شهر را پر کندو منتب تند تنم رامیان سردی دستانت بپاشمو در آرامش آغوشت به خواب روم

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد …چشم نرگس، به شقایق نگران خواهد شد

“حافظ”

دلنوشته گل یاس

به گل‌های یاس که نگاه می‌کنی گوئی در فکر فرو رفته‌اند، غرقِ تفکری سپید آکنده از سکوتی پربارچقدر نازک و ظریفند و چقدر با دل درد آشنایم…. آشنا!و آن زمان که غصه زنجیرم می‌کند و دلتنگی امانم می‌برد، از باغ دلم… یک بغل گل یاس می‌چینمفقط یاس

همان یاس‌های سپید!حالا که نیستی، به خیال یافتنت هر غروب در رویاهایم، دل به دریا میزنم، وقتی به ساحل می‌رسم، بی بهانه بی تاب می‌شوم!و هراسان به دنبال کوچکترین نشانی از تو نگاهم را روانه پیچ و خم‌ها می‌کنم؟!نه! انگار موجی از فراموشی به ساحل خاطراتم خورده و تمام ردپا‌ها را از بین برده…حالا دیگر نمی‌دانم با یاس‌های جاری در دستان تنهایم چه بکنم؟

جواب سرخی غروب را چه بدهم؟…کنار دریا زانو میزنمو یاس‌ها را با اندوهی که از نبودنت در دلم رخنه بستهبه دریا می‌سپارم…وای!… خنکای نسیم چه عاشقانه صورتم را می‌نوازد! و یاس‌ها چه بی صبرانه بر پهنه دریا عطر افشانی می‌کنند!چقدر خوش بو شده همه جا!… آرام می‌گیرم…یقین دارم که دریا…پیغام مرا با یاس‌هایم به تو خواهد رساند.

شعر گل یاس در رثای بانوی دو عالم

در شهر پیغمبر گل یاسی ثمر داشتدور فلک زین یاس احوالی دگر داشت

از بوی یاس مصطفی، جان جهان مستزیرا که عشق مرتضی، بویی دگر داشت

بس که نگار مرتضی بودش خداییگویا میان مردمان معنی دگر داشت

بس که حسود و بی مروت بود مردمروز شهادت یاس، زین غم پرده برداشت

رخساره یاس نبی، نیلی‌تر از شامیک زخم از نامهربانان بر جگر داشت

کشتند آن بانوی پاک باخدا راگویا زحیدر کینه‌ها شکلی دگر داشت

مثمار در روز قیامت هست شاهداز زهر ظلم دومی که بر جگر داشت

“علی امینی”

شعر شهد یاس

ستاره‌ی من بر هفتمین لایه‌ی حریر شب کوک می‌خورد …بوسه‌ی ماه بر گونه‌های سپید هزاران یاس می‌تابد …یاس‌ها شاخه شاخه از تن سبز دیوار می‌جوشند و بغل بغل به خلسه‌ی خنک جویبار می‌ریزند …

یاس‌ها از شادی بوسه‌های باد می‌لرزندیاس‌ها با تکاپوی زلال جوی در می‌آمیزندیاس‌ها در آغوش پاک آب می‌غلتندیاس‌ها از تاریک روشن جادویی گیسوان مجنون‌ترین بید کوچه هم می‌گذرند

آنقدر می‌روند … تا در برق مه تاب گم می‌شوند …شهد می‌شوندو آسمان میان جویبار … مست از شهدشان به رقص در می‌آیدشهد را می‌نوشم…شعر و جوی و بید و ماه و آسمان همه مست می‌شوندهمه زیباهمه پاک می‌شوندبخوان شعر امشبم را …همین یک بار

“محمد علی”

جوانه زدهگلدان کوچک یاسمدلم کمی بهار می‌خواهد‌نمی‌آیی؟

شعر یاس پر احساس

بوی عطر گل یاساز میان در بازپیچید به محفل گه مابوی خوبی داشتشکل زیبای داشتاین گل کوچک و نازپر ز گلبرگ سفیدپس چرا مغرور نیست

عطر خود را به هر سو میبردبی تمنا سوی هر کس میروداونشب بوست که شب‌ها بو دهدیا چو شبدر در بیابان بو دهداو ندارد خار مانند گلانپاک است و مهربان و بی ریادوستان و دشمنان را بو دهد

هر کسیبا عطر خود خوشبو کنداو نگیرد کینه از دست کسی.چون ندارد دشمنیپس ندارد، دشمنیاز همین رو نامش یاس شدیک گل زیبا و با احساس شد

“سعید حسینی”

شعر برای دخترم یاسمن

مثنوی چشم‌های ناز توسایه انداخته است بر خاکستر باور‌های افسانه‌ای منیاسمن!یاس من!کدام شعر رسوا منظومه‌ی چشمانت را به رقص نشانده است؟و از واژه‌ها رنگ ساخته استدر مرداب خیال منیاس من!منرسوای بی پرواچون امواج در آغوش دریامن در خواببا نفس‌هایی ممتد و بی تابآواره‌ی عطر سوزنده‌ی تو شدم.تو در رگ‌های منو من در ریشه‌های توچون نفس، چون جاندر هم تنیدهچون مروارید، چون صدفهستی تو هستی مندر قلمرو طوفانی احتیاجپاکباخته، چون نسیماهورایی، چون زمیناستوار، چون ریشه….کدام شعر رسوا منظومه‌ی چشمهایت را به رقص نشانده استدر من؟یاسمن!یاس من!

“شبنم رستگار”

ترانه گل یاس

یه روز یه باغبونی یه مرد آسمونینهالی کاشت میونه باغچه مهربونی‌

می‌گفت سفر که رفتم یه روز و روزگاریاین بوته یاس من، می‌مونه یادگاری

هر روز غروب عطر یاس تو کوچه‌ها میپچیدمیونه کوچه باغ‌ها، بوی خدا می‌پیچید

اونایی که نداشتند، از خوبی‌ها نشونهدیدند که خوبی یاس، باعث زشتیشونه

عابرای بی احساس پا گذاشتند روی یاسساقه‌هاشو شکستند، آدمای نا سپاس

یاس جوون برگمون تکیه زدش به دیوارخواست بزنه جوونه، اما سر اومد بهار

یه باغبون دیگه شبونه یاس رو برداشتپنهون ز نا محرما تو باغ دیگه‌ای کاشت

هزار ساله کوچه‌ها پر میشه از عطر یاساما مکان اون گل، مونده هنوز ناشناس

“فرید احمدی”

دوبیتی زیبای گل یاس

یاسمن گفتا نگویی با سمنکاین چنین نرگس ز نرگسدان کیست

چون بگفتم یاسمن خندید و گفتبیخودم من می‌ندانم کان کیست

شعر نو یاس

دیگر بوی یاس نمی‌دهمآن کوچه کجاست؟آن خانه با گل یاس کجاست؟آن دست، دستی که نوازش نوازش گل یاس به جیبم می‌ریخت کجاست؟آن بوسه که بوی یاس را بر لبانم جاری می‌کرد کجاست؟دیگر عطر بهار نارنج نجاتم نمی‌دهد.من یاسم را می‌خواهم…

شعر گل یاس در وصف حضرت زهرا(س)

زبان با نام زهرا خو گرفته‌ستگل یاس آبرو از او گرفته‌ست

دوباره کشتی دل‌های عاشقبه یاد فاطمه پهلو گرفته‌ست

شعر عطر گل یاس از سهراب سپهری

نه تو می‌مانی و نه اندوهو نه هیچ یک از مردم این آبادیبه حباب نگران لب یک رود قسمو به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشتغصه هم خواهد رفت

آنچنانی که فقط خاطره‌ای خواهد ماندلحظه‌ها عریانندبه تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگزتو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ستتو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنیآه از آیینه دنیا که چه‌ها خواهد کردگنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!بسته‌های فردا همه‌ای کاش‌ ای کاش!ظرف این لحظه ولیکن خالی ست

ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بودغم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکنتا خدا یک رگ گردن باقی ستتا خدا مانده به غم وعده این خانه مده

شعر طلوع گل یاس

صبح میلاد و طلوع گل یاسرفتم از شوق به باغ احساس

دسته‌ای از گل شعرم به بغلتا کنم هدیه به بانوی غزل

صف به صف، دایره شد لشکر گلهمه با عشق وصال بلبل

مریم و میخک و رز، نیلوفریاسمن، سوسن و گل‌های دگر

هر گلی پاره‌ای از عطر وجودهدیه دادند به بانوی سجود

کوله باری پُرِ شعر و پُرِ شورتا رسیدم به حضور گل نور

عاشقانه سر سجاده‌ی رازبه دعا بود و به ذکر و به نماز

دست در دست ملائک، هم دوشهمه از عطر دعایش مدهوش

می‌وزید از نفسش عطر دعابود جاری همه جا ذکر خدا

تا شراب غزلش مستم کردخجل از خالی این دستم کرد

نوری از آینه‌ی پاک نگاههدیه ام داد از آن روی چو ماه

شدم از لطف و صفای گل یاسشامل عطر دعای گل یاس

سرخوش از این صله‌ی وصل شدمعاشق آن غزل اصل شدم

“زهرا طاهرزاده فرد «سنا»”

من به دنبال کسی می‌گردم که دلش، چون یاس استچشم‌هایش به صفای گل سرخدست‌هایش پلی از احساس استمن به دنبال کسی می‌گردم که سرانجام نگاهش آبیستسینه‌اش داغ شقایق داردآسمان دل او مهتابیستمن به دنبال کسی می‌گردم در قنوت چشم‌های غم زدهدر حریر خاطرات کودکیدر سکوت سربی ماتم زدهمن دنبال کسی می‌گردم در غروب غربت آینه‌هادر طلسم غصه‌های شاپرکدر تمام عقده‌ها و کینه‌هامن به دنبال کسی می‌گردم عاشق بال کبوتر باشددست‌های او چنان پروانه‌ایروی گل‌های معطر باشدمن به دنبال کسی می‌گردم موج در دریای عمرش بی قراراشک‌ها در چشم او، چون آینهعشق او تنها عبور از انتظار

نمی‌دانم

یاس‌های تابستانی ادای برف را در می‌آوردیا برف ادای آن‌ها را …

در هر حال اگر پروانه‌ها تا زمستان دوام می‌آوردندبلا شک دیگر عاشق آن یاس‌های تکراری نمی‌شدند…کاش می‌توانستی تابستان‌ها بباری‌ ای برف

تا با تن‌پوشی از توبرابر خورشید، من و او عشوه‌ها می‌کردیم…

شاید آن روز که سهراب نوشت:تا شقایق هست زندگی باید کرد.خبری از دل پردرد گل یاس نداشت…باید اینطور نوشت:هر گلی هم باشی چه شقایق! چه گل پیچک و یاس!زندگی اجباریست!زندگی در گروی خاطره‌هاست!خاطره در گروی فاصله‌هاست،فاصله تلخ‌ترین خاطره‌هاست.

خوش به حالِ بوته‌ی یاسی که در ایوانِ توست‌می‌تواند هر زمان دلتنگ شد، بویت کند…

“علیرضا بدیع”

دوبیتی زیبای گل یاس 

یاسمن گفتا نگویی با سمنکاین چنین نرگس ز نرگسدان کیست

چون بگفتم یاسمن خندید و گفتبیخودم من می‌ندانم کان کیست

یاس پاک مهربون بی نشوندوست دارم.

“محسن عبدالوند”

شعر گل یاس تقدیم به حضرت فاطمه (س)

یاس یعنی بوی دل، بوی بهشتیاس یعنی فاطمه، حیدر سرشت

یاس یعنی کمترین عمرِ جهانیاس یعنی مادرِ صاحب زمان

یاس یعنی کوچه و آه و شرریک گل و یک غنچه با هم پشتِ در

یاس یعنی قوّتِ دستِ علیهستِ او پیوسته با هستِ علی

یاس یعنی خانه داری نوجوانمادری افتاده حال و نیمه جان

یاس یعنی شانه بر موی حجابناله در بیداری و در وقت خواب

یاس یعنی حیدر و غسل و کفناشکِ چشمِ زینب و آه حسن

یاس یعنی یا حسینِ زیرِ لببوسه بر زیر گلویی نیمه شب

یاس یعنی مهدی و وقتِ ظهورانتقام از غاصبین پر غرور

یاس یعنی انتقام از عاملینسیلی محکم به روی قاتلین

یاس یعنی ما مدینه می‌رویمبا امیرِ بی‌قرینه می‌رویم

شعر پرواز یاس‌ها

تو هر روز در دلم پرواز می‌کنیهر صبح و هر شب با صدایت جان می‌گیرمو با نوایت روح ام را تازه می‌کنمو بوی یاس حجم اتاق را فرا می‌گیردچه حس خوبیست این دلبستگیاگر تو باشیو تمام این زمان‌های خاکی به گوشه‌ای می‌رودمن خسته از پنجره نگاه توو زمزمه‌ی مهربان تو‌می‌شنوم تا عمق جان قصه‌ی شیدایی را‌می‌کارم تا ابد در دلمبغض‌های دل پاکت راو به قاصدک‌ها می‌سپارمکه از این راه دوربرسانند به تو قصه‌ی دلبستگی ام را

“علیرضا وارسته”

شعر عاشقانه گل یاس

دلم از عطر گل یاس به هم مى‌ریزددلم از عشق از احساس به هم مى‌ریزد

تو که الماس درخشان منى میدانمدلم از دیدن الماس به هم مى‌ریزد

من کنار تو پر از دلهره و آشوبمدلم از این همه وسواس به هم مى‌ریزد

وقت دیدار تو حساس و پر از بیتابیستدلم از لحظه حساس به هم مى‌ریزد

بعد از آن بوسه و لمس لب تو فهمیدمدلم از چیدن گیلاس به هم مى‌ریزد

“طاهره داوری”

شعر گل یاس و نرگس

گل نرگس که مى‌بینمبا عمیق‌ترین نفس‌هایم مى‌بویمشتا سینه‌ام پر شود از عِطرشگویى از جهان دیگرى استگویى از باغ‌هاى بهشتى آمدهحیف که عمرش کوتاه است….اما نرگسى مى‌شناسمکه عمرش، چون عمر نوح استو عِطرش جهان شمولدر سردترین سرماى زمستان مى‌رویدو در تاریک‌ترین سیاهى زمینوقتى بشکفد جهان گرم مى‌شود و روشنهمان یک گلى است که با آن بهار مى‌شود!تمام گل‌ها در برابرش سر تعظیم فرو مى‌آورندو در برابر جمالش رنگ مى‌بازندتمام گل‌ها مگر یک گل!یک گل است که او با تمام شکوهشدر برابر آن پر و بال تواضع مى‌گستردگلى که مدتهاست چشم به راه شکفتن آن نرگس استیک شاخه گل پَرپَریک یاسِ کبود…

دوبیتی گل یاس

خواهم که تو را یاس صدایت بزنمدر خلوت خود با همه احساس صدایت بزنم

آن لحظه که خورشید به شوق تو دمیدآن لحظه حساس صدایت بزنم

“محمد مهدی برزگر”

شعر یاس بوی مهربانی می‌دهد.

‫عشق من پاییز آمد مثل پارباز هم ما بازماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ماگل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل خونجوش بوددر فراق یاس مشکی‌پوش بود

یاس بوی مهربانی می‌دهدعطر دوران جوانی می‌دهد

یاس‌ها یادآور پروانه‌اندیاس‌ها پیغمبران خانه‌اند

یاس در هر جا نوید آشتی‌ستیاس دامان سپید آشتی‌ست

در شبان ما که شد خورشید؟ یاسبر لبان ما که می‌خندید؟ یاس

یاس یک شب را گل ایوان ماستیاس تنها یک سحر مهمان ماست

بعد روی صبح پرپر می‌شودراهی شب‌های دیگر می‌شود

یاس مثل عطر پاک نیت استیاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیینه‌ها رو کرده‌اندیاس را پیغمبران بو کرده‌اند

یاس بوی حوض کوثر می‌دهدعطر اخلاق پیمبر می‌دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بوددانه‌های اشکش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه‌می‌چکانید اشک حیدر را به راه

عشق معصوم علی یاس است و بسچشم او یک چشمه الماس است و بس

اشک می‌ریزد علی مانند رودبر تن زهرا گل یاس کبود

گریه آری گریه، چون ابر چمنبر کبود یاس و سرخ نسترن

گریه کن حیدر که مقصد مشکل استاین جدایی از محمد مشکل است

گریه کن، زیرا که دخت آفتاببی‌خبر باید بخوابد در تراب

این دل یاس است و روح یاسمیناین امانت را امین باش‌ ای زمین

نیمه‌شب دزدانه باید در مغاکریخت بر روی گل خورشید خاک

یاس خوشبوی محمد داغ دیدصد فدک زخم از گل این باغ دید

مدفن این ناله غیر از چاه نیستجز دو کس از قبر او آگاه نیست

گریه بر فرق عدالت کن که فاق‌می‌شود از زهر شمشیر نفاق

گریه بر طشت حسن کن تا سحرکه پر است از لخته خون جگر

گریه کن، چون ابر بارانی به چاهبر حسین تشنه‌لب در قتلگاه

خاندانت را به غارت می‌برنددخترانت را اسارت می‌برند

گریه بر بی‌دستی احساس کنگریه بر طفلان بی‌عباس کن

باز کن حیدر تو شط اشک راتا نگیرد با خجالت مشک را

گریه کن بر آن یتیمانی که شامبا تو می‌خوردند در اشک مدام

گریه کن، چون گریه ابر بهارگریه کن بر روی گل‌های مزار

مثل نوزادان که مادر‌مرده‌اندمثل طفلانی که آتش خورده‌اند

‫گریه کن در زیر تابوت روانگریه کن بر نسترن‌های جوان

گریه کن، زیرا که گل‌ها دیده‌اندیاس‌های مهربان کوچیده‌اند

گریه کن، زیرا که شبنم فانی استهر گلی در معرض ویرانی است

ما سر خود را اسیری می‌بریمما جوانی را به پیری می‌بریم

زیر گورستانی از برگ رزانمن بهاری مرده دارم‌ ای خزان

زخم آن گل در تن من چاک شدآن بهار مرده در من خاک شد‌

ای بهار گریه بار نا امید‌ای گل مأیوس من یاس سپید‬‬

“احمد عزیزی”

شعر زیبای یاس

در حضور خار‌ها هم می‌شودیک یاس بوددر هیاهوی مترسک‌هاپر از احساس بود‌می‌شود حتیبرای دیدن پروانه‌هاشیشه‌های مات یک متروکه راالماس بوددست در دست پرندهبال در بال نسیمساقه‌های هرز این اندیشه‌ها راداس بودکاش می‌شدحرفی از‌ ای کاش‌هاهرگز نبود، هر چه بود احساس بود وعشق بود ویاس بود …

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا