دانته یکی از شاعران بزرگ تاریخ ادبیات بود که بیشتر به دلیل نگارش کمدی الهی شناخته میشود. شاعری که بعد از گذشت چندین و چندسال؛ همچنان یکی از برترینهاست و نوشتههای او میتوانند کلاس درسی برای علاقهمندان باشند. در جذابترین و بهترین جملات این شاعر بزرگ را برای شما عزیزان قرار خواهیم داد. با ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
دانته که بود؟متنهایی درخشان از دانته بزرگمتنهایی سنگین از دانتهمتنهایی از کتاب کمدی الهیدانته که بود؟
دانته آلیگیری در شهر فلورانس به دنیا آمد. تاریخ تولد او به درستی مشخص نیست اما باور عمومی بر این است که این تاریخ در حدود سال 1265 میلادی بودهاست. این تاریخ استنتاجی است بهدست آمده از تلمیحهای خودزندگینامهای دانته در کتاب بخش دوزخ کمدی الهی که به صورت کنایه آمیز گفتهاست: «در نیمه راه سفر زندگانی…».
با توجه به کتاب مقدس میانگین عمر آدمی 70 سال است و لذا این «نیمه راه سفر زندگانی» برابر با 35 سال خواهد بود و از آنجایی که سفر خیالی او به دنیای مردگان در سال 1300 رخ داد، وی به احتمال زیاد در حدود 1265 زاده شد. برخی از اشعار قسمت بهشت از کمدی الهی شواهدی را بهدست میدهند که بر مبنای آنها دانته در برج جوزا به دنیا آمدهاست، از جمله اینکه میگوید: «همچنان که با دوگانگان جاویدان در حال چرخ زدن بودم، آشکارا از تپهها تا خروجیهای رود زمینهایی خرمنکوبی شده را دیدم که ما با دچار سبعیت میکرد»، اما نمیتوان اینها را به عنوان عباراتی قطعی از جانب دانته برای ولادتش قرار داد.
وی در سیاست زادگاه خود عاملی مؤثر بود، همچنین دانته به عنوان یکی از پیروان مکتب آلبرت کبیر شناخته میشود. نوشتههای دانته بر ادبیات ایتالیا و سراسر اروپا برای همیشه تأثیر گذاشت. دانته در دوران زندگی خود دست به انتشار کتابهای متعددی زد که معروفترین آنها «کمدی الهی»، «زندگانی نو»، «ضیافت»، «سلطنت»، و «آهنگها» است.
متنهایی درخشان از دانته بزرگ
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار
عشوهای فرمای تا من طبع را موزون کنم
زردرویی میکشم زان طبع نازک بیگناه
ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
من که ره بردم به گنج حسن بیپایان دوست
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
سر ما و در میخانه که طرف بامش
به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار
عملت چیست که فردوس برین میخواهی
متنهایی سنگین از دانته
میگویند دانته آلیگیری، شاعر و نویسنده کمدی الهی، لوحی بر دروازه خانهاش کوبید که بر آن نوشته بود:
“دنیا دوزخ است” و زندگی “قلمرو رنج جاودانه”
زبانی که با آن سخن میگفتم بسیار پیش از آنکه قوم نمرود همت بدان کاری گمارد که امکان پایانیش نبود یکسره از میان برفت زیرا که آنچه زادهی عقل و منطق بشری باشد ثبات جاودان نمیتواند داشت و این از آن رو است که امیال آدمیان به اقتضای تغییر نفوذ افلاک در تغییر است.
این امری طبیعی است که آدمی سخن گوید اما اختیار چنین یا چنان سخن گفتن را طبیعت به شما میسپارد تا خود این کار را چنان که خواهید کنید.
پیش از آنکه به محنت کده دوزخی در افتاده باشم خیر شادی زای اعلی که در میانم دارد در روی زمین I نام داشت سپس او را EL نامیدند و میباید که چنین شده باشد زیرا که سنن آدمیان به مثابه برگ های درخت است که یکی فرو میریزد و دیگری بر جایش میروید.
در آن کوهی که افزون از جمله کوههای دگر سر از آب برآورده است در فاصله میان بیگناهی و گناهکاری مدت زمانی معادل آن زمان به سر بردم که از نخستین ساعت روز تا آن ساعتی که در تغییر ربع دایره خورشید بهدنبال ساعت ششمین میآید فاصله است.
کمدی الهی؛ بهشت
دانته آلیگیری
ترجمه شفا
سرود بیست و ششم
صفحات ۴۱۶، ۴۱۷، ۴۱۸
جهان برای این پدید آمده است، تا به کتابی زیبا منجر شود. ما در اینجا دو تمایز میبینیم؛ یونانیها از نسلهایی سخن میگویند که سرود میخوانند، مالارمه از چیزی صحبت میکند در میان چیزهای دیگر: از یک کتاب. اما اندیشه همان است، این اندیشه که ما برای هنر پدید آمدهایم، برای خاطره ساخته شدهایم یا برای شعر و یا شاید، برای فراموشی پدید آمدهایم، اما یک چیزی باقی میماند و آن یک چیز تاریخ یا شعر است که اساساً با یکدیگر متفاوت نیستند.
از متن سخنرانیِ «کمدی الهی»
(نُه مقاله دربارهٔ دانته و دو سخنرانی دربارهٔ «کمدی الهی» و «هزار و یک شب»)
درمیان دو غذا که از حیث فاصله و از حیث جاذبه یکسان باشد، آنکس که آزادی انتخاب داشته باشد پیش از آنکه دندان در یکی از آن دو فرو برد، از گرسنگی خواهد مرد.
کمدی الهی…دانته
ترا باید که آنچه را که در دنیا عزیزتر از همه داری ترک گوئی: این نخستین تیری است که از کمان تبعید رها میشود…
و آنچه بیش از همه ترا بر شانه ها سنگینی خواهد کرد ، مصاحبان بد نهاد و سبک مغزی است که با آنان بدین ورطه درخواهی افتاد…
کمدی الهی…دانته
حال آنکس را دارم که چیزی را
به رویا دیده و چون بیدار شود،
لذتِ آن هنوز باقیست،
اما رویا را به یاد نتواند آورد
زیرا که مکاشفهی من از خاطرم رفته است.
کمدی الهی…دانته
«ای شاعر، دلم میخواهد با این دو روحی که دوشاپوش هم ره میسپرند و در میان باد چنین سبکوزن مینمایند، گفتوگو کنم.»
– و چونان که جسدی بر زمین افتد، از پای درافتادم.
و پیر مردی سپیدموی، سوار بر زورقی به سوی ما آمد، و بانگ زد: وای بر شما، ای ارواح تباهکار!
کمدی الهی دانته، دوزخ
در نظر آرید مقصود چیست از هستیتان:: ۱۱۸ آفریده نشدهاید برای زندگی چون جانوران، بلکه برای کسب فضیلت و دانایی
متنهایی از کتاب کمدی الهی
زر و سیم را پرستیدی چون ایزدان؛ پس فرق: ۱۱۲ میان تو و آن بتپرست چیست، جز اینکه او سجده میکند یکی را و تو صد را؟
ای کسانی که داخل میشوید، امید را رها کنید. دیدم این الفاظ را نبشته شده به رنگ تیره،: ۱۰ بر بالای دروازهای، و گفتم: “استاد، دشوار است درکشان برایم
به عقیدهٔ ارسطو و متأخرین او، انسان هنگام حرکت ابتدا پای راست را پیش میگذارد و بر پای چپ تکیه میکند که در نتیجه پایینتر میماند. از نظر نمادین، پای راست نماد عقل است و پای چپ، که در سمت قلب است، نماد میل و هوس
چشم دُرافشانم آنسان شد پُرستاره که راهنمایم گفت: “آیا هنوز از ابلهانی؟
چهارمین گودالِ دایرهٔ هشتم محل مجازات پیشگویان است که چون سرک میکشیدند تا از آنچه پیش روست باخبر شوند، اکنون محکوماند که مدام نظر به پشت سر داشته باشند.
نو به نو، آن همه عذاب و عقوبت را که دیدم؟ و چرا خطای خودمان نابودمان میکند چنین؟
اسطورهشناسی یونانی، قنطورس (یا انسانـ ستور) موجودی است افسانهای که بالاتنهای انسانی دارد و پایینتنهٔ اسب.
مسافرانِ برزخ مدت اقامتشان را بر مبنای همان واحدهایی میسنجند که زندگان هستیشان را: واحدهای تعریفشده به واسطهٔ چرخش هم نگاران و سالانهٔ ستارهها و سیارهها. در نتیجه، اشارههای اخترشناسانه در روایت دانته از صعود مارپیچش چنان وافرند که هیچ کجای دیگر کمدی الهی چنین پرشمار نمییابیمشان. بعضیهایشان کاملاً نمادیناند، نظیر مجمعالکواکبی که در سرودهای یکم، ۲۳ ـ ۲۴، و هشتم، ۸۹ ـ ۹۰ پدیدار میشوند و نمایانگر فضایل چهارگانه و سهگانهٔ مسیحی هستند. اما عملکردِ بخش اعظمشان به عنوان نشانگرهای گذر زمان است.
سه قلمروِ متعلق به عالم دیگر که در کمدی الهی بازنمایی شدهاند، برزخ بدیعترین آفرینش دانته است. دوزخ و بهشت از قبل مکانهایی بودند برخوردار از جایگاهی استوار و مستقر در تخیل قرون وسطایی. هر کدام از آنها، در اثر رشتهای خصوصیاتِ استانداردِ مکانشناسانه و شمایلنگارانهٔ انباشتهشده طی سدههای بسیار سنتِ پاتریستی (آبایی؛ مربوط به نخستین پدران کلیسا)، فوراً برای همگان، از شاهزاده گرفته تا گدا، قابل شناخت بودند.
«نور متعال که حقیقت است فینفسه»: “آن نور حقیقی بود که هر انسان را منور میگرداند و در جهان آمدنی بود.” (انجیل یوحنا، باب اول ـ ۹)؛ “زیرا که نزد تو چشمهٔ حیات است و در نور تو نور را خواهیم دید.
میدانی چه کرد به دستِ هفت شهریار،: ۴۰ از ربودن سابینها گرفته تا ماتمِ لوکرتسیا، برای تصرف اقلیمهای مجاور. (۱۰) میدانی چه کرد، افراشته بر دوش رومیانِ دلیر،: ۴۳ علیه بِرِنوس، علیه پیروس، علیه امیرنشینها و جمهوریهای دیگر؛
سراسر ملکوت؛ زین رو، اگر مایلی مُنوّر شوی از ما، بنوش بیپروا و فرونشان عطش.” چنین گفت مرا یکی از آن مقدسارواح، و ترغیبم کرد: ۱۲۱
ای خجستهزاد که رحمت مجاز داشت: ۱۱۵ نظاره کنی سریرهای ظفرمندی ابدی را ترک نکرده هنوز کسوت جنگاوری، (۱۴) برافروختهایم جملگی از نوری که گسترانده دامان: ۱۱۸
ـ مینِروا: ایزدبانوی فرزانگی؛ آپولو: ایزد شعر والا؛ «خرسها»: مجمعالکواکب دُب اکبر و دٌب اصغر، که ستارهٔ قطبی (اصلیترین راهنمای دریانوردان) جزو اختران آن است. نُه الههٔ الهام دختران منوموسین، ایزدبانوی ادبیات و هنرها، هستند.
نیست زندگیشان جز مسابقهٔ سرعت به مقصدِ مرگ.
“دوست بدار آن که را شرارت دیدی از او!”
«زخم دیرین»: از ریخت افتادن روح در اثر نانجیبی جنسی. «زخمهای» هفت گناه کبیره به شکل هفت گ (حرف اول واژهٔ گناه) بر پیشانی دانته نقش شدند (رجوع شود به برزخ، سرود نهم ـ ۱۱۲ و توضیحات مربوط).
ایتالیای بردهوَش، محنتسرای ویران! سفینهٔ بیناخدا در سهمگین طوفان! زمانی بزرگبانوی بلاد، اکنون تنفروش.