متن و جملات

متن روز دختر و تنهایی (دلنوشته احساسی غمگین درباره تنهایی دختر)

در این بخش مجموعه متن روز دختر و تنهایی غم انگیز را با تعدادی دلنوشته غمگین و احساسی درباره دختران را گردآوری کرده ایم.

دلنوشته و متن روز دختر و تنهایی

دختر دنیایی دارد. دنیایی رنگارنگ. صورتی، قرمز، بنفش و… هر رنگی که دلت بخواهد در آن وجود دارد ولی در این روزهای تنهایی همه چیز دو رنگی می شود. رنگ دیگری وجود ندارد که بخواهد به آن دل خوش کند. اصلا برای چه خوش باشد.کاش زودتر خورشید به پایین دست آسمان رسد تا این روز غم انگیز تمام شود. روزی که به جای شادی در دل، غم رخنه کرده و آدمی را از پا در می‌آورد.روز دختر روزی است که هیچ دختری غم نداشته باشد شاید این روز کل سال باشد شاید یک ماه و شاید یک روز.

شاید برای خیلی‌ها روز دختر بهترین روز عمرشان باشد. هستند آدم‌هایی که با شاخه گلی، دل نوشته‌ای یا کادویی گران قیمت موجودات بهشتی اطرافشان را غرق در شادی کنند ولی چه سود. کسی که تنهاست همیشه تنهاست. شاید این روز برای او غمگین ترین روز سالش باشد.روز دختر و تنهایی! مگر می‌شود این دو برای یک دختر در کنار هم باشند؟ البته که در این دنیا هر چیزی شدنی است ولی انجام آن بهایی سخت برای خالقش دارد.ناخودآگاه به یاد این شعر زیبا از استاد غزل افتادم

روح تو را که دید خدا، گوهر آفریداحساس را دمید به گل، دختر آفریدروز دختر مبارک

آخر ای دوست نخواهی پرسیدکه دل از دوری رویت چه کشید

سوخت در آتش و خاکستر شدوعده های تو به دادش نرسید

داغ ماتم شد و بر سینه نشستاشک حسرت شد و بر خاک چکید

آن همه عهد فراموشت شدچشم من روشن روی تو سپید

جان به لب آمده در ظلمت غمکی به دادم رسی ای صبح امید

آخر این عشق مرا خواهد کشتعاقبت داغ مرا خواهی دید

دل پر درد فریدون مشکنکه خدا بر تو نخواهد بخشید

دختر یعنی یک دنیا آرامشدختر یعنی یک دریا احساسدختر یعنی تا بی کران محبتدختر یعنی ترانه زندگیدختر یعنی غرور دلنشینروز دختر مبارک

رویای تنهاییرویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرودبا تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهاییو داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتندو… و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسیبه انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابدو تا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمیدل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزروساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفتصعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیسترهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دستعالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیمکز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشقکاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا