شعر زیبا درباره اتاق
اشعار زیبای احساسی درمورد اتاق، خلوت و تنهایی در اتاق و پنجره اتاق را از شاعران مختلف در این قسمت هم نگاران گردآوری نموده ایم.
اتاق من خالی است
روی هر دیوار اتاق
نقش یک خاطره جا مانده است .
و گاه…
در هم آغوشی این تنهایی سرد
آسمان نیز با من می خواند .
اتاق من خالی است
اینجا من هستم و
یک اندوه صمیمی
من هستم و افسوس یک سلام
و پرستویی که رفت
در آغوش یک بید و افسرد .
***
بمان
نه برای من
برای این کوچه
که انتهای آن
در سپیده و انتظار گم می شود
برای این خانه
با دلتنگی هایی که از پیراهن زنانه اش می ریزد
برای این اتاق
با دنده های شکسته در زخم بی کسی
برای عشق
که در قهوه ای چشم های تو عریان می شود.
***
گاهى صبح
نبودنت، درد مى کند
و خورشید
آنقدر بى رحمانه در اتاق مى پاشد
که جاى خالى ات
برملا شود.
***
مطلب مشابه: شعر احساسی + زیباترین اشعار عاشقانه ❤️ از شاعران معاصر ایران
بیا و به اینها بگو
کم خودشان را
به پنجره اتاقم بکوبند!
بگو آن طرف پنجره
شمع نیست
دل من است که آتش گرفته!
اصلا
آن روز که روسری گلدارت را سرت کردی
فکر بیتابی این همه پروانه نبودی!؟
***
اشعار عاشقانه و احساسی اتاق
تنها در خلوت اتاق
با هر چیزی می شود حرف زد
با میز
با دفتر تلفن
با گل های شمعدانی
با هر چه که هست…
اما من دیوانه ام
میان این همه هست
با تو حرف می زنم که نیستی …
***
مطلب مشابه: شعر قشنگ احساسی + مجموعه اشعار جذاب و خاص عاشقانه از شاعران معروف
دلم
مسافر خواب آلود
در آن اتاق خیال اندود
چو روح کهنه سرگردان
هنوز می پلکد حیران
به جست و جوی کسی شاید
که از کنار تو می آید.
***
اتاق من خالی است
روی هر دیوار اتاق
نقش یک خاطره جا مانده است .
و گاه…
در هم آغوشی این تنهایی سرد
آسمان نیز با من می خواند .
اتاق من خالی است
اینجا من هستم و
یک اندوه صمیمی
من هستم و افسوس یک سلام
و پرستویی که رفت
در آغوش یک بید و افسرد .
***
نبودنت
نقشه ى خانه را عوض کرده است
و هرچه مى گردم
آن گوشه ى دیوانه ى اتاق را پیدا نمى کنم
احساس مى کنم
کسى که نیست
کسى که هست را
از پا درمى آورد.
***
می آیی و چون چاقویی
روزم را به دو نیم می کنی.
می روی
پاره های تنم
در اتاقم می ماند…
***
مطلب مشابه: شعر احساسی برای همسر + مجموعه 40 شعر عاشقانه و رمانتیک برای همسرم
نه خودت را دارم
نه دست هایت را
و نه حتی تکه آرامی از صدایت را
غروب که می شود
یادت را در خودم می ریزم
و دست در دست خیالت
به خیابان می زنم
و خرده ریزه های جفتی همرنگ می خرم
برای این اتاق ساده نیمه عریان
که یک شب آمدنت را
با ماندن اشتباه گرفته بود
ای کسی که با منی و مرا جا گذاشته ای
خانه تو کجای این شهر می تواند باشد؟
کجای این شهر ؟
***
به من ایمان بیاور
در یک لحظه می توانم
تنها یک لحظه
خورشید را به آغوشت بیاورم
و ماه را به اتاقت
***
یه اتاق تاریک و خالی
پیله بسته توش اقاقی
نامه ای پاره و سوخته
تو شبای بی صدایی
قفلش پوسیده،شکسته
رنگِ دستی و ندیده
نور سرخ پیچیده اینجا
پر عکسای ندیده
مطلب مشابه: اشعار احمد شاملو؛ گزیده ای از بهترین شعرهای زیبا و عاشقانه احمد شاملو