در این مطلب مجموعه شعر در مورد هنر و زیباترین اشعار نو و سنتی قدیمی در مورد هنر را گردآوری کرده ایم.
فهرست موضوعات این مطلب
شعر نو با مضمون هنرشعر زیبای مرد هنر سروده مهدی سهیلیشعر رهی معیری در رثای هنرمندشعر در مورد هنر و بی هنری از پروین اعتصامیمجموعه اشعار زیبا در توصیف هنردوبیتی در مورد هنرشعر معاصر درباره هنرشعر در مدح هنر از دیگر شاعران بزرگ پارسیهنر در شعر سعدیشعر مولانا در مورد نقاشیهنر در شعر مولاناهنر در شعر حافظشعر در مدح هنر
شعر نو با مضمون هنر
به پیری خو میگیرمبه دشوارترین هنر دنیاکوبهای به در برای آخرین بار…
ناظم حکمت
***
پدر مناز درد بیسوادیبه قدر یک پله هماز نردبان شعر پارسیبالا نرفتو حتی اشعار بالانشینانش راخوب حفظ نیستو پدر توچه میداندچه رنگیستقرمز سختیا ترکیب آبی و قرمزچه میشود؟و هردو تنها شنیدهاندبازیگر خاک صحنه میخوردولی نچشیدهاندخلاصه از هفت نمره هنرنمره هردو صفرولیاز نظر منهر دو هنرمندندو هنرشانیک لقمه نان حلال درآوردن استو آنهاصاحبان هنر هشتمند
امیر رضایی
***
تنها یکی درختمنوجی در آبکندی،و جز اینم هنری نیستکه آشیانِ تو باشم…
احمد شاملو
شعر زیبای مرد هنر سروده مهدی سهیلی
آن کس که خدا را به جنانی بفروشدموسی نبی را به شبانی بفروشد
هر کس که هنر بخشد و گوهر بستاندصد سود کلان را به زیانی بفروشد
افسوس بر آن مرد خردمند که روزیاندیشه ی خود را به گمانی بفروشد
بر پیکر خود جامه صد ننگ خریده استآن کو شرف خویش به نانی بفروشد
از مرد هنر بندگی خواجه نه زیباستزشت است که خود را به جهانی بفروشد
زان دوست که یک لحظه تو را پاس نداردبگریز به یکدم که به آنی بفروشد
دلبسته آزست نه دلداده معشوقآن کس که خدا را به جنانی بفروشداین غزل از دفتر شعر اولین غم و آخرین نگاه انتخاب شده بود.
***
شعر رهی معیری در رثای هنرمند
آن خداوند هنر، و آن نامور استاد رفتخامه خون گرید، که استاد هنر بهزاد رفت
آنکه نقشی طرفه میانگیخت چون خرم بهارهمچو گل، از برگ ریزان اجل بر باد رفت
او هنرمندی گرانقدر و قوی بنیاد بودآن هنرمند گرانقدر قوی بنیاد رفت
آنکه با دست هنر، نقش صور میریخت، مردو آنکه لوح ساده را، رنگ بقا میداد رفت
مردم چشم هنر، از داغ او، در خون نشستگرچه مردم را، طریق مردمی، از یاد رفت
او، نه تنها گشت پامال حوادث، کز نخستاز جهان سفله، بر آزادگان بیداد رفت
گرچه آن سحرآفرین استاد جادو کلک مابا دلی شاد آمد و با خاطری ناشاد رفت
لیک، از رسم و ره آزادگی، رخ برنتافتای خوشا آنکس، که آزاد آمد و آزاد رفت
آیت فضل و هنر، بهزاد افسونگر، رهیرفت و با فقدان او، فضل و هنر بر باد رفت
شعر در مورد هنر و بی هنری از پروین اعتصامی
باد بروتعالمی طعنه زد به نادانیکه بهر موی من دو صد هنر است…
بَرِ شاخ هنر چگونه خوریتو که کارت همیشه خواب و خور است…
هنر و فضل در سپهر وجودعالم افروز چون خور و قمر است
گر تو هفتاد قرن عمر کنیهستیات هیچ و فرصتت هدر است…
تو ز گفتار من بسی بتریآنچه گفتم هنوز مختصر است
گفت ما را سر مناقشه نیستاین چه پر گوئی و چه شور و شر است
بی سبب گرد جنگ و کینه مگردکه نه هر جنگجوی را ظفر است
فضل، خود همچو مشک، غماز استعلم، خود همچو صبح، پرده در است
چون بنائی است پست، خود بینیکه نهاش پایه و نه بام و در است…
در تو برقی ز نور دانش نیستهمه باد بروت بی ثمر است
اگر این است فضل اهل هنرخنکا آن کسی که بی هنر است
مجموعه اشعار زیبا در توصیف هنر
به جهان خیره مشو، جلوه پوچ و گذر استز هنر عشق طلب کن که سراسر ثمر است
حسین جلالی
***
به استناد چشم تو غزل گل از گلش شکفتدِرام رنگ عشق شد و آفریده شد هنر
پوریا بیگی
***
وصف تو کار کسی نیست بجز «حافظ» و «من»عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی!
پوریا شیرانی
نداشتیم هنر جز به بوم چنگ زدنبه عکسهای سیاه و سفید رنگ زدن
علی سلیمانی
***
غارتم کردهای و خنده کنان میگوییصید دل از کف یک سنگ هنر میخواهد
صفورا یالوردی
***
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی استبگذار گفتگو به زبان هنر شود
*
با هرکه توانسته کنار آمده دنیابا اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!
فاضل نظری
***
هنر گر با خدا باشد روان بخشد به دنیاییولی از خود گذشتن دارد و توفیق میخواهد
وگر روح هنر شد كشته از بی اعتنائیهاستكه در عین شكیبائی هنر تشویق میخواهد(؟)
***
لیلای هنر هزار مجنون داردیک جلوه ز حسن خود چو بیرون دارد
هرکس که به عشق هنری میسوزددر سینه دلی نشسته در خون دارد
علیرضا نظری
در حسرت فتحات، قلمِ شاعر و نقاشزیباییِ تو، کار به دست همه دادهست
شاید قلم فرشچیان معجزهای کردبازار هنر چند صباحی ست کساد است…
محمدحسین ملکیان
***
دوبیتی در مورد هنر
فرزند هنر زاده جام و خم نیستکار هنری میان مردم گم نیست
فریاد مزن ناله مکن آه مکشمیرد هنری که در دل مردم نیست
*
زمانه بی هنری میخرد زمان هنر نیستگناه رفته ببخشا و فارغ از هنرم کن
همای ذوق و هنر بودم به خاک تپیدمفغانم ار نشنیدی نگه بال و پرم کن
*
هر واژه را به عشق تو در رقص آورمجانا غم تو روح هنر میدهد به من
*
مهدی سهیلی
***
شعر معاصر درباره هنر
وقتی كه رودش زاد و كوهش پرورش دادطفل هنر را چاره جز نیما شدن نیست
حسین منزوی
***
گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اندما را هنر نداده خدا جز توکلی
شهریار
شعر در مدح هنر از دیگر شاعران بزرگ پارسی
غیر از هنر که تاج سر آفرینش استدوران هیچ منزلتی جاودانه نیست
(؟)
***
تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخریدبی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری
فروغی بسطامی
***
با اهل وفا و هنر افزون شود و کممهر تو و بیمهری گردون نه و هرگز
هاتف اصفهانی
***
در کشتن ما عیب کنندش همه، لیکنگر عیب نگیری، چه خوش است این هنر از وی
*
گر هنر داری مرنج، ار کم نشینی بر ستورزیر عیسی خر نگر، زیر خزان یکران تور
امیرخسرو دهلوی
***
تا دامن دل به دست عشق تستصد گونه هنر در آستین دارد
انوری
بود به قدر هنر داغهای محرومیفریب شهرت بی حاصل هنر نخوری
*
از قبول نظر عشق شود عیب هنرورنه جز بی هنری هیچ هنر نیست مرا
*
امیدها به هنر داشتم، ندانستمکه بخت سبز بر آیینه هنر زنگ است
*
ستم به قدر هنر میکشند اهل هنربه شاخ، سنگ به اندازه ثمر ریزد
*
صائب فکند اگر چه هنر نان من به خونرغبت همان به کسب هنر میشود مرا
*
زخم از هنر همیشه به صاحب هنر رسدچون خانه صدف که به آب از گهر رسد
*
هیچ کس نیست که بر داغ هنر ناخن نیستچه ضرورست که ما داغ هنر تازه کنیم
صائب تبریزی
***
گهر داری، هنر داری به هرکاربزرگی را چنین باشد دلایل
منوچهری
***
جهان هنر دایم آباد باداز آن معدن فضل و کان هنر
فخرالدین عراقی
ز کمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبرچه قیامت است بر آن هنر که به همچو بیهنری رسد
بیدل دهلوی
***
مردم آن است که دین است و هنر جامه اونه یکی بی هنر و فضل که دیباش قباست
*
فرزند هنرهای خویشتن شوتا همچو تو کس را پسر نباشد
وانگه که هنر یافتی، بشایدگر جز هنرت خود پدر نباشد
ای شهره درختی، بکوش تا بریکسر به تو جز کز هنر نباشد
ناصرخسرو
***
هر هنری کان ز دل آموختندبر زه منسوج وفا دوختند
گر هنری در تن مردم بودچون نپسندی گهری گم بود
گر بپسندیش دگر سان شودچشمه آن آب دو چندان شود
مردم پرورده به جان پرورندگر هنری در طرفی بنگرند
خاک زمین جز به هنر پاک نیستوین هنر امروز درین خاک نیست
گر هنری سر ز میان برزندبیهنری دست بدان درزند
کار هنرمند به جان آورندتا هنرش را به زبان آورند
*
خاک زمین جز به هنر پاک نیستو این هنر امروز در این خاک نیست
*
در همه چیزی هنر و عیب هستعیب مبین تا هنر آری به دست
نظامی
***
هنر مردمی باشد و راستیز کژّی بود کمّی و کاستی
*
هنر نزد ایرانیان است و بسندادند شیر ژیان را به کس
فردوسی
***
هنر در شعر سعدی
هنر باید و فضل و دین و کمالکه گاه آید و گه رود جاه و مال
*
سعدی هنر نه پنجه مردم شکستن استمردی درست باشی، اگر نفس بشکنی
*
گر بیهنرم وگر هنرمندلطف است امیدم از خداوند
*
خردمند مردم هنر پرورندکه تنپروران از هنر لاغرند
*
گر فریدون شود به نعمت و ملکبیهنر را به هیچکس مشمار
*
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحراصاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
***
شعر مولانا در مورد نقاشی
قلم بگرفته نقاشان که جانم مست کفهاشانکه تصویرات زیباشان جمال شاخسار آمد*هر آن نقشی که پیش آید در او نقاش می بینمبرای عشق لیلی دان که مجنون وار می گردم*صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازموانگه همه بتها را در پیش تو بگدازمصد نقش برانگیزم با روح درآمیزمچون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
***
هنر در شعر مولانا
چون غرض آمد، هنر پوشیده شدصد حجاب از دل به سوی دیده شد*
ای دل برای دلخوشی، زر و هنر چون میکشیدیدی تو از زر و هنر بیخسف یک قارون خوش؟
*
خواجهام من نیز خواجه زادهامصد هنر را قابل و آمادهام
*
سامری را آن هنر چه سود کردکان فن از باب اللّهاش مردود کرد
*
گر ترک یک هنر بکند مرد طبع اومشغول کار دیگر گشت و دگر هنر
*
گر فلاطون را هنر نفریفتینوحه کردی بر هنر بگریستی
*
هنر چو بیهنری آمد اندر این درگاههنروران ز شادیت چون نه زین نفرید
همه حیات در اینست کاذبحوا بقرهچو عاشقان حیاتید چون پس بقرید
*
عشق بود کان هنر، عشق بود معدن زردوست شود جلوه از آن پوست شود پر زر از این
*
چون بمیری بمیرد این هنرتزین هنرهات عار بایستی
*
ای خرد ار بحریی دم مزن و دم بخورچون هنرت خامشیست بر چه هنر عاشقی
*
هر آن کس کو هنر را ترک گویدز بهر تو هنرمند عظیمست
*
بیچاره دلی که ماند بیتوطوطیست ولی شکر ندارد
دارد هنر و هزار دولتافسوس که آن دگر ندارد
***
هنر در شعر حافظ
گر در سرت هوای وصال است حافظاباید که خاک درگه اهل هنر شوی
*
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری استراهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
*
کمال سر محبت ببین نه نقص گناهکه هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
*
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاکلاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
*
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیستزبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
*
روز در کسب هنر کوش که میخوردن روزدل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
*
هنر بیعیب حرمان نیست لیکنز من محرومتر کی سائلی بود
*
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویشگر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
*
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاشتا بدانی که به چندین هنر آراستهام
*
آسمان کشتی ارباب هنر میشکندتکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
*
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این؟!
*
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگاردست در خون دل پرهنران میداری
شعر در مدح هنر
قلندران حقیقت به نیم جو نخرندقبای اطلس آن کس که از هنر عاریست
*
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شودبا مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
*
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعیهیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت