در این بخش از سایت ادبی و هنری هم نگاران قصد داریم شعر و متن درباره رنگ سبز را برای شما دوستان قرار دهیم. این متون به نوحی به کلمه سبز ربط دارند و امیدواریم که از خواندن این متون نهایت لذت را ببرید.
روانشناسی رنگ سبز
رنگ سبز، نماد طبیعت، حیات و سرزندگی است. این رنگ از ترکیب آبی و زرد به دست میآید و از لحاظ روانشناسی نیز در این رنگ ترکیبی از حس آرامش رنگ آبی و خوشبینی رنگ زرد وجود دارد. سبز نه تنها نمایانگر زندگی و رشد است بلکه آرامشدهندهترین رنگ در طیف است. این خصوصیت به دلیل فیزیولوژی این رنگ است.
برخلاف رنگ مایههای دیگر؛ سبز بهطور مستقیم روی شبکیه متمرکز میشود بدون این که تجزیه و شکسته شود و به همین دلیل خیلی راحت روی چشم قرار میگیرد.
اگر فردی هستید که به رنگ سبز علاقه دارید و یا در اطراف شما افرادی علاقهمند به این رنگ هستند، بهتر است بدانید که این افراد عاشق طبیعت هستند؛ بنابراین ثبات و تعادل در رفتار این افراد دیده میشود.
رنگ سبز احساس امنیت به شما میدهد و باعث میشود با دیدن این رنگ امید به پیشرفت در زندگی، در شما زنده شود. احتمالا شما هم برای این که حس طبیعت را به خانه بیاورید از ترکیب رنگهای سبز در دکوراسیون منزلتان استفاده میکنید.
این رنگ دارای قدرتهای شفابخش بزرگ میباشد و توانایی تسکین دادن و نیروی تازه بخشیدن به انسان را دارد. بر اساس نظریه کارشناسان، مردمی که در محیطهای سبز کار میکنند دارای معده دردهای کمتری هستند. هر چه سبز کمرنگتر باشد، خصوصیت آرامشبخشی آن بیشتر است.
متنهای زیبا درباره رنگ سبز
زمستان رفته و حالا بهاری سبز می آید
جهان از خواب بیدار و نگاری سبز می آید
می شناسمت
چشم های تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغ هاست
با سبز می نویسم
تا که سبز بماند
یاد تو در یادم
تو به من آموختی
که سبز بنویسم
تو به من سبز بودن آموختی
پس در یادم سبز بمان
فرو می ریزد
برگ های زرد صبوری
سبز می شود
درخت انتظار
دوست داشتنت
باران بهار است
جانم را سبز می کند
سال هاست
پای دلتنگی ابرها مانده ام
و هیچ فصلی
سبز نمی شود زیر پایم
زندگی زیباست یا زشت
اگر سبزی جنگل و آبی دریا را بگویم زیباست
اما اگر پلیدی ها و نیرنگ ها را حساب کنم
چیزی فراتر از زشت است
رنگ سبز لباس خاص بهار است
سبز آرامش بخش ترین رنگ دنیاست
که هیچ گونه نشانی از شادی، غم یا اشتیاق ندارد
سبز ترین خاطرات
از آن کسانیست که
در ذهنمان
عاشقانه دوستشان داریم
that it might remain eternally green
The beautiful time of youthful love
ای کاش تا ابد سبز بماند
دوران زیبای عشق جوانی
من از لبخند شیرینت
جهان را سبز می بینم
شود سبز باغ امیدت صبر داشته باش
Green is the color of hope
سبز رنگ امید است
تا زمانی که سبز هستی
در حال رشد هستی
مادر زمین همین است
نگین های سبز رنگ خود را به بشر ارزانی داشته
و از او چشم داشتی ندارد
آغوش تو بهار است
سبز می کند طبیعت تنم را
گل می دهد گونه ام وقتی
می پیچد پیچک دست هایت
دور تنم
سبز می پوشی
کویر لوت جنگل می شود
عاقبت جغرافیا را هم تو عاشق می کنی
سبز رنگ اصلی جهان ست
و زیبایی آن از آن ناشی می شود
سبز رنگ بخشنده ایست
Green is nature’s poetry
سبز شعر طبیعت است
شعر درباره رنگ سبز
کاش هر روز ِ شما سبز شود
دانه ی خیر بکارید و هم آن،
همه با مهر خدا سبز شود
آرزویم این است…
سبزی از حس شما سرریزد
سبز باشید شما هر شب و روز
روز و شب هر روزی
آرزویم شده بهر رفقا بهروزی
و دعایم این است…
سبز و خرّم بشود دل هاتان
دانه های شادی
در زمین تن پر بار شما سبز شود
روزی و کشت شما سبز شود
شعر وفکر و دل پر حسّ شما سبز شود
سبز را رنگ نبین
سبز یک فلسفه است
سبز یعنی جنگل
سبز را خوب تماشا بکنی یک طیف است
رنگ ناب یک سبز
بر رخ یک سیب است
سبز مثل کاهوست
رنگ کاهویی سبزی زیباست
سبز گاهی دریاست
سبز با رود به دریا جاری است
به لطافت بنگر در هر برگ
سبز اکسیژن برگ است
سبز آغوش گل است
سبز در باغ طراوت دارد
سبزی باغ به بالیدن هر روزه اش عادت دارد
سبز را رشد ببین
چون به روییدن هر روز ه مهارت دارد
حس نازک که از این روح سبک مى جوشد
به چنین قالب ساده
تحفه ی درویش است
برگ سبزی است
به درگاه شما تقدیم است
روز هفتم ساعت هفت انتظاری سبز سبز
شاخه ای با میوه های بیقراری سبز سبز
خاک باید ریخت بر چشمان سرد این زمین
با زمستان خواب می گردد بهاری سبز سبز
این علف ها هرز می روید چرا یاری کنید
چون گل نرگس بخواهد لاله زاری سبز سبز
هر که بالی داشت مردم نام او پروانه نیست
بوی او گمگشته در یک روزگاری سبز سبز
خاک باید خورد در این راه سرخ انتظار
سبز باید گشت تا آید قراری سبز سبز
شمع شو پروانه شو در چوبه عشقش بمیر
تا که نامت را بسازد سربداری سبز سبز
کوچه را از ماه و خورشید و ستاره پر کنید
راست می گویند می آید نگاری سبز سبز
شاعر : سکوت بی پایان
در عبور نعش نمناک یک شبنم
که چه تشییع میکندش پرتو نور
در میان غبار آسمان و زمین
من تو را سبز میبینم، سبز!
بر لبِ تیغهای ماسهزاری که
ذرّههای روح غضبناکش
میشکافند سینههای آبی موج
من تو را سبز میبینم، سبز!
در خیال چشماندازِ شب
که زمین مثل مخملی یکدست
با دهان باز و مرگاندود
رو به هذیان ستاره میسوزد
من تو را سبز میبینم، سبز!
در غروب یال شیری که
در نبردی سترگ با اهریمن
دانههای خون به خاک میپاشد
من تو را سبز میبینم، سبز!
در بهارِ گلهای بی جامه
که بر اندام باغهای زمین
بادِ مسموم ِ شرم میبارد
من تو را سبز میبینم، سبز!
بی غم آن غزلها که
شاعران از فراق میگویند
در ردیفِ جای خالی تو هنوز
من تو را سبز میبینم، سبز!
حسین صداقتی
بگشای پنجره ی سبز دو چشمت تو به دنیا
تا چینم از آن باغ بهاری گل رویا
بنگر تو به دنیا وجهان بر تو نگارا
تا سبز کند سبزی چشمت همه دنیا
بر صورت سبزه، سر سرسبز حنا پوش
یا سرخِ لبت، آه شود بوسه ی من سبز؟
از بستر تو شب چمن سبز بر آید
تا سبز شود بر تنت این جان به سر آید
هر سبزه قبایی که به در شد ز تو سینه ات
تا دور ترین قله ی سر سبز جهان پر بگشاید
خضری که بود سبزه ورا معنی نامش
هر جا گذرد از طربش سبزه فزاید
چون بوی تو در کوی وی آید
با خنده تو را چادر سبز هدیه نماید
خورشید اگر سبز در آید مه شب سبز
صد خوشه ستاره
گیسوی شبت سبز ببافد
هر باد خزان موی فشان سبز بتازد
بانوی زمستان
با روسری سبز تو در باغ در آید
آن روز دگرباره زمین طفلکت آید
بر دامن سبز تو بچرخد وفزاید
طوطی سبزی ز راه آمد به ناز
سبز پوش و سبز چشم و دلنواز
طوطی از ره آمد و پر باز کرد
با دل من گفتگو آغاز کرد
ناگهان چرخی زد و در یک تفس
شد
اطاق کوچکم شکل قفس
هر کلامش نغمه یی در گوش من
نور عقل و چلچراغ هوش من
طوطی من ناگهان خاموش شد
زبان بگشودم و او گوش شد
گفتم ای سبز فریبا چیستی
من یقین دارم که طوطی نیستی
بال او را بوسه دادم بارها
شاید از او بشنوم گفتارها
لحظه یی شد طوطی زیبای
من
شکل انسان یافت در رویای من
سبز پوش و سبز چشم و سبز فام
در سخن آمد به گلبانگ سلام
از شکوهش لرزه آمد در تنم
خود ندانستم ز حیرت کاین منم
چشم هایش از زمرد سبز تر
غرفه ی من باغ شد از هر نظر
تازه تر از گل صفای گردنش
بهر تو سختست باور کردنش
من غروب زرد بودم ، دیدگان سبز تو
تابید بر من نام من رابامداد سبز کرد
دانه ی خشکیده ای بودم به خاک
شبنم مهر تو شد یاور ،نهالم سبز کرد
ساقه هایم گشت پیدا ,شاخه هایم بی رمق
نور چشمانت تواند شاخه هایم سبز کرد
در حریم سبزی و در سایه سار شاخه ها
خرمنی از سبزه ها را می تواند سبز کرد
دیدگان سبز تو ، ساحر روینده ای ست
می تواند جنگل خشکیده ای را سبز کرد
در بهاران بارش باران شود از روی مهر
می تواند گل میان سنگ خارا سبز کرد
برق چشمانت چنان خنیاگر افسونگری
در زمستان می تواند بوستانی سبز کرد
بامداد سبز هستم من اگر از تابش مهر تو است
گر نتابی من کجا نامم توانم بامداد سبز کرد .
سبز، تویی که سبز میخواهم
سبز ِ باد و سبز ِ شاخهها
اسب در کوهپایه و
زورق بر دریا
سراپا در سایه، دخترک خواب میبیند
بر نردهی مهتابی ِ خویش خمیده
سبز روی و سبز موی
با مردمکانی از فلز سرد
(سبز، تویی که سبزت میخواهم)