نیما یوشیج شاعر بزرگ ایرانی بود که اشعار زیبای او به گوش جهانیان نیز رسیده بود. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری هم نگاران قصد داریم نگاهی بر زندگی نیما یوشیج داشته باشیم. پس اگر شما نیز به شعر و اهالی شعر مخصوصا نیما یوشیج علاقه دارید، در ادامه متن همراه ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
تولد و اوایل زندگیخاندان مشهورر و نژاد پادشاهیزندگی روستایی و عظیمت به تهرانتفکر و گرایش چپ گرایانهازدواج و مسیر عشقیبیکاری و خانه نشینیانتشار اولین شعر و تمسخر توسط بزرگانانتشار شعر و تدریسدرگذشتسنگ قبر عجیباشعار مازندرانی و زبان طبریدرگذشت برادرنظر استاد شفیعی کدکنی درباره نیما یوشیجشعر نیماییهمه شاعرندشعر چگونه باید عمل بکند؟ (نیما یوشیج پاسخ میدهد)منبع الهام یک هنرمندوزن و قافیه از زبان نیمازیباترین اشعار نیما یوشیج به انتخاب سایت هم نگارانکلام آخرتولد و اوایل زندگی
علی نوری (اسفندیاری) 21 آبان 1276 خورشیدی در روستای یوش، از توابع بخش بلده شهرستان نور، بهدنیا آمد. پدرش، ابراهیمخان اِعظامالسلطنه، متعلق به خانوادهای قدیمی در مازندران بود و به کشاورزی و گلهداری مشغول بود.
خاندان مشهورر و نژاد پادشاهی
خاندان اسفندیاری (نور) از خاندانهای معروف ایران و نور استان مازندران در دوره قاجار و پهلوی است که نسب آنها به شاخهای از اسپهبدان موسوم به پادوسبانیان میرسد.
پادوسبانیان سلسلهای ساسانی تبار بودند که از حدود سال 40 هجری تا دوران شاه عباس بزرگ بر بخشهایی از طبرستان (بعداً مازندران) حکمرانی میکردند. علی اسفندیاری (نیما یوشیج) و محتشمالسلطنه از مشهورترین اعضای این خاندان هستند. در عصر قاجار و پهلوی، وزراء و نمایندگان مجلس و چهرههای سیاسی و علمی و هنرمندان متعددی از میان افراد این خانواده برخاستند.
حتی پس از درگذشت حسن اسفندیاری (محتشم السلطنه) در سال 1323 شمسی که از صاحب منصبان مشهور و وزیر چند وزارتخانه بود، کتابی به عنوان زندگی حسن اسفندیاری به چاپ رسید. نیما یوشیج در آغاز کتاب نسب و تبار خاندانش را شرح میدهد یوشیج در مقاله زندگانی حسن اسفندیاری (محتشم السلطنه) که در آن تاریخچه خاندان اسفندیاری را شرح میدهد، بهطور ضمنیتبار خود را به اسپهبدان پادوسبانیان طبرستان میرساند.
نیما یوشیج به اصالت خود افتخار میکرد. شهرآگیم از اجداد پدری نیما و از بزرگان مازندران بود. به دلیل همین علاقهمندی به تبارش بود که نام فرزندش را نیز شرآگیم گذاشت.
واژه «نیماور» در زبان مازندرانی به معنی کماندار بزرگ است. این نام، به چند تن از اسپهبدان مازندرانی اطلاق میشود. نیما خود در این باره مینویسد: «نیماور یکی از پادشاهان رستمدار که جد من است.» در دوبیتی زیر نیما میگوید که آنچه باعث شهرتش میشود، هنر اوست.
نیما یوشیج در شعر زیر اشاره به تبار خود دارد:
نیما مُ مِن، یگانِهِ رستمدار
من نیما هستم یگانه رستمدار
نیما وَروُ، شَهرآگیم تَبار
از نسل شراگیم نامآور و کماندار
هُنَرِ مُنی وُنِ مِ نوُم دار
هنر من باعث شهرتم میشود
کلین نیمُ، تَشِ کِلهِ سَرِ کَل مار
خاکستر نیستم، بلکه چوب آتشین اجاقم
زندگی روستایی و عظیمت به تهران
نیما یوشیج دوزاده سال در روستاهای مازندران زندگی کرد. همین موضوع باعث شد تا وی تا آخر عمر علاقه به محیط روستایی را در خود داشته باشد. او در روستای اجدادی خود تیراندازی، کشاورزی و خواندن و نوشتن را فرا گرفت. نیما گفته است که خواندن و نوشتن را از یک آخوند بد اخلاق یاد گرفته که مدام وی را کتک میزد.
به هر حال بعد از دوازده سالگی نیما یوشیج به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرده و نیما نیز در همین شهر مشغول به تحصیل شد. او در مدرسه فرانسویها درس خوانده و با تشویق معلم خود به شعر گرایش پیدا کرد. بعد از فارغالتحصیلی از این مدرسه نیما در وزارت علوم مشغول به کار شد و بعد از مدتی از آنجا نیز استعفا کرد. در همین دوره علی اسفندریای نام خود را به نیما تغییر داد.
تفکر و گرایش چپ گرایانه
دوران نوجوانی و جوانی نیما مصادف است با توفانهای سهمگین سیاسی ـ اجتماعی در ایران نظیر انقلاب مشروطه و جنبش جنگل و تأسیس جمهوری سرخ گیلان، روح حساس نیما نمیتوانست از این توفانهای اجتماعی بیتأثیر بمانَد.
نیما از نظر سیاسی تفکر چپگرایانه داشت، و با نشریه ایران سرخ، یکی از نشریات حزب کمونیست ایران (دهه 1920) که برادرش لادبن سردبیر آن بود و در رشت چاپ و منتشر میشد همکاری قلمی داشت. ازجمله تصمیم گرفت به میرزا کوچک خان جنگلی بپیوندد و همراه با او بجنگد تا کشته شود. دیرتر، در دهه بیست خورشیدی، در نخستین کنگره نویسندگان ایران عضو هیئت مدیره کنگره بود و اشعار وی در نشریات چپگرای این دوران منتشر میشد.
ازدواج و مسیر عشقی
نیما یوشیج یکبار عاشق یک دختر مسیحی شد که به دلیل مشکلات مذهبی نتوانست با وی ازدواج کند. دفعه دوم و در سفر دوباره به روستای اجدادی، عاشق یک دختر روستایی شد ولی آن دختر حاضر نشد تا به شهر تهران بیاید.
سرانجام نیما در 6 اردیبهشت 1305 ازدواج کرد. همسر وی، عالیه جهانگیر، فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و خواهرزاده نویسنده نامدار میرزا جهانگیر صوراسرافیل بود. حاصل این ازدواج، که تا پایان عمر دوام یافت، فرزند پسری بود به نام شراگیم که اکنون در آمریکا زندگی میکند. شراگیم در سال 1321 بهدنیا آمد.
بیکاری و خانه نشینی
نیما ازدواج کرد تا بهگفته خودش از افکار پریشان رهایی یابد. اما درست یک ماه پس از ازدواج، پدرش ابراهیم نوری درگذشت. در همین زمان، چند شعر از او در کتابی با عنوان خانواده سرباز چاپ شد. وی که در این زمان بهدلیل بیکاری خانهنشین شدهبود در تنهایی به سرودن شعر مشغول بود و به تحول در شعر فارسی میاندیشید اما چیزی منتشر نمیکرد.
در سال 1307 خورشیدی، محل کار عالیه جهانگیر، همسر نیما، به بارفروش (بابل کنونی؛ مدرسه بدر) انتقال یافت. نیما نیز با او به این شهر رفت. یک سال بعد آنان به رشت رفتند. عالیه در اینجا مدیر مدرسه بود و نیما را سرزنش میکرد که چرا درآمدی ندارد. او مدتی نیز در دبیرستان حکیم نظامی شهرستان آستارا به امر تدریس مشغول بود.
انتشار اولین شعر و تمسخر توسط بزرگان
نیما یوشیج اولین شعر بلند خود را در هفته نامه قرن بیستم به چاپ رساند که اولین شعر آزاد ایرانی نیز به حساب میآید. اما برخلاف تصور نیما، این اشعار مورد تمسخر بزرگان قرار گرفته و بسیاری نیما را یک شاعر بیسواد خطاب کردند. با اینکه نیما روحیه لطیفی داشت اما این کار باعث نشد تا وی دست از شعر گفتن بکشد و به راه خود ادامه داد.
انتشار شعر و تدریس
در پاییز سال 1301 شعر ای شب را در روزنامه هفتگی نوبهار منتشر کرد. نیما در این رابطه میگوید: «در پاییز سال 1301 نمونه دیگری از شیوه کار خود «ای شب» را که پیش از این تاریخ سرودم و دست به دست و مردود شده بود، در روزنامه هفتگی «نوبهار» دیدم.» شیوه کار در هر کدام از این قطعات تیر زهرآگینی به خصوص در آن زمان به طرفداران سبک قدیم بود.
نیما پس از مدتی به تدریس در مدرسههای مختلف از جمله مدرسه عالی صنعتی تهران و همکاری با روزنامههایی چون مجله موسیقی و مجله کویر پرداخت. انقلاب نیما با دو شعر «ققنوس» (بهمن 1316 ش) و «غراب» (مهر 1317 ش) آغاز شد و او این دو شعر را در مجله «موسیقی» که یک مجله دولتی بود، منتشر کرد.
مجله موسیقی سالهای 1318، شعرهای جدیتر او را دربرداشت. گذشته از «صدای چنگ»، «قو»، «شمع کرجی» و فضای بیچون» -که شعرهای سالهای 1305 است- شعرهای سالهای 19–1316 – «گل مهتاب»، «ققنوس»، «مرغ غم»، «پریان»، «عنکبوت رنگ» و «خنده سرد» – چاپ میشود. او در 64 سال زندگی خود توانست معیارهای هزارساله شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی مینمود، با شعرهایش تحول بخشد.
درگذشت
یوشیج درحالیکه به علت سرمای شدید یوش، به ذاتالریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تأثیری نداشت و در 13 دی 1338 درگذشت و در امامزاده عبدالله تهران دفن شد.
سنگ قبر عجیب
در سال 1372 خورشیدی بنا به وصیت وی پیکر او را به خانهاش در یوش منتقل کردند. آرامگاه او در کنار آرامگاه خواهرش، بهجتالزمان اسفندیاری (درگذشته به تاریخ 8 خرداد 1386) و آرامگاه سیروس طاهباز در میان حیاط جای گرفتهاست. روی سنگ قبر جدید او نوشته شده بود: «به همت بسیجیان فرهنگی تهران با عنایت بردار جانباز آقایی دکتر زاکانی بنا شد». این سنگ مزار با واکنش گستردهای روبرو شد. به گفته سخنگوی شهرداری تهران، نام زاکانی «براساس سلیقه و تصمیم فردی یکی از همکاران» نوشته شده بود. زاکانی (شهردار وقت تهران) هم گفت که از این موضوع بیاطلاع بود.
اشعار مازندرانی و زبان طبری
نیما یوشیج علاقه بسیار زیادی به زبان طبری داشت. در واقع میشود چنین گفت که یکی از دغدغههای نیما، حفظ و احیای زبان طبری بود. او در نامهها و دست نوشتههایش و همچنین در مقدمه دفتر روجا، به این دغدغه اشاره میکند.
وی در نامههایی که به برادرش مینویسد، سه بار از وی میخواهد که کتاب تاریخ طبرستان و دیوان امیر پازواری را برایش تهیه کرده و ارسال کند. مهمترین گام نیما در راه زنده نگاه داشتن زبان طبری، سرودن اشعار طبری در مجموعه ای با نام روجا است. نیما در یکی از دوبیتیهای خود این چنین به دلبستگی اش به زبان تبری اشاره میکند:
کوُ چوُ مُنِ خاخوُرِ مُنی نیکتاءُ
خواهر کوچکم نیکتا است
برارِ مُنی لادُبن که وی یکتاءُ
تنها برادرم نامش لادبن است
تَبَری مُنی می گپ، مُنِ گواءُ
شعرهای تبری من، گواه من است
کِجهٔ گپ دییَر بوتمُ سواءُ
در کجای حرفهایم دیگر غیر از این گفتم
درگذشت برادر
همانطور که در ابتدای مقاله نوشتم برادر نیما از اعضای جنبش جنگل بود که با سقوط این حکومت از کشور متواری شد. بعد از مدتی او به ایران بازگشته و باری دیگر شروع به انتشار مقالات انقلابی کرد. در این دوره ساواک سیستم اطلاعات پیچیده و سرکوبگرایانه را در پیش گرفته بود و تمامی مخالفان را دستگیر میکرد. از همین رو برادر نیما یعنی لادبن از ایران گریخته و حتی نیما نیز تا مرز آستارا وی را بدرقه کرد. لابدن به شوروی رفته و در تصفیههای سیاسی استالین و در اردوگاههای کار درگذشت. همین موضوع تاثیر زیادی بر زندگی نیما گذاشت. بر فرض مثال نیما در شعر خود گفته است:
برارِ مُنی لادُبن که وی یکتاءُ
تنها برادرم نامش لادبن است
تَبَری مُنی می گپ، مُنِ گواءُ
شعرهای تبری من، گواه من است
نیما در این دوبیتی به داشتهها و دلبستگیهای خود اشاره میکند. او در بیت اول به دلبستگی زمینی یعنی برادر و خواهرش اشاره میکند و در بیت دوم به دلبستگی وجودیاش یعنی شعر و زبان تبری اشاره میکند.
زبانی که شاید برخی از ادبا و شاعران مازندرانی به راحتی از داشتن و گفتن آن خرسند نباشند، بلکه برخی از آنها از هر فرصتی استفاده میکند تا طبری بودن خود و سخن گفتن به زبان طبری را انکار کنند.
اما نیما آنهایی را انکار میکند که مدعی بودند نیما زادبوم (سرزمین) و زبان خود را فراموش کردهاست. ولی نیما مدعی است نه تنها زبان مادری خود را فراموش نکردهاست که اتفاقاً همین شعرهایی که به زبان تبری سروده گواه دلبستگی او به زبان تبری است.
نیما زبان تبری را بخشی از افتخار و علاقه خود معرفی میکند و حتی برای آنکه دیگران را قانع کند به نوعی از آنها میخواهد که دلیل بیاورند که او کجا گفتهاست که اهل تبرستان نیست و به زبان زبان تبری حرف نمیزند.
نظر استاد شفیعی کدکنی درباره نیما یوشیج
استاد کدکنی در مقدمه کتاب اشعار ناتل خانلری (فرزند دختر خاله نیما) نوشته: کاحتمالاً نیما یوشیج شعر «با غروبش» را بعد از خواندن شعر خانلری سرودهاست؛ چنانکه تردیدی ندارم که «حرفهای همسایه» را –با هر تاریخی که در زیر آنها نهاده- به تأثیر از «چند نامه به شاعری جوان» ریلکه و ترجمه خانلری که در 1320، انتشار یافته نوشتهاست.. و بگذارید این کفر دیگر را همینجا بگویم که به نظر من بخشهای اصلی و محوری «ارزش احساسات» هم ترجمه آزاد و «بفهمینفهمی» از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دائرةالمعارف اسلام (چاپ اول)، درباره شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شدهاست.
شفیعی کدکنی برخی از شعرهای نیما را پس از شهریور 1320، تحت تأثیر پرویز ناتل خانلری میداند.
او در مقدمه کتاب گزینه اشعار پرویز ناتل خانلری، تاریخ درجشده در پای اشعار نیما را نامعتبر دانست و مدعی شد که احتمالاً نیما یوشیج شعر «با غروب» اش را پس از خواندن «یغمای شب» خانلری در سخن، شماره 11 و 12، به تاریخ مرداد 1323 سرودهاست و تاریخ قدیمیتری – فروردین 1323 – زیر شعر گذاشتهاست.
او همچنین احتمال این که نیما بعد از شهریور 20 از کارهای شاگردانش «مایه» هایی گرفته باشد و تاریخ شعرهایش را به پیش از شهریور، یا به سالهای قبل برده باشد منتفی نمیداند.
این گفتهها پاسخهایی هم در پی داشت. از جمله سیروس طاهباز در مقالهای و احمد افرادی در نامهای سرگشاده همه اتهامهای شفیعی کدکنی به نیما را محترمانه رد کردند. شاپور جورکش نیز در واکنش به نظر شفیعی کدکنی نظریّه او را نادرست دانست.
شعر نیمایی
منظومه قصه رنگ پریده در حقیقت نخستین اثر منظوم نیمایی است که در قالب مثنوی (بحر هزج مسدس) سروده شدهاست.
شاعر در این اثر زندگی خود را روایت کردهاست و از خلال آن به مفاسد اجتماعی پرداختهاست. بخش نخست این کار در قرن بیستم چاپ شده بود. سپس افسانه را سرود که در آن روحی رمانتیک حاکم است و به عشق نیز نیما نگاهی دیگرگونه دارد و عشق عارفانه را رد میکند. چنانکه خطاب به حافظ میگوید:
حافظا این چه کید و دروغ است
کز زبان می وجام ساقی است
نالی ار تا ابد باورم نیست
که بر آن عشق بازی که باقی است
من بر آن عاشقم کو روندهاست
(افسانه)
نیما در این آثار و اشعاری نظیر خروس و روباه، چشمه و بز ملاحسن مسئلهگو افکاری اجتماعی را بیان میکند، اما قالب اشعار قدیمی است. مشخص است که وی مشق شاعری میکند و هنوز راه خود را پیدا نکردهاست. با این حال انتشار افسانه دنیای ادبیات آن زمان را برآشفت. ای شب نیز در هفتهنامه نوبهار محمدتقی بهار چاپ شد و جنجالی برانگیخت.
سیروس طاهباز نقش مهمی در گردآوری، نسخهبرداری، تدوین و نشر آثار نیما یوشیج داشته است.
همه شاعرند
کم و بیش همهی مردم شاعرند. میتوانم بگویم در این دهکدهی کوچک هم که من زندگی میکنم، در ردیف چوپانها و ایلخیبانهای ما شاعر فراوان وجود دارد. اما تراوشات طبع آنها قابل قبول اهل طلب نیست. ممکن است کسی طبیعت شاعرانه داشته باشد و نتواند بیان کند. هنر نقل و انتقال از خود به دیگران است که شاعری نامیده میشود.
شاعری تخصص است. امروزه شاعر به کسی گفته میشود که میتواند طبیعت خود را بیان کند. ر واقع شاعری حاصل جمع طبیعت شاعر بهعلاوهی تکنیکی نو یا کهنه است که دارد.
مراد من از نو، روشی است که در مورد خود، مابهالاحتیاج ما را خوبتر ادا میکند و همچنین بهعکس، اینکه میگویم (در مورد خود) برای این است که بعضی از مطالب روش کهنه را درخورترند. ولی باید دانست به هر اندازه که تکنیک کار شاعر خوب باشد استعداد (یعنی قدرت کار) او هم خوبتر نمودار میشود.
تکنیک به مثابهی پوست و گوشت و پی و استخوان برای جان شعر اوست. این جان بطور مجرد نمیتواند رمق برای ظهور خود پیدا کند.
جوانان تازه کار بیراهه میروند که شانه از زیر بار خواندن و فرا گرفتن و چه غالباً از دانستن زبان مادری خالی میکنند.
شعر چگونه باید عمل بکند؟ (نیما یوشیج پاسخ میدهد)
به نظر من شعر باید یکی از این چند کار را صورت بدهد: تصریح کند، معنییی را اثر بخشیده یا معنییی را که هست، برانگیزد. به این معنی که محرک درون ما واقع شود. همهی این موارد را که با هم جمع کنیم شاعر باید بسازد. کار شعر، ساختن درونیهای انسانی است. شعر باید جان بدهد. چه بسا که باید بیافریند و جان بدهد. در این حال شاعر، عواطف و تمایلات و خصایص مختلفهی انسان زنده را تفسیر و توصیف دقیق میکند.
دید او به این مختصر قناعت نورزیده، جزئیات را تأویل کرده و قوت خاص برای اثر دادن به آنها میبخشد. نه تنها آنها را مینمایاند بلکه به قعر زیباییها و زشتیهای آنها به وسعت و بیانتهایی برای تسلی خاطر خود دست میاندازد. به این ترتیب با وجود اینکه اول زندگی را هدف کرده، بعد خود به واسطهی زیباییهای هدف سرایندهاش واقع شده و همهی زندگی را با خود حمل کرده است.
منبع الهام یک هنرمند
الهام هست. فقط تعبیر آن مختلف است. محیالدین معروف میگوید: الهام از طرف حق و بدون واسطهی مَلَک است. و نظیر این است بعضی تعریفهای دیگر. جز اینکه در روانشناسی به توضیحات دیگر برمیخوریم، اما من حرف خود را میزنم.
الهام با قوت طبع سراینده ارتباط دارد. بسا که سراینده به پاس آن از هر کار دست میکشد و جان و تنش آماده برای کار است. بسا که سراینده کلمهای به مدد او نتواند بسراید، زیرا قوت طبع او کم است. در واقع الهام میشوند و نمیتوانند دریابند.
اما برای سرایندگانی که مستعدند و قوت طبع کافی دارند، الهام گشوده شدن دریچهی ذخایر و سرچشمههای بسیاری از مکنونات آنهاست، به هر واسطه که باشد.
ناگهان آمدن آن نباید گول بزند که به خودی خود و از خود ما زائیده است، بلکه تداعی معانی دقیقی صورت گرفته، موجبات تاثیر آن در زمانی نزدیک یا دور یا در همان زمانی که سراینده، شعر خود را میسراید فراهم بوده است.
در صورتی که این موجبات فراهم نیامده باشد برای سرودن یک قطعه شعر موثر چه بسا که باید اندیشههای ما نطفه گرفته، حمل بردارد و حوصله کند تا اینکه زمان رسیدن آن فرا برسد.
وزن و قافیه از زبان نیما
در عالم طبیعت، هیچ چیز بیریتم نیست. حتی به هم خوردگی هم ریتمی دارد و میرود که ریتم دیگر بگیرد. پس هر ریتمی، ریتمی ایجاد میکند. در شعر، ما این را به وزن تعبیر میکنیم. یکی از هنرهای سرایندهی شعر، نمودن وزن است. شعر بیوزن و قافیه، به مثابهی انسانی است که پوشش و آرایش ندارد. در ضمن وزن کلی هر شکلی، اجزای آن شکل هم به نظر من ریتم خاص خود را میطلبند.
رویهمرفته وزن و قافیه، اثر مضاعفی است که سراینده به شعر خود میدهد. با وزن و قافیه است که اندیشههای شعری و هرگونه تمایلات و طرز افادهی مرام، با هم موازنه پیدا میکنند…
زیباترین اشعار نیما یوشیج به انتخاب سایت هم نگاران
میمیرم صد بار پس مرگ تنم
میگرید باز تنم هم تنم در کفنم
زان رو که دگر روی تو نتوانم دید
ای مهوش من، ای وطنم، ای وطنم
از شعرم خلقی بهم انگیختهام
خوب و بدشان بهم درآمیختهام
خود گوشه گرفتهام تماشا را
کآب در خوابگه مورچگان ریختهام
گفتم زخ تو گفت به گل میماند
گفتم لب تو گفت به مل میماند
گفتم قد من گفت به پیش گل و مل
ز اینسان که خم آورده به پل میماند
شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده ز دور
هم عنان گشته هم زبان هستم
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم
ریرا
«ری را»… صدا میآید امشب
از پشت « کاچ» که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم میکشاند
گویا کسی است که میخواند
اما صدای آدمی این نیست
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین؛
زاندوه های من
سنگین تر
و آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر
یکشب درون قایق دلتنگ
خواندند آنچنان؛
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
می بینم
ری را. ری را…
ترا من چشم در راهم
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
سبزه ها در بهار می رقصند،
من در کنار تو به آرامش می رسم
و آنجا که هیچ کس به یاد ما نیست
تو را عاشقانه می بوسم
تا با گرمی نفسهایم، به لبانت جان دهم
و با گرمی نفسهایت، جانی دوباره گیرم.
دوستت دارم،
با همه هستی خود، ای همه هستی من
و هزاران بار خواهم گفت:
دوستت دارم را …
خانهام ابریست
یکسره روی زمین ابری ست با آن
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو
را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟
خانهام ابریست اما
ابر بارانش گرفته ست
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره، نی زن که دائم مینوازد نی، در این دنیای ابراندود
راه
خود را دارد اندر پیش
آی آدم ها
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :
آی آدم ها ..
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها
آی آدم ها…
کلام آخر
کاش میشد بیشتر درباره نیما یوشیج مینوشت… او نابغه ادبیات است که ایران و ایرانی باید به وجود او افتخار کند. ما نیز امیدواریم که در سهم خود توانسته باشیم شما را با این اسطوره بیشتر آشنا کنیم. در پایان امیدواریم از خواندن این مقاله نهایت لذت را برده باشید.