سیمین بهبهانی از شاعران و نویسندگان بزرگ ایرانی بود که تاثیر بسزایی بر ادبیات بعد از خود گذاشت. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری هم نگاران قصد داریم نگاهی بر زندگی این شاعر بزرگ ایرانی داشته باشیم. پس در ادامه با ما همراه شوید تا درباره سیمین بهبهانی بیشتر بدانید.
فهرست موضوعات این مطلب
تولد و اوایل زندگیاصالت خانوادگیمادر سیمین بهبهانی یک روشنفکر پیشرو در حقوق زنانآغاز دبیریازدواج و زندگی شخصیآغاز قدم نهادن در دنیای شعرکار در رادیو و کانون نویسندگان ایراندوباره میسازمت وطن گرچه با جان و خشت خویشممنوع الخروجیدرگذشتافراد مهم ادبی حاضر در مراسم دفن خانم بهبهانیقالب شعر من غزل استشاعران امروزیصحبتهای خانم بهبهانی درباره جلال آل احمددوستی با سیمین دانشورهر هنرمندی سیاسی نیستغایت و آرمان هنرشاعر باید عاشق باشدصحبتهای سیمین بهبهانی درباره احمدرضا احمدیرابطهی شعر و سیاستبرخی از بهترین شعرهای سیمین بهبهانیتولد و اوایل زندگی
سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی در 28 تیر 1306 در تهران به دنیا آمده بود. وی فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) و فخرعظما ارغون بود.
اصالت خانوادگی
میرزا حسین میرزاخلیل مشهور به میرزا حسین خلیلی تهرانی که از رهبران مشروطه بود، عموی پدر او و پدربزرگ او علامه ملاعلی رازی خلیلی تهرانی است. پدرش عباس خلیلی (1272 نجف – 1350 تهران) به دو زبان فارسی و عربی شعر میگفت و حدود 1100 بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن، رمانهای متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.
مادر سیمین بهبهانی یک روشنفکر پیشرو در حقوق زنان
مادر او فخرعظما ارغون دختر مرتضی قلی ارغون (مکرمالسلطان خلعتبری) از بطن قمرخانم عظمتالسلطنه (فرزند میرزا محمدخان امیرتومان و نبیره هدایتالله خان فومنی) بود.
فخر عظمی ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسوی را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت.
او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در جمعیت نسوان وطنخواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود. او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و بهعنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت میکرد. پدر و مادر سیمین که در سال 1303 ازدواج کرده بودند، در سال 1309 از هم جدا شدند و مادرش با عادل خلعتبری (مدیر روزنامه آینده ایران) ازدواج کرد و صاحب سه فرزند دیگر شد.
آغاز دبیری
سیمین بهبهانی از بچگی علاقه زیادی به شعر و ادبیات داشت و دوران دبستان را در مدرسه «ناموس» و دبیرستان را در مدرسه «حسنات» تهران با بهترین نمرات به پایان رساند.
او در سال 1324 برای تحصیل وارد دانشگاه مامایی شد که دو سال بعد به خاطر اختلاف با ریاست آموزشگاه از آنجا اخراج شد. البته خانم بهبهانی اعلام کرده بودند که هیچ علاقهای به این رشته نداشتند.
سیمین در سال 1337 در دانشکده حقوق پذیرفته شد و به تحصیل در این رشته پرداخت؛ سپس در سال 1330 به استخدام آموزش و پرورش درآمد و حدود سی سال به تدریس مشغول بود. سیمین در سال 1348 وارد شورای شعر و موسیقی شد و در کنار بزرگانی همچون هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، فریدون مشیری و بیژن جلالی شروع به فعالیت کرد.
ازدواج و زندگی شخصی
سیمین بهبهانی در سال 1325 با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد. وی از این ازدواج دو پسر با نامهای علی و حسین و یک دختر به نام امید دارد. ابوالحسن تهامینژاد دوبلور و صداپیشه ایرانی، داماد اوست.
سیمین بهبهانی در سال 1349 از حسن بهبهانی جدا شد و در همان سال با منوچهر کوشیار، که در دوران دانشجویی با او آشنا شدهبود، ازدواج کرد. کوشیار تیرماه 1363 در اثر عارضه قلبی درگذشت.
آغاز قدم نهادن در دنیای شعر
سیمین بهبهانی در یک خانواده روشنفکر و اهل ادب بزرگ شد. همین موضوع وی را به سمت شعر هُل داد. اما هُل اصلی از جایی آغاز شد که خانم بهبهانی به دلیل دوستی مادرش با پروین اعتصامی توانست در سن 13 سالگی با پروین آشنا شود.
بعد از آشنایی با پروین اعتصامی؛ سیمین چندین شعر را در مجلههای آن زمان به چاپ رساند.
کار در رادیو و کانون نویسندگان ایران
در 1348 به عضویت شورای شعر و موسیقی درآمد. سیمین بهبهانی، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، یدالله رؤیایی، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره میکردند. سیمین بهبهانی پیش از انقلاب 1357 مدتی عضو شورای موسیقی رادیو و تلویزیون ملی ایران بود. او برای رادیو ترانه هم شعر میسرود. او در سال 1357 عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت.
خوانندگان بسیاری چون محمدرضا شجریان، لیلا فروهر، الهه،فرامرز اصلانی، اکبر گلپایگانی، داریوش، ایرج، عارف، سپیده، کورس سرهنگزاده، رامش، عهدیه، سیما بینا، پوران، دلکش، مرضیه و… سرودههای وی را خواندهاند.
کانون نویسندگان ایران نهادی است فرهنگی-صنفی و غیرانتفاعی که ضرورت تأسیس آن از اوایل دهه چهل خورشیدی احساس شده بود و پس از تمهید مقدمات، سرانجام، در اردیبهشت سال 1347 خورشیدی بهطور رسمی و علنی به عنوان نخستین تشکل صنفی و دموکراتیک اهل قلم فعالیتش را آغاز کرد. از چهلونُه نویسنده همچون مؤسسان کانون نویسندگان ایران یاد میشود.
دوباره میسازمت وطن گرچه با جان و خشت خویش
احتمالا این شعر را شنیدهاید. دوباره میسازمت وطن… حال این شعر از خانم بهبهانی چندین حاشیه را به همراه داشته است. بر فرض مثال باراک اوباما رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا در پیامی تلویزیونی به ایرانیان به مناسبت فرارسیدن نوروز 1390، ترجمهای انگلیسی از غزل دوباره میسازمت وطن سیمین بهبهانی را خواند.
سیمین شعر معروف «دوباره میسازمت وطن» را در سال 1359 سرود. این ترانه توسط داریوش اقبالی خواننده ایرانی اجرا شد و همچنین شعر امشب اگر یاری کنی با صدای لیلا فروهر در سال 1391 اجرا شد.
در شعر کامل این اثر میخوانیم:
دوباره میسازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش
ممنوع الخروجی
سیمین بهبهانی، در روز 17 اسفند 1388، هنگامی که قرار بود برای انجام معالجات پزشکی و سخنرانی در روز جهانی زنان به پاریس برود، با ممانعت مأموران امنیتی روبرو شد. مأموران با توقیف گذرنامهاش در فرودگاه، به او اعلام کردند که «ممنوعالخروج است». مترجم انگلیسی بهبهانی، فرزانه میلانی، از بازداشت و بازجویی چند ساعته از او در سن 82سالگی و در حالیکه تقریباً نابینا شده بود، ابراز شگفتی کرد.
سیمین بهبهانی تا هنگام مرگ، ریاست افتخاری هیئت امنای کتابخانه صدیقه دولتآبادی را بر عهده داشت.
درگذشت
سیمین بهبهانی که بهعلت بیماری قلبی ریوی در بیمارستان پارس تهران بستری بود، از 15 مرداد در کما به سر میبرد و سرانجام ساعت یک بامداد روز سهشنبه، 28 مرداد 1393 خورشیدی، در سن 87 سالگی درگذشت.
پیکر او با حضور مردم و ادیبان و هنرمندان از مقابل تالار وحدت تشییع شد و در بهشت زهرا در مقبره خانوادگی و کنار پدرش به خاک سپرده شد.
افراد مهم ادبی حاضر در مراسم دفن خانم بهبهانی
صبح جمعه 31 مرداد 1393 در مراسم تشییع و خاکسپاری سیمین بهبهانی جمعیت بزرگی از دوستداران و طرفدارانش به تالار وحدت آمده بودند.
در این مراسم شخصیتهای شناختهشدهای همچون محمود دولتآبادی، جواد مجابی، محمدرضا شجریان، شهرام ناظری، همایون شجریان، صدیق تعریف، ابوالحسن تهامینژاد (دوبلور و داماد سیمین بهبهانی) و علی بهبهانی پشت تریبون رفتند و درباره او سخنانی گفتند. شهرام ناظری غزل «دوباره میسازمت وطن» و همایون شجریان غزل «رفت آن سوار کولی» سیمین بهبهانی را به آواز خواندند.
در این مراسم حاضران بارها سرودهای «مرغ سحر» و «مرا ببوس» را با هم خواندند و در برخی مواقع با صدای دست، شعار «سیمین بهبهانی در دل ما میمانی» و «سیمین بهبهانی هویت ایرانی» را سر دادند.
قالب شعر من غزل است
زبان، قالب و محتوا روی هم رفته شکل شعر را به وجود می آورند. قالب شعر من غزل است، اما شکل آن غزل نیست، زیرا در زبان و محتوا تصرف کرده ام. زبان شعر من زبان امروز و رایج زمان است. البته بیشتر از نوع زبان ادبی و نه محاوره ای. اضافه کنم که گاه زبان محاوره را به کار گرفته ام. محتوای آن نیز اعم از عاشقانه یا اجتماعی و سیاسی در حول و حوش رویدادهای زمانه دور می زند و آن محتوای آشنای معمول که بر عشق و عرفان و تغزل بسنده می کرد، در شعر من به تشریح اوضاغ روزگار یا احوال امروز خود و امثال خودم مخصوص شده است. وزن را تابع نخستین پاره شعرخود کرده ام و رابطه آن را با عروضی سنتی گسستهام.
شاعران امروزی
روانشاد حسین منزوی از شاخص ترین نمایندگان غزل نو بود. از میان نسل پس از او شاعرانی بودند و هستند که به غزل روی آوردند. چند چهره درخشان دیگر هم هستند که نامشان را فراموش کرده ام. گناه این فراموشی به گردن بینایی غارت شده من است که حافظه ام را ناتوان کرده است. 10 سال است که منتظرم پسرم یا دوستانم برایم چیزی بخوانند. امید است که پوزشم پذیرفته شود، اما همین حالا پسرم کتابی به دستم داد که پیش از این برایم خوانده بود (مشق های بلاتکلیف) و نظرم را در حاشیه شعرها نوشته بود.
بیشتر غزل های امروزی، ساده و بی نقص بودند. سخن از عشق می رفت و تا ویرانی و غارت جنگل ها… و سایه رویدادهای روزگار در آن باز می تابید. نام شاعر عبدالحسین انصاری است. به آینده او امید دارم، به همان مایه که اکنون از سروده های او خرسندم.
صحبتهای خانم بهبهانی درباره جلال آل احمد
جلال پیشرو ادبیات در میان جامعه جوان کشور بود و همواره با آثارش جوانان را ترغیب و تشویق می کرد. او سعی داشت با سبک و گیرایی نوشته هایش، جامعه نویسندگان را به سمت جلو هدایت کند؛ اما باید گفت نفی جلال دشمنی با او است. این در حالی است که ضعف وی این بود که در بعضی از چیزها پافشاری می کرد، اما این اخلاق جلال بود که او را در مظان خودخواهی قرار می داد، ولی او قصد خیر داشت و در تمام عمر خود کوشش کرد که در ادبیات جوانان و شعر معاصر پیشرفت ایجاد کند.
دوستی با سیمین دانشور
من و سیمین دانشور از اول پیروزی انقلاب اسلامی تا زمان مرگش با هم دوست بودیم. مسبب آشنایی ما شخص اخوان ثالث بود. او بسیار زن مهربانی بود و آثار جاودانه ای مانند سووشون را به یادگار گذاشت. شاید جلال آل احمد زندگی هنری اش را در بیشتر جهات مدیون سیمین دانشور باشد. او نه تنها در زندگی جلال، بلکه در ادبیات ایران بسیار نقش غیرقابل انکاری داشت.
هر هنرمندی سیاسی نیست
به نظر من هر هنرمند آدمی سیاسی نیست. در واقع خود هنرمند با سیاست کاری ندارد، آنکه با هنر کار دارد سیاست است، یعنی سیاست گردن آدم را میگیرد. وقتی من در مملکتی زندگی میکنم که در آنجا اتفاقاتی میافتد هنرم را خلاف اخلاق و آزادی میگذارم در خدمت مخالفت با آن اتفاقات. این است که هنر سیاسی به وجود میآید، در واقع این سیاست است که میآید خودش را روی سر هنرمند هوار میکند.
غایت و آرمان هنر
اگر من بخواهم به طور کلی در بارهی هنر و آرمان آن صحبت کنم موضوع خیلی گسترده میشود، پس دربارهی شعر صحبت میکنم. آزادی در شعر این است که انسان وسعت دید داشته باشد یعنی دنیا را وسیع ببیند. من هیچ دوست ندارم که شاعر در بند خودش باشد. باید از خودش بیرون بیاید. باید با دنیا رو به رو شود. باید دنیا را در خودش ایجاد بکند. خودش را به منزلهی یک دنیای کوچک ببیند. اگر راحتی هست باید برای همهی دنیا باشد. اگر رنج هست مال همهی دنیاست. شاعر باید به عنوان نمایندهی همهی دنیا آن رنج را در شعرش انعکاس دهد. به نظر من آرمان شاعر یک دنیای خالی از ظلم و جور است.
شاعر باید عاشق باشد
شاعر باید عاشق باشد تا شعرش عاشقانه باشد، اگر نباشد نمیشود. باید واقعاً به مردم اهمیت بدهد و دردش درد مردم باشد تا بتواند از مردم صحبت کند و شعرش مردمی باشد. باید به سیاست علاقه مند باشد تا شعرش سیاسی باشد. در ذات شاعر اگر این چیزها وجود داشته باشد میتواند در شعرش هم بنشیند. در واقع تعهد جدا از شاعر وجود ندارد.
خود شاعر باید آن سفارش را با دل و جانش لمس کند و آن چیزی را که جامعه میخواهد پذیرفته باشد. وقتی پذیرفت میتواند شعر بگوید وگرنه شعرش ارزنی ارزش ندارد. کسی که خودش به چیزی که میگوید اعتقادی ندارد، اگر حرف معمولی هم بزند دروغ است و دروغ ارزشی ندارد. من فکر میکنم حرف مایاکوفسکی به همین صورت ساده ای که شما از آن برداشت کردهاید نباشد.
صحبتهای سیمین بهبهانی درباره احمدرضا احمدی
بسیاری از شاعران اصلاً کاری به کار دنیا ندارند و کار خودشان را میکنند و آن طور که دلشان میخواهد زندگی میکنند. نمونهاش احمد رضا احمدی است. میخواهید شما شعرش را بپسندید میخواهید نپسندید.
میخواهد مردمی باشد، میخواهد نباشد. میخواهد عاشقانه باشد، میخواهد نباشد. همه جور شعری هم دارد. ولی خودش را متعهد به هیچ چیز نمیداند و آن طور که خودش فکر میکند میگوید. در واقع تعهدش فقط به آن ساعتی است که تفکر و حالت یا حالتهای شاعرانه برایش ایجاد میشود. خیلیها این طور هستند.
خیلیها هم هستند که تمام وجودشان جزئی از جامعه ای است که در آن زندگی میکنند. یعنی خودشان را جدا از جامعه حس نمیکنند. اگر کسی جلوی شان افتاده و مرده باشد فکر میکنند که خودشان مردهاند، یعنی آن مرگ را با روح خودشان حس میکنند و اگر کسی بیمار باشد این بیماری را در دل خودشان جستجو میکنند یا اگر کسی در زندان باشد انگار خودشان زندانی هستند.
پس این تعهد ذاتی شاعر است و باید در خود شاعر هم وجود داشته باشد و پذیرفتنی باشد، وگرنه چیز مسخره ای میشود.
رابطهی شعر و سیاست
هر ایدئولوژی و هر فلسفهای، هر کلام متفکرانهای تا خودش را با اصول شعر منطبق نکند، قابل نشستن در شعر نیست. شما ممکن است که یک مطلب فلسفی را هم در شعرتان بگنجانید، ولی به قدری هنرمندانه باشد که شنونده آن را از شعرتان جدا نداند. اگر مثلاً شما بخواهید راجع به فلسفه و سیاست صحبت کنید بایستی روحیهی شعر را به آن بدهید. اگر توانستید با آن ظرافت آن قواعد و آهنگی را که شعر دارد با آن تلفیق کنید میتوانید بگویید که شعر سیاسی یا فلسفی گفتهاید.
دوست دارم تمام دنیا قبول کنند که همهی مردم جهان احساس دارند و حق و حقوقی دارند و باید این احساس و حق رعایت شود و کسی به کسی لطمه نزند، کسی نه مورد ظلم واقع شود و نه ظلم را قبول کند. فکر میکنم اگر آدمی خودش ظلم را قبول کند غیر قابل احترام است، برای اینکه به حقارت تن داده است.
آدم باید در مقابل ظلم بایستد. در تمام دنیا به اندازهای که علم و صنعت پیشرفت میکند به همان اندازه باید اخلاق هم پیشرفت کند. متأسفانه در بسیاری از نقاط دنیا میبینید که اخلاق افول کرده و جای خودش را به خشونت داده است و این مایهی تأسف و تأثر است.
برخی از بهترین شعرهای سیمین بهبهانی
ای آن که گاه گاه ز من یاد میکنی
پیوسته شادزی که دلی شاد میکنی
گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد میکنی
پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد میکنی
ای سیل اشک من! ز چه بنیاد میکنی؟
ای درد عشق او! ز چه بیداد میکنی؟
نازکتر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه پولاد میکنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمیرود
ای آن که گاه گاه ز من یاد میکنی
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان! ای که ماندگار تویی
شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است
ستاره ای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون منند
چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بی قرارست؟
نگفتم با لبان بسته ی خویش
به تو راز درون خسته ی خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟
اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟
کنار خانه ی ما کوهسارست
ز دیدار رقیبان برکنارست
چو شمع مهر خاموشی گزیند
شب اندر وی به آرامی نشیند
ز ماه و پرتو سیمینه ی او
حریری اوفتد بر سینه ی او
نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست
پر از عطر شقایق های خودروست
بیا با هم شبی آنجا سرآریم
دمار از جان دوری ها برآریم
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن
بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست
پی ِ فرداش فردای دگر نیست
بیا… اما نه، خوبان خود پرستند
به بندِ مهر، کمتر پای بستند
اگر یک دم شرابی می چشانند
خمارآلوده عمری می نشانند
درین شهر آزمودم من بسی را
ندیدم باوفا زآنان کسی را
تو هم هر چند مهر بی غروبی
به بی مهری گواهت این که خوبی
گذشتم من ز سودای وصالت
مرا تنها رها کن با خیالت