داستان و حکایت

نگاهی بر زندگی آرش کمان­گیر در شاهنامه شخصیت و داستان او

آرش کمان­گیر پهلوان بزرگ ایرانی در شاهنامه است که در نبرد بزرگ توران و ایران، باعث شد تا ایران عزیزمان نابود نشود. به هر حال این داستان اسطوره ه­ای تاثیر بزرگی بر فرهنگ و ادبیات ایران داشته است. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری هم نگاران قصد داریم نگاهی بر زندگی آرش کمان­گیر داشته باشیم. با ما باشید.

فهرست موضوعات این مطلب

تولد و اوایل زندگیآغاز پادشاهی منوچهرآغاز نبرد توران و ایرانایزدیاران ایرانی به کمک ایران می­آیندآرش تیر را پرتاب می­کندمحل دقیق فرود تیرداستان آرش هرگز در شاهنامه به صورت مستقیم روایت نشده است!آرش کمان­گیر در منابع کهنداستان آرش کمان­گیر از زبان شعرکلام آخرتولد و اوایل زندگی

از زندگی آرش اطلاعات زیادی در دسترس نیست و قبل از آغاز نبرد معروف ایران و توران خبری از شخصیت او در شاهنامه نیست. هرچند منابع تاریخی چنین تصور می­کنند که آرش شخصیت واقعی است که زمانی فرمانده ارشد کوروش بزرگ هخامنشی بوده است. در این باره اطلاعات دقیق و چندانی در دسترس نیست.

اما از آنجایی فردوسی بزرگ داستان شاهنامه را احیایی از زندگی واقعی بزرگان ایران کرده بود، این احتمال می­رود که به راستی آرش کمان­گیر یکی از سرداران بزرگ ایرانی در تاریخ ایران بزرگ باشد.

آغاز پادشاهی منوچهر

«پادشاهی منوچهر» هفتمین داستانِ پادشاهان و هفتمین پادشاهی پیشدادی در شاهنامه فردوسی است که دورانِ صدوبیست‌ساله پادشاهیِ منوچهر را داستان می‌کند.

در شاهنامه منوچهر پسر پشنگ است. مادر منوچهر، دختر ایرج و ماه‌آفرید است منوچهر به کین پدربزرگش ایرج سلم و تور را در جنگ به قتل رساند.

منوچهر از پادشاهان درستکار در شاهنامه فردوسی است که پس از مرگ فریدون به پادشاهی رسید. از مهم‌ترین رویدادهای زمان پادشاهی منوچهر زادن زال، داستان زال و سیمرغ، عشق زال به رودابه و تولد رستم است. برابر طهماسب، نوذر پسران منوچهر هستند.

بعد از قتل ایرج توسط تور، یکی از کنیزان او بنام ماه‌آفرید، دختری به دنیا آورد که فریدون را بسیار خوشحال کرد دختر ماه‌آفرید بزرگ شد آنگاه به همسری پشنگ درآمد. از ایشان پسری به دنیا می‌آید که منوچهر نام گرفت. منوچهر نورچشمی فریدون بود.

آغاز نبرد توران و ایران

افراسیاب پادشاه بزرگ تورانی به دلیل سرزمین گشایی به ایران‌زمین لشکر می‌کشد و منوچهر پیشدادی، شاه ایران، را به مدت دوازده سال در طبرستان در محاصره می‌گیرد.

نبردهای طولانی و پی در پی بسیاری صورت می­گیرد و هر بار نبرد بدتر و بدتر می­شود تا اینکه ایران سرانجام تن به صلح داده و شکست را می­پذیرد.

اما از آن­جایی که منوچهر حاضر به تسلیم کامل نبود؛ این دو به پیشنهاد منوچهر، پیمان می‌بندند که افراسیاب به اندازه تیرْپرتابی که یکی از کمان‌داران ایرانی بیفکند، عقب‌نشینی کند و سرزمین‌های اشغال‌شده را به ایرانیان واگذارَد.

افراسیاب که این ایده را تحقیری برای ایران بزرگ می­دانست، قبول می­کند که از این طریق مرزهای ایران را کوچک کرده و پیروز اصلی این نبرد بزرگ شود.

ایزدیاران ایرانی به کمک ایران می­آیند

فرشته اسپندارمذ، در زمان، پدیدار گشت و به منوچهر فرمان داد تا چوبه و سوفار و پیکانِ تیر را از جنگل و عقاب و معدن ویژه‌ای فراهم آورند. سپس آرشِ شِواتیر، از تیرافکنان چیره‌دست ایرانی و مردی نژاده و دین‌دار و حکیم، از منوچهر فرمان می‌یابد که از بلندای کوهی در رویان تیری به سوی توران‌زمین پرتاب کند.

آرش تیر را پرتاب می­کند

بعد از تصمیم تو پادشاه، آرش که کمان­گیری بزرگ بود، به عنوان کمان­گیر انتخاب می­شود. آرش برهنه می‌شود و تن خود را به شاه و مردم می‌نمایاند و می‌گوید: «ای مردم! اینک بنگرید که تن‌درستم و در تنم نشانی از آسیب‌دیدگی نیست ولی، چون تیر از کمان رها کنم، پاره‌پاره خواهم شد».

پس تیری را که افراسیاب بر آن نشان نهاده بود در کمان می‌نهد و خورشید که از فراز کوه نمایان می‌گردد، دست بر قبضه کمان می‌برد و با همه نیرو کمان را می‌کشد و تیر را پرتاب می‌کند و خود بی‌جان بر خاک می‌افتد.

تیر آرش به پرواز درمی‌آید و در حالی که نزدیک بود در بادغیس فرود آید، فرشته باد به فرمان اورمزد دوباره آن را به پرواز درمی‌آورد تا آنکه، به هنگام غروب خورشید پس از پیمودن هزار فرسنگ، به سرزمین خُلم در بلخ در کرانه جیحون بر بـُنِ درخت گردویی، می‌نشیند.

تیر را از خُلم به طبرستان نزد افراسیاب می‌آورند و افراسیاب، چون نشان خود را بر تیر می‌بیند، از پیمان‌شکنی می‌هراسد و تا کرانه جیحون در بلخ عقب‌نشینی می‌کند و بدین‌سان، مرز ایران و توران معین می‌شود.

محل دقیق فرود تیر

منابع درباره محلی که آرش از آن‌جا تیر افکند، جای فرود آمدن تیر و چگونگی پرواز تیر و نیز سرانجامِ آرش، با یکدیگر اختلاف دارند.

به گزارش ابوریحان بیرونی، آرش تیر را از کوه رویان افکند و خداوند باد را فرمان داد تا تیر او را به اقصای خراسان، جایی واقع در فرغانه و طبرستان (اولی احتمالاً تصحیف فرخار و دومی تصحیف طالقان یا طخارستان است) برساند.

تیر آرش، که افراسیاب آن را نشان کرده‌بود، هزار فرسخ رفت و سرانجام بر درخت گردوی بزرگی فرود آمد. به گزارش ثعالبی، تیر آرش به هنگام طلوع آفتاب پرتاب شد، از مازندران گذشت و به بادغیس رسید و چون خواست فرود آید، به فرمان خداوند، فرشته‌ای آن را به پرواز درآورد و به خُلْم در سرزمین بلخ بُرد و در هنگام غروب در کوزین (تصحیف گوزبن، ناحیه‌ای میان گوزگان و جیحون) فرود آورد.

بنا بر روایت دیگری که در یکی از تحریرهای تاریخ بلعمی آمده‌است و منابع دیگر آن را تأیید نمی‌کنند، تیر آرش در هوا بر کرکسی فرود آمد و کرکس تیر را بر کرانه جیحون برد و خود همان‌جا افتاد و جان سپرد؛ آن‌گاه تیر را بازیافتند و به طبرستان آوردند.

به گزارش منابع دیگر، تیر آرش از طبرستان یا ده مانهیر در رویان یا قلعه امل یا ساری پرتاب شد و در کوه خْوَنْوَنْد، کرانه رود بلخ یا طخارستان یا مرو فرود آمد.

به نظر احمد تفضلی احتمالاً جای فرود آمدن تیر آرش در اصل در حدود ناحیه هری‌رود تصور می‌شده‌است، ولی بعدها که مرز ایران از سوی جیحون گسترش یافت، در مورد محل‌های جغرافیایی این افسانه نیز تغییراتی مطابق با وضع زمان پیش آمد.

داستان آرش هرگز در شاهنامه به صورت مستقیم روایت نشده است!

داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیامده اما از آرش کمانگیر نام برده شده و فردوسی به او اشاره کرده‌است.

دلیل اینکه داستان آرش در شاهنامه نیامده، این است که اصل داستان در منبع شاهنامه، یعنی شاهنامه ابومنصوری وجود نداشته و نبودِ این داستان در شاهنامه ابومنصوری به تحریری از خدای‌نامه مربوط می‌شود که با دستکاری تحریر رسمی و با حضور شخصیت‌هایی در آن از خاندان‌های بزرگ ایرانشهر، چون خاندان رستم و کارن و مهران و جز آن‌ها که پیشینه آنان دستکم به دوره اشکانی می‌رسد، از نو پرداخته شده‌است.

در این تحریر از خدای‌نامه، با ورود زال و سام به دربار منوچهر، داستان لشکرکشی افراسیاب به ایران و تعیین مرز ایران و توران، از پادشاهی منوچهر به پادشاهی جانشینان او، نوذر و زَو منتقل می‌شود و از این رو، در این تحریر جدید، دیگر جایی برای تیرافکنی آرش برای تعیین مرز ایران و توران باقی نمی‌ماند.

در این تحریر، مرز ایران و توران در پادشاهی زَو، بدون تیرافکنی آرش تعیین می‌شود و روایت منقول در منابعِ اندکی که، بنابر آن، تیرافکنی آرش در زمان زَو جای گرفته، در مرحله‌ای جدیدتر پرداخته شده و در تحریرهای خدای‌نامه نتوانسته‌است جایگاه خود را تثبیت کند.

آرش کمان­گیر در منابع کهن

یشت‌ها در اوستا کهن‌ترین منبعی است که به نام آرش و تیراندازی او اشاره دارد. در تیشتریشت، تازش ستاره تیشتر به‌سوی دریای فراخکرت، به پروازِ تیری مانند شده‌است که آرش از کوه اَیریوخْشَئوثه (محل آن دانسته نیست) به کوه خْوَنْوَنْت پرتاب کرده‌است.

بر پایه این گزارش (یشت 8، بند 7، 38)، اهورامزدا به تیر آرش نفخه‌ای بدمید و مِهر، دارنده دشت‌های فراخ، راه عبور تیر را هموار ساخت.

اَشی نیک و بزرگ و پارِند (فرشته ثروت) سوار بر گردونه از پیِ تیر روان شدند تا تیر بر زمین فرود آمد. از میان منابع فارسی میانه، تنها در رساله ماه فروردین روز خرداد که از رویدادهای روز خرداد (ششم) از ماه فروردین سخن می‌رود، از آرش یاد شده و در آن آمده‌است که در این روز منوچهر و آرش، ایران‌زمین را از افراسیاب بازستاندند.

همچنین در مینوی خرد (پرسش 26، بند 44) نیز به این رویداد بدون ذکر نام آرش، اشاره شده و آمده‌است که از سودهای منوچهر این بود که از زمین پدشخوارگر (طبرستان) تا بن گوزگ را به پیمان از افراسیاب بازستد. بن گوزگ احتمالاً با ناحیه‌ای بین آمودریا و گوزگان قابل تطبیق است.

داستان آرش کمان­گیر از زبان شعر

ترا دیدم که چونین گش نبودی

چنین تند و چنین سرکش نبودی

ترا دیدم که چون می‌بَرزَدی آه

ز آه تو سیه شد بر فلک ماه

ز خواری همچو خاک راه بودی

به کام دشمن و بدخواه بودی

چو دوزخ بود جان تو ز بس تاب

چون دریا بود چشم تو ز بس آب

هر آن روزی که تو کمتر گرستی

جهان را دجلهٔ دیگر ببستی

کنون افزونتر از جمشید گشتی

مگر همسایهٔ خورشید گشتی

مگر آن روزها کردی فراموش

که تو بودی زمن بی صبر و بی هوش

مگر آنگاه گشتی از نهانم

که من بر تو چگونه مهربانم

مگر رنجی که دیدی رفت از یاد

کجا بر من کشیدی دست بیداد

چرا با من به تلخی همچو هوشی

که با هر کس به شیرینی چو نوشی

همه کس را همی خوشی نمایی

مرا باری چرا گشی فزایی

تو با صد گنج پیروزی و نازی

به چندین گنج شاید گر بنازی

چه باشد گر تو نازی از تن خویش

که ناز من به تو از ناز تو بیش

به تو نازم که تو زیبای نازی

بسازم با تو گر با من بسازی

ولیکن گرچه روی تو بهارست

همیشه بر رخانت گل به بار است

بهار نیکوی بر کس نماند

جهان روزی دهد روزی ستاند

مکش چندین کمان بر دوستانت

که ناگه بشکند روزی کمانت

و گر پر تیر داری جعبهٔ ناز

همه تیرت به یک عاشق مینداز

مرا دل چون کبابست ای پریچهر

فگنده روز و شب بر آتش مهر

بهل تا باشد این آتش فروزان

کبابی را که ببرشتی مسوزان

مکن کاری که من با تو نکردم

مبر آبم که من آبت نبردم

مکن چندین ستم جانا برین دل

که ما هر دو از این خاکیم و زین گل

بدم من نیز همچون تو نیازی

نکردم با تو چندین سرفرازی

نباشد دوستی را هیچ خوشی

چو باشد دوستی با عجب و گشّی

نه بس جان مرا در جدایی

که نیزش درد بیزاری نمایی

ز گشّی بر فلک بردی تن خویش

ز عُجْب آتش زدی در خرمن خویش

تو چون من مردمی نه چون خدایی

مرا چندین جفا تا کی نمایی

اگر هستی تو چون خورشید والا

شبانگه هم فرود آیی ز بالا

دلی مثل دلت خواهم ز یزدان

سیاه و سرکش و بدمهر و نادان

خداوند چنین دل رسته باشد

جهان از دست این دل خسته باشد

رخی بینم ترا چون باغ رنگین

دلی بینم ترا چون کوه سنگین

دریغ آید مرا کت دل چنینست

به گاه بی وفایی آهنینست

اگر تو هجر جویی من نجویم

و گر تو سرد گویی من نگویم

وفا کارم اگر تو جور کاری

من آب آرم اگر تو آتش آری

وفا را زاد مادر چون مرا زاد

جفا را زاد مادر چون ترا زاد

دل من کرد گر با من جفا کرد

که شد طَمْعِ وفا در بی وفا کرد

نشانه کردی او را لاجرم زه

نکو کردی به تیر نرگسان ده

همی زن تا بگویند کاین چرا کرد

بلا بخرید و جان را در بها کرد

ازان خوانند آرش را کمانگیر

که از ساری به مرو انداخت یک تیر

تو اندازی به جان من ز گوراب

همی هر ساعتی صد تیر پرتاب

ترا زیبد نه آرش را سواری

که صد فرسنگ بگذشتی ز ساری

جفا پیشه کنی از راه چندین

چه بی حمت دلی داری چه سنگین

رخم کردی ز خون دیده جیحون

دلم کردی ز درد هجر قارون

عجبتر آنکه چندین جور بینم

نفرسایم همانا آهنیم

مرا گویند مگری کز گرستن

چو مویی شد به باریکی ترا تن

کسی گرید چنین کز مهر و خویش

شود نومید از دیدار رویش

حسودا تو مگر آگه نداری

که در باران بود امیدواری

بهار آید چو بارد ابر بسیار

مگر باز آمد از باران من یار

بهار آمد کنم بر وی گل افشان

چو یار آید کنم بر وی دل افشان

به هجرش برفشانم دُرّ و مرجان

به وصلش برفشانم دیده و جان

اگر روزی کند یک روز دادار

خوشا روزا که باشد روز دیدار

اگر جانی فروشندم به صد جان

برافشانم دو صد جان پیش جانان

کلام آخر

کاش میشد بیشتر درباره آرش کمان­گیر می‌نوشت… او اسطوره ایران زمین است که ایران و ایرانی باید به وجود او افتخار کند. ما نیز امیدواریم که در سهم خود توانسته باشیم شما را با این اسطوره تاریخی و ادبیاتی بیشتر آشنا کنیم. در پایان امیدواریم از خواندن این مقاله نهایت لذت را برده باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا