قهوه نیز همچون چای جایگاه ویژهای در فرهنگ کشور ما دارد. نویسندگان بسیاری نیز این موضوع را در داستانهای خود بازتاب دادهاند. ما در سایت ادبی و هنری هم نگاران قصد داریم چندین شعر و متن درباره قهوه را برای شما دوستان قرار دهیم. با ما باشید.
شعر و متن درباره قهوه
چایی یه جوری خوبه
که میگه همهی غصههات با من
اصلا ” قهوه ” هم که خسته میشه
واسه خودش یه چایی میریزه .
حال کن با زندگیت رفیق لذت ببر نفس بکش
قهوه داغ و گرمتو با حس خوب بنوش
موزیک گوش کن تا میتونی موزیک خوب گوش کن ذهنتو خلاق میکنه
کتاب بخوان تا جایی که میتونی بخوان برقص تا میتونی برقص
عاشق شو اول از همه عاشق خودت تجربه کن تا میتونی تجربه کن
حس و حال موقعیت های جدیدی که دوسشون داری رو خب؟
نذار چند سال دیگه وقتی برگشتی عقبتو دیدی
بگی من زندگی نکردم عزیزکم تو زندگی کن و شروع ای کاش ها
به جای فکر کردن به نخواستن ها ،
نشدن ها و قضاوت کردن ها ؛
به اتفاقات و آدم های خوبِ زندگی ات فکر کن
و رویاهایی که تا برآورده شدنشان ،
چیز زیادی نمانده …
به جای نشستن و افسوس خوردن
برای لکه های کوچکِ روی شیشه ؛
پنجره ات را باز کن ،
زیبایی های منظره را ببین
و قهوه ات را بنوش …
بیخیالِ هرچیز که نمی خواهی
و هرچیز که نمی شود …
مگر دنیا چند روز است ؟!
قهوه خوشمزه است،
خوشمزگیاش به همان تلخ بودنش است!
وقتی میخوریم تلخیاش را تحویل نمیگیریم، اما میگوییم چسبید!
زندگی هم روزهای تلخش بد نیست، مثل قهوه میماند، تلخ است اما لذتبخش، تلخیهایش را تحویل نگیر و بخند…
رومنپولانسکی
زن اگر دوستت داشته باشد،
می تواند برای پاسخ به دعوت تو برای نوشیدن قهوه، از پاریس به دمشق بیاید؛
و اگر قلبش را به روی تو ببندد،
خسته تر از آن است که یک حبه قند با تو بخورد!
نزار قبانی
تو یک انسانی
زیبا باش!
لباس خوب بپوش !
ورزش کن !
مواظب هیکل و اندامت باش !
هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد!
همیشه بوی عطر بده!
مطالعه کن و آ گاهيتو بالا ببر.
خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در يک خلوت دنج ميهمان کن !
برای خودت گاهی هديه ای بخر !
وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری احساس سربلندی می کنى؛
آنوقت ديگر از تنهايی به ديگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به
اشتباه اعتماد می کنی.
يادت باشد :
«برای انسان عزت نفس غوغا می کند.»
زندگی شبیه قهوه ست؛ سیاه، تلخ و داغ ☕️
سیاهی را با سپیدی صداقت
تلخی را با شیرینی صمیمیت
داغی را با صبر
باید تحمل کرد .
بعضے دردها مثل قهوه مے مونن!
با گذشت زمان سرد میشن
ولے تلخیش از بین نمیره
بهشت و دوزخ
ما در این جهان در
دستان خود ماست
نیکی پاسخ نیکی است
و بدی سزای بدی
نتیجه زندگی ما
حاصل اعمال ماست!
بنشین قهوه ای بنوش و چند
ورقی بخوان تجربه زندگی را …
لذت داشتن یه دوست خوب تو یه دنیای بد…
مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم تو هوای سرده،
درسته که هوا رو گرم نمی کنه ، ولی دل آدمو که گرم می کنه…!
جمعه ها زندگی زیباتر است اگر
روزت را با یک فنجان قهوه داغ شروع کنی
در حالی که همه چالش ها و مشکلات هفته قبل و بعد را به فراموشی می سپری
جمعه زیبایی داشته باشی
گارسون آمد …
پرسیدم : تلخ ترین قهوه ای که دارید چیست ؟
آهی کشید و جواب داد : زندگی …
پرسیدم : با چه شیرین میشود ؟
جوابی نداد … خواستم دوباره بپرسم که سرانجام با یک پوزخند جواب داد :
شیرین شدنی نیست تا وقتی که ما انسان ها گناهکاریم !
دلم نه عشق ميخواهد؛
نه دروغ هاي قشنگ
نه ادعاهاي بزرگ
نه بزرگ هاي پر ادعا
دلم يك فنجان قهوه داغ ميخواهد
و يك دوست …
كه بشود با او حرف زد
و پشيمان نشد…
چه نشسته ای که فنجان دقایقت
لبریز بی حوصلگی شده و فکرهای بیهوده
به جان آرامشت افتاده اند؟
پیاده روهای این شهر،
انتظار گام های آرام تو را می کشند،
و آغوش فراغت ها به روی
خستگی های تو باز است
چه کتاب ها که می شود بخوانی
و چه قهوه ها که می شود بنوشی…
چه نشسته ای که زندگی دارد از دهان می افتد!
بعد از ٤ سال هنوز بايد حواسم را جمع كنم. گاهى كه حواسم پرتِ سكوت خانه مىشود
يا نگاهم به عكسى مىافتد
و فكرم پى خاطرهايى مىرود،
دستهايم به عادت بيست و چند ساله،
دو فنجان قهوه درست میکنند!
خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است …
عمیقاً به ترکیبی از پاییز، قهوه، بارون، کافه، لباسای چهارخونه، هودی و بوت نیاز دارم.
پیر شدیم.نه حوصله ناز کردن داریم نه ناز کشیدن. نه قهر میکنیم و نه طاقت قهر داریم. فنجان قهوه ای باشد و دلداری که جای قهر، حرف بزند ومشکل گشایی کند
فرقی نداره ، دوست ، پارتنر ، خواهر ، برادر ولی خدا کنه آدمی تو زندگیتون داشته باشین که بهتون بگه:
-خیلی خسته به نظر میای، بیا با هم بلیط بگیریم بریم یه جا
-بیا برات چایی/قهوه ریختم
-از روزت برام بگو
-با هم درستش میکنیم
-پاشوبریم دور دور
-من مطمئنم که تو میتونی
-نترس، من هستم:)
به ترکیبی از پاییز، دیت، قهوه، قدم زدن زیر بارون و هااا کردن دستام از سرما نیاز دارم.
یه روزی میاد که :
قهوه مزه خوبی میده
با پلی لیست آهنگات میرقصی
غریبه ها باعث خندیدنت میشن
شب با لبخند میخوابی
امیدوارم یه روزی از زنده بودن لذت ببرید.
دوست دارم در دنیایی از کتاب، موسیقی، قهوه و روزهای بارانی مدتی گم بشم.
بیصبرانه منتظر پاییزم.
روزای کوتاه، ساکت، سرد، هودی، خیابونای زرد و نارنجی، قهوه زیر بارون…
مطلب جالب: طرز تهیه انواع نوشیدنی سرد با قهوه فوق العاده خوشمزه و دلچسب
زندگیم اینطوری شده که صبح ها قهوه میخورم خوابم بپره ،شبا دوغ میخورم خوابم ببره
بگذار کنارت گام بردارم
بگذار دست بر شانه ات بگذارم
بگذار عاشق شوم با تو…
این روزهای اسفند…
این کوچه های خاطرات
جان می دهد برای یک راه پیمایی دو نفره
جان می دهد برای یک خلوت عاشقانه
پشت یک میز
درون یک کافی شاپ دنج
با دو فنجان قهوه
من باشم
تو باشی…
گویی تمام
جهان را یک جا تصاحب کرده ام …
امیرعباس خالق وردی
می خندد
و من متقاعد می شوم
جهان در فنجانی قهوه
کنار کسی که دوستش داری، خلاصه می شود
نیکی فیروزکوهی
قهوه و شعر و خیال تو و این باد خنک
باز لبخند بزن، قهوه شکر میخواهد!
صفورا یال وردی
گاهی فقط یک حاشیه ی امن و آرام می خواهی؛
به دور از تمامِ دوست داشتن ها
به دور از تمامِ دلتنگی ها
به دور از تمامِ خواستن ها، نخواستن ها…
تو باشی و یک فنجان قهوه ی داغ، چند تکه شکلاتِ تلخ و یک موسیقیِ ملایم،
چشمانت را ببندی، لم بدهی وسطِ یک بیخیالیِ مطلق و تا چشم کار می کند؛
عینِ خیالت نباشد…
نرگس صرافیان طوفان
کاری با تو نداشتم!
گوشه دنج کافه همیشگی
خلوت کرده بودم
آمدی
قهوه ات را خوردی
چشم هایت را جا گذاشتی
و رفتی
حالا من ماندم
با ازدحام کافه ای شلوغ
با تقدیر و فال همیشگی ام
چشم هایت…
حوصلهی هیچ چیز را ندارم. دلم میخواهد یک مدت بروم یکجایی که هیچکس مرا نشناسد. آنوقت تمام روز را کنجی بنشینم و از پنجرهای بسته، زل بزنم به خیابانی و رفت و آمد آدمها را نگاه کنم. دلم میخواهد چند وقت واقعا نباشم و هیچکس مرا به یاد نیاورد و هیچکس جای خالی مرا حس نکند و همه چیز بدون من درست و بدون ایراد پیش برود و نبودنم به کسی و مسئولیتی و جایگاهی آسیبی نزند.
دلم میخواهد چندین روز، تمام زمان و احساسم برای خودم باشد، برای خودم بخوابم، برای خودم بیدار شوم، برای خودم کتاب بخوانم، برای خودم موسیقی گوش کنم، برای خودم قهوه بنوشم، برای خودم قدم بزنم و هیچ دغدغهای و هیچ نگرانیِ در پسِ ذهن ماندهای نداشتهباشم.
خستهام… لازم نیست حتما اتفاق خاصی افتادهباشد! اصلا آدم گاهی از همین اتفاق خاصی نیفتادن و عمیقا خوشحال نبودن است که جا میزند و دلش میخواهد از موقعیت آزاردهندهای که در آن قرار گرفته، فرار کند و تا جای ممکن از همه چیز دور شود…
مرا تا ژرفنای فراموشی ببر
با رقص، بوسه،
آغوش،شراب،قهوه،
با هرچی که از یادم برود…
فیلیپ راث
چه عاشقانه
مهربانیت چاشنی قهوه ی
تلخ عصرهای دلتنگیم شده است
و چه بی اندازه خوشحالم
غزل بانوی لحظه هایتو شده ام
همراهم باش ای یاد تو آرامش جانم… !
به تو فکر می کنم
به خانه نداشته مان
به فنجان های دست نخورده روی میز
به قهوه هایی که سرد می شود
به بوسه هایی که بیات شده اند
و به انحنای گردن تا شانه ات
که جای خالی مرا فریاد می زند
غزال استوارنیا
زنی که با یک کتاب، شعر، آهنگ یا حتی یک فنجان قهوه حالش خوب میشود، هیچکس در برابر او پیروز نمیشود.
حتی زندگی در مقابلش شکست میخورد.
جبران خلیل جبران
زنی که برایت قهوه دم می کند
و آن دورترها،
آن طرف میز
برای خودش چای تلخ می ریزد.
شعر می سراید،
می نوازد نت به نت
و صبح ها با گل های دامنش حرف می زند
و شب روی تخت تا صبح خاموش می خوابد،
و با هیچ بوسه ای متولد نمی شود.
حرفهایم تکراریست
قهوه ات را بنوش یخ کرد.
مریم فرهمندی
دلم یک عصر رویایی
میان باغ شالیزار
دلم یک قهوه از چشمت
دلم تیمار میخواهد…
یلدا کولیوند
تلخ نه الکل است، نه سیگار و نه قهوه
میدانی چیست!؟ تلخ به یاد آوردن قول و قرار های اولین روز دلدادگی بود که به خیالمان قرار بود ابدی شود
سونا محمدی
به اندازه نوشیدن یک فنجان “قهوه”
اجازه دارم روبروی “چشمهایت” بنشینم؟!
محسن صفری
بعد از چهار سال هنوز باید حواسم را جمع کنم، گاهی که حواسم پرت سکوت خانه میشود یا نگاهم به عکسی میافتد و فکرم پی خاطرهای میرود، دستهایم به عادت بیست و چند ساله دو فنجان قهوه درست میکنند…
خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است!
یک روز مانده به عید پاک
بعضی وقت ها همه ی زندگی آدم فقط به قهوه بند است و همه ی صمیمیتی که با یک فنجان قهوه به دست می آید .
ریچارد براتیگان
این روزا مردم فقط کامپیوتر دارن و دستگاه اسپرسو.
جامعه ای که توی اون هیچکس نمی تونه به یه روش منطقی، با دست بنویسه و با دست، قهوه دم کنه، کجا میره؟ کجا؟
فردریک بکمن
میگویند از هرچیز کمی باقی میماند؛ در
شیشه کمـی قهوه، در جعبه کمی نان، و در
انسان کمی درد …
تورگوت اویار
عشق تو
به من آموخت
که تو را دوست بدارم
در همه اشیا
در درختی عریان
در برگهای خشکیده
در هوای بارانی در طوفان
در قهوه خانهای کوچک
که هر غروب قهوه تلخمان را
در آن مینوشیدیم
عشق تو مرا آموخت
که به مسافرخانههای گمنام بروم
کلیساهای گمنام
و قهوهخانههای گمنام
#نزار_قبانی
عاشق که میشوی
تمام جهان نشانه معشوقهات دارند
یک موسیقی زیبا
یک فنجان قهوه ی تلخ
یک خیابان خلوت و ساکت
به آسمان که نگاه میکنی
کبوترانی که پرواز میکنند
همه تو را امید میدهند
حتما که نباید هدهد خبری بیاورد
گاهی کلاغی هم از معشوقهات پیام دارد
جهان عاشقی زیباست آنقدر زیباست
که آواره شدنش هم زیباست
مردن در عاشقی هم زیباست
#محمود_درویش
در ان سپیده دم که آمدی
چون شعری’ زیبا
آفتاب وبهار نیز با تو آمدند
کاغذهای’ روی میزم
سبز شدند
قهوه مقابلم مرا سر کشید
بیش از آنکه بنوشمش
زمانی’که پدیدار شدی
اسبان تابلوی روبرویم
ترکم کردند وبه سوی تو شتافتند…
#نزار_قبانی