متن و جملات

متن درباره خیابان های شهر/ اشعار زیبا و جملات با کلمه خیابان

در این بخش هم نگاران جملات احساسی زیبا درباره خیابان های شهر، جملات و اشعار در مورد قدم زدن در خیابان را ارائه کرده ایم.

جملات و متن درباره خیابان های شهر

دلتنگیخیابان شلوغی استکه تو در میانه اش ایستاده باشیببینی می آیندببینی می روندو تو همچنان ایستاده باشی

سمت راست سرم‌تیر می‌کشد

همان جا که کمتر می‌بوسی

همان نیمه از‌مغزم که بیشتر به تو فکر می‌کند

قلبم

به طرف تو می‌زند

سمت چپ بدنم تیر می‌کشد

اما تو با هر دو چشمت سکوت کرده‌ای

و حواست به اعداد سبز‌ روبروست

با نیمه‌ی چپ‌ مغزم

به دست راستم دستور می‌دهم

در را باز کند

قبل از این که به چراغ قرمز برسیم

قبل از این که بمیرم

باید به خیابان بپرم

بوسه زیباترین اتفاق خیابان استبه‌جای درد، به‌جای دودبه جای دود کردن درد، درد کردن دودهم را می‌بوسیم …

تو رفتی و من پشتِ سرت آمدم .تمامِ خیابان ها را پا به پایت دویدم ،کوچه هایِ بن بست را با تو ایستادم ،مقصد هایِ تو را دیدم و مصمم شدم ؛که چه خوب شد که از جهانِ من رفتی !!!منی که با دیگران فرق دارممنی که بی بهانه دست نمی کشممنی که برایِ پایان هم ، ادامه می دهم !منی که برای رفتن هم ، می مانم !

سر بر آوردم و با ماه رخت حرف زدم

آسمان خم شد و انداخت به ابروی تو چین

آنچه نم زد به خیابان تو باران که نبود

اشک دلتنگی من بود که بارید زمین

هیاهو بود و دودانگار از دور می آمدی!خورشید از شوق برق نگاهم،نور قاپیدابرها تیره و اماآماده جشن باران بهاری!بوق های ممتد،موسیقی فالش…گم ات کردمچون ستاره ای در دل تاریکی شبلعنت به این خیابان شلوغبی تو اما بازقدم خواهم زدبا دردهای آشنابه امید تسخیر دست هایت به همراه خیابان ها

اشعار زیبا در مورد خیابان های شهر

دنیا رو زیر و رو می‌کردی اگر

می‌فهمیدی یه‌لحظه حالم بده

کجایی تا بغضمو پس بگیری

از تو خیابونای بارون زده

در کدام هوا نفس می کشی؟

در کدام خیابان؟

در کدام کوچه؟

شب ها از پشتٓ کدام پنجره به شهر می نگری؟

نگرانِ من نباش

من جایم امن است

در غریب ترین کنجِ این دنیایم

در دورترین سیاره از خورشید

در سردترین غروب پاییز

تو را خواستنبه قدم زدندر خیابان مه آلودی می ماندگر چه انتهایش را نمی بینمامادوستش دارم…

تنهاییخیابانی استکه با تواز آن عبور می کنمامادر میان راهدستم را رها می کنیو من می مانم وُبوق ممتدیکه گوش زندگی ام راکر می کند…

حالا که رفته ایبرای من همخیابانی دست و پا کنانگارخیابان های این شهر لعنتیجای خوبی ستبرای گمشدن های احتمالی

موج می زند

بر کلافگی خیابان

حضور خسته ی آفتاب

شهر پر از ماهی هایی ست

که تا ارتفاع هزار پا از سطح دریا

در آکواریوم آرزوهای شان

برج می سازند

یک نفر در خیابان فریاد می زند :

باید در ابرها شنا کرد

شعر و متن خیابان های شهر

در کوچه پس کوچه های معرفتخیابانی ساخته ام از مهربانیتا در تردد دل مردگیمهر ببارد بر آسمان آدم ها …صدای چکاوک زندگیطنین خوش امید استتا آویزه گوش های پر از طعنه باشدکه انتهای خیابان مهرخدا ایستاده است…

در انتظار توامدر چنان هوایی بیاکه گریز از تو ممکن نباشدتوتمام تنهایی‌هایم رااز من گرفته‌ایخیابان‌هابی حضور توراه‌های آشکار جهنم‌اند

شهرِ بی حوصله ام باز به حرف آمده استبه خیابان بزن ای دوست که برف آمده است!…

آرزو کـنیم حالِ همه خـوب باشدخیابان ، پر باشد از عابرانِ سر خـوشی که نه غصه ای برایِ خـوردن دارند ، نه مشکلی برایِ حل نشدن ، نه دلیلی برای گوشه گیری و تنها بودن !عابـرانی که سرخـوش و آســوده از کــنارِ هم عبور می کنندمردانــی که ناچـار نیستـند تا دیر وقــت کار کنند ،زنانی که در سکــوتشان اشک نمی ریزند ،و کــودکانی که از ته دلشان می خندند …آرزو کنیم حــالِ همه خوب باشدبه خوبیِ عــطرِ یاس کوچه باغ های قدیمیبه خوبیِ دو روز مــانده به عید زمانِ کودکیو به خوبیِ همان روزی که آرامش و عشق ؛به خیابان های این شهر ، برگردد …

متن در مورد قدم زدن در خیابان های شهر

آهای رهگذر بی‌خبر از همه‌جا

این خیابان برای تو نیستبرای من هم نیستپس حاشیه نروصافبه سمت دوربین من بیاو تمام راه رابه کفش‌هایی فکر کنکه همین راه راچقدر با هم می‌آمدندو چقدربه هم می‌آمدند

خیابان‌ های زیادی مانده که باهم قدم نزدیمکافه‌ های زیادی هستکه قرارگاهمان نشدهو جاهای زیادی هستکه نرفته‌ ایمجهان بی تو جای خوبی برای ماندن نیست!

ای کاشخیابانی را برای روز مبادا نگه داشته بودمچه می دانستم تو میرویو من می مانمبا شهری پر از خیابان های لبریز خاطره

مرا دوست بداربه سانِ گذر از یک سمت خیابانبه سمتی دیگر؛اول به من نگاه کنبعد به من نگاه کنبعد باز هم مرا نگاه کن…

روزی که برای اولین بارتو را خواهم بوسیدیادت باشدکارِ ناتمامی نداشته باشییادت باشدحرفهای آخرت رابه خودت و همه گفته باشیفکرِ برگشتنبه روزهای قبل از بوسیدنم رااز سرت بیرون کنتو در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاریکه شباهتی به خیابان های شهر نداردبا تردید، بی تردیدکم می آوری

کسی که فقط پیراهنش شبیه تو بود

نمی دانست امروز با دیدنش

زنی درخیابان ایستاده می میرد و

قتلی غیر عمد می کند

از خیابان که می گذرمیاد تو با من استچشم ام به چراغ راهنماراه که می روم با منیکندتر از من قدم برمی داریزودتر از منبه خانه می رسی.

من و توکاشف تمام خیابان ها وکوچه های خلوت و دنجاین شهریم،فقط به بهای یک بوسه!هنوز هم می تواندنیا های جدیدی را کشف کرد!

ﻓـﮑﺮ ﮐﻦ ﻣـﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪﺟـﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﻨــﻈﺮﻩ ﻭ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺩﯾـــﻮﺍﻧﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺑﺮﻭﯾﻢﺍﺧــﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺳــﺖ ﺧــﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

من از تمام آسمان یک باران رامی خواهماز تمام زمین یک خیابان راو از تمام تویک دست که قفل شود در دست من

تــوبه افتادن مندر خـیابان خنــدیدی ومن همه حــواسمبه چشمان مردم شهــر بودکه عاشق خنده ات نشوند…

شهر همان شهر استخیابان همان خیابانکافه همین میز استمیز همین صندلیکه تو روی آن نشسته ایاما دیگرنه من آن مرد سابقمنه تو آن فکریکه هر شب کلافه ام می کند …

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا