جملات خنده دار کودکانه هم بامزگی خودشان را دارند و برای کودکان دختر و پسر بسیار جالب و بامزه هستند. در این بخش مجموعه ای از متن، جوک و لطیفه خنده دار کودکانه را آماده کرده ایم و امیدواریم که لحظات شادی را داشته باشید.
متن و جملات خنده دار کودکانه
کلاغه به درخت پیر گفت: شنیدم مادربزرگ شدی اسم نوه ات چیه؟درخت با خوش حالی گفت اسمش مداده مداد.
***
معلم: بچه ها کسی می تواند بگوید چرا به بعضی از مگس ها، خرمگس می گویند.
شاگرد: چون آن ها عقل درست و حسابی ندارند.
***
از آقا کلاغه می پرسند: اسمت چیست؟
کلاغه گفت: طوطی.
پرسیدند: پس چرا رنگت سیاه است؟
گفت: آخه توی زغال فروشی کار می کنم.
***
پرویز به دوستش گفت: فرق میان آموزگار و دماسنج چیست؟
دوستش گفت: هیچ! چون هر کدام از آن ها صفر را نشان بدهند تن آدم می لرزد.
***
خال خالی گفت بند کفش بابای من خیلی زور دارد.دوستش پرسید از کجا می دانی ؟فسقلی جواب داد آخه دیروز بند کفشه رفت زیر پای بابام پرتش کرد روی زمین.
***
آموزگار: دو چهار تا چند تا می شود؟
حمید: هشت تا.
آموزگار: آفرین! حالا هشت تا آب نبات به تو جایزه می دهم.
حمید: آقا ببخشید می شود شانزده تا!
***
محمود: من از بس گوشت گاو خوردم، پر زور و قوی شدم.
مسعود: پس چرا من این قدر ماهی می خورم، شنا یاد نگرفته ام.
***
دو تا دروغگو پایین کوه با هم صحبت می کردند.
اولی گفت: اون مورچه را روی نوک کوه می بینی؟
دومی گفت: کدام، اونی که چشماش را بسته یا اونی که چشمهایش باز است؟\
***
معلم: امیر جان با حمید یک جمله بساز.امیر: شما چه قدرشبیه همید.
***
سعید به دوستش:محسن برادرت که برای زندگی به شهر دیگه رفته از چه راهی امرار معاش می کنه؟محسن، از راه نویسندگی.
سعید چه می نویسد؟محسن:هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد.
***
معلم از کاوه پرسید:اگر دو دو تا بشه چهار تا، چهار چهار تا بشه شانزده تا، تو بگو شش شش تا چقدر می شه؟
کاوه با اعتراض جواب داد:آقا انصاف داشته باشید. آسون آسون هاشو خودتون جواب می دهید، سخت هاشو باید من بگم.
***
یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :12 نفر
با خودش می گوید :عجب! حالا 11 نفر دیگر را از کجا بیاورم؟
***
برادر بزرگتر: پسر تو هیچ خجالت نمی کشی این هندوانه بزرگ را خوردی و فکر من نبودی؟برادر کوچکتر: برعکس داداش همه اش به فکر تو بودم که مبادا یکدفعه سر برسی!
***
متن کوتاه خنده دار کودکانه
اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟
***
مادر: علی بیا اسفناج بخور آهن دارد.علی: آخر مادر جان الان آب خوردم میترسم زنگ بزند…
***
قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟متهم: جناب قاضی! خودش میخواست، هر وقت من را میدید میگفت: یک سری به ما بزن!
***
آقای فراموشکار میره دکتر میگه آقای دکترمن فراموشی گرفتهام.دکتر میگه: چند وقته این بیماری رو دارین؟آقای فراموشکار میگه: کدوم بیماری؟
***
از خسیسی پرسیدند: تو در دنیا چه آرزویی داری؟گفت: آرزو دارم کچل شوم و دیگر پول سلمانی ندهم!
***
به غضنفر میگن: توی عمرت، سختترین کاری که کردی چی بوده؟ میگه: پر کردن نمکدون!میگن: چرا؟جواب میده: آخه سوراخهاش خیلی ریزه.
***
متن خنده دار و بامزه برای کودکان
معلم: نام پدرت چیست؟دانش آموز: پدرم نامهای مختلفی دارد. من به او میگویم بابا، مادرم میگوید پدر بچهها، نوکرمان میگوید آقا و بقال محلهمان میگوید بدحساب!
***
یه قورباغه از یه گربه میپرسه: قورقورقوربونت بشم، کلاس چندمی؟ گربهه میگه پیش پیش… دانشگاهیم!
***
معلم از کاوه پرسید:اگر دو دو تا بشه چهار تا، چهار چهار تا بشه شانزده تا، تو بگو شش شش تا چقدر می شه؟کاوه با اعتراض جواب داد:آقا انصاف داشته باشید. آسون آسون هاشو خودتون جواب می دهید، سخت هاشو باید من بگم.
روزی خودکار آبی پدرش می میرد تا یکماه مشکیمی نویسد…
***
از مظفر روز تولدش را می پرسند:تولدت چه روزی است ؟
گفت این سه شنبه نه ، پنج شنبه دیگه.
***
جمله کوتاه خنده دار و جالب
به یک نفر میگن شما اهل تهران هستید؟ او می گوید:خیر اهل مطالعه می باشم.
***
معلم:چند نوع دندان داریم نام ببرید.
شاگرد:نوک زبانم است؛ شما فقط اولی اش را بگویید.
معلّم:آسیا….
شاگرد:یادم افتاد؛ آسیا،آمریکا، اروپا آفریقا و …
***
مریم:مامان این پیراهنی که پوشیدم خیلی برایم کوچک شده و به سختی نفس می کشم.
مادر:هیچ اشکالی نداره دختر گلم به خاطر اینکه تو سرت را از آستین بیرون آوردی!
***
صدای زنگ تلفن مدرسه به صدا در آمد و مدیر گوشی را جواب داد.
مدیر:بفرمایید.
صدا:سلام آقای مدیر خواستم بگم پسرم امروز به مدرسه نمی تواند بیاید.
مدیر:معرفی می کنید؟
صدا:من پدرم هستم.
***
پزشک:بیماریش خیلی شدید است. آیا هذیان هم می گوید؟پرستار:بله، اتفاقاً چند دقیقه پیش از این که شما تشریف بیاورید می گفت:الان عزرائیل می آید.
***
متن جالب و خنده دار برای کودکان دختر و پسر
مردی سوار اتوبوس دو طبقه می شود. هرچه اصرار می کنند به طبقه بالا برود، نمی رود و می گوید:دفعه پیش که سوار شدم، فهمیدم که طبقه بالا راننده ندارد!
***
طرف جلوی یک عابر بانک ایستاده بود و التماس می کرد:تو می تونی دو میلیون تومان به من قرض بدی، می دونم که داری، کمکم کن، به خدا بهت بر می گردونم!
***
مسافر تاکسی به راننده گفت:«آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟»راننده گفت:«بله قربان… حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، عطار، خاقانی…» مسافر حرف راننده را قطع کرده گفت:«خیلی ممنون… می خواستم سر خاقانی پیاده شوم، اسمش را یادم رفته!
***
پسر مهربان داشت نوارخالی گوش میداد و بلند بلند گریه میکرده، بهش میگن چرا گریه میکنی؟میگه:دلم واسه خواننده اش میسوزه، طفلکی لال بوده!
***
آقای فراموشکار میره دکتر میگه آقای دکترمن فراموشی گرفته ام.دکتر میگه:چندوقته این بیماری رو دارین؟آقای فراموشکار میگه:کدوم بیماری؟
***
اولی: از ماشینی که خریدی راضی هستی؟ دومی: خودم نه، ولی مکانیک سر کوچه خیلی راضیه!
***
لطیفه و جوک کودکانه
معلم: بگو ببینم، کمبوجیه چه جور پادشاهی بود؟شاگرد: پادشاه بدی نبود، فقط همیشه از کمبود بودجه شکایت داشت.
***
روزی خودکار آبی پدرش می میرد تا یکماه مشکیمی نویسد
***
یک نفر به کله پزی می ره.فروشنده از مشتریمی پرسه: آقا چشم بذارم؟مشتری: بله،ولی اول بذار قایم بشم
***
یک نفر می خواست یک ماهی رو خفه کنه هی سرماهی رو زیر آب می کرد و در می آورد
***
معلم : قوی ترین فردی که می شناسید چه کسی است:شاگرد : صاحبخانه ، چون با یک برگ کاغذ می تونه تمام اسباب های ما رو بریزه توی خیابون!
***
یک نفر مغازه بادکنک فروشی باز می کنه ولی بعد از مدتکوتاهی ورشکست می شود، چون بادکنکهاش رو بهشرط چاقو می فروخت
***
جوک و لطیفه کوتاه خنده دار
معلم: چند وقته که حمام نرفتی؟شاگرد: از موقعی که امیرکبیر توی حمام کشته شد
***
معلم: بگو به غیر از اکسیژن چه چیزهایی در هوا وجود دارد؟شاگرد : آقا اجازه، کلاغ ، مگس ، پشه!!!!….
***
معلم انگلیسی : فصلهای سال را به انگلیسی بگوشاگرد: بهار، تابستان ، پاییز ، زمستانمعلم: این ها که فصلهای فارسی اند.شاگرد : خوب من اون ها رو ترجمه کردم.
***
پدر : حالا که رفوزه شدی به کسی نگو تا آبروت نرهپسر: چشم پدر، به همه سفارش کردم تا به کسی نگن
***
مادر : علی بیا اسفناج بخور آهن دارهعلی : آخه مادر جان الان آب خوردم می ترسم زنگ بزنم
***
متن خنده دار و فان کودکانه
اولی :چرا اون خانم معلم توی کلاس عینک آفتابی می زند؟دومی :چون تو کلاس استعدادهای درخشان درس می دهد!
***
دو نفر دروغگو به هم رسیدنداولی گفت : من دیشب توی کره ی ماه شام خوردمدومی : آره ، وقتی از کره ی مریخ برمی گشتم تو را در کره ماه سر سفره دیدم
***
معلم به شاگرد : چرا انشایت را خوردی؟شاگرد : خانم اجازه ، آخه شما گفتید انشایم با مزه است!
***
معلم : بنویس صابونشاگرد روی تخته نوشت ، سابونمعلم : ببین عزیزم صابون با ص است نه با سشاگرد : خانم فرقی نمی کنه نگران نباشید اینم کف می کنه
***
مسافر تاکسی به راننده گفت:«آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟»راننده گفت:«بله قربان… حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، عطار، خاقانی…» مسافر حرف راننده را قطع کرده گفت:«خیلی ممنون… می خواستم سر خاقانی پیاده شوم، اسمش را یادم رفته!
***
یه پسره به دوستش میگه:بیا بریم دریا.دوستش میگه:نه اگه غرقشم مامانم منو میکشه!
***
معلم از دانش آموز خواسته که انشا درباره یک مسابقه فوتبال بنویسد. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر.
معلم از او پرسید:چرا نمی نویسی؟دانش آموز جواب داد :نوشته ام.
معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد نوشته بود به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد.