زمستان زیباست و کار هنرمند شناسایی زیبایی. همین موضوع باعث شده است تا شاعران و نویسندگان بسیاری درباره زمستان دست به قلم شده و درباره آن بنویسند. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری هم نگاران مجموعه متن ادبی، اشعار زیبا و جملات فلسفی کوتاه و بلند با موضوع زمستان، سرما و روزهای برفی را در این بخش هم نگاران برای شما عزیزان قرار داده ایم.
اولین سوز زمستان که به پنجره خیالم می زندو اولین برف سفیدی که بر پیشانی غرورم می نشیندبه یاد تو می افتمهمان سرما، همان لطافت، همان آرامشی که در شب برفی زمستانینهفته است در وجودت موج می زندتو شاید از تبار زمستانی و من شاید پاییزی ترین عاشق دل خسته
خوش آمدی زمستان! اگرچه سپیده دم های تو و نفس های سرد زمستانی ات من را سست و تنبل می کند اما من هنوز عاشقت هستم
***
هوای خودت را که داشته باشی ؛
جمعه ؛ بهترین روزِ هفته است ،
و زمستان ؛ زیباترین فصلِ سال …
فقط کافیست حالِ دلت خوب باشد !
***
زندگی را به فصول سال تشبیه می کنم و هیچ فصلی همیشگی نیست. در زندگی نیز روزهایی برای کاشت ، داشت ، استراحت و تجدی و حیات وجود دارد. زمستان تا ابد طول نمیکشد. اگر امروز مشکلاتی دارید بدانید که بهار هم در پیش است…!
***
جملات فلسفی ویژه زمستان
دلم می خواهد زمستان باشد…لااقل بهانه ای داشته باشمکه قانع ام کندبرایِ سردی ات!
***
قول داده بودیبا اولین برف به خیابان برویم وآدم برفی رویاییمان را بسازیم
امروز برف آمدمن حتی منتظرت هم نبودمآخر چطور انتظار کسی که نیست را بکشم؟
زمستانی سرد از راه می رسداز درختان سبز تنها پوست و استخوانی باقی ماندهو از دنیای گرم و رنگارنگ تنها سردی و سفیدی …اما من باور دارم به این که در دل تاریکی ها خورشید طلوع خواهد کردو در نا امیدی ها امید خواهد درخشیدو در آن سوی زمستان سرد، بهاری زیبا شکوفه خواهد زدبه امید شکفتن بهار ….
دلم یک زمستان سخت میخواهد
یک برف
یک کولاک به وسعت تاریخ
که ببارد
که ببارد
که ببارد
و تمام راهها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
و بمانی …
***
متن کوتاه ویژه سرما و برف
دل آدمی به هنگام بهارزمستان را می خواهدو به وقت زمستان، بهار را!دلتنگ می شودبرای هر آنچه که دور است.آیا باید همیشه به هم رسید؟بیخیال شو!بعضی چیزهاوقتی که نیستندزیبایند.
***
زمستانحتی میتواند نام یک شعر باشدکه سوت یخ زدهء واژههایش رادر خیابانی بلند قدم بزنییا خیابانی بلندکه سیگارت را چراغهای قرمزش روشن کنندوقتی پیادهروهایش رامردان دیگری به خانه بردهاندو دیگر مهم نیستکسیکه همیشه دلش میخواستبیشتر از عرض یک خیابان با تو قدم بزند
***
دلم برای آواز گنجشک ها لک زده است …
گنجشک هایی که هر روز از پشت شیشه …
مرا صدا می زدند مدتهاست سکوت کرده اند …
هوا که سرد می شود …
گنجشک ها آوازشان را فراموش می کنند …
آری زمستان فصل سکوت گنجشک هاست .
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دارخوی من کی خوش شود؟ بیروی خوبت ای نگار
بیتو هستم چون زمستان خَلق از من در عذاببا تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار
***
رفت وُ آمد عجيبى داشتيموقتى كه مى رفتجان ام مى رفتوقتى كه مى آمدجان ام به لب مى آمدهزار زمستان در دست هايش پنهان بودزمستان آمده بودزمستان رفتديگر شمعدانى ها حتى بيهوده قرمز نشدندزمستان ماند…
***
متن کوتاه ویژه زمستان برفی
مهم نبود که دستمال هایمان برای همیشه زیر درخت آلبالو گم می شد و کسی خبر نداشت، مهم نبود که گاهی وقت ها هیچکس نبود که بهمان بگوید خونه ی خاله از کدام طرف است و توی تنهایی بغض می کردیم و از خودمان می پرسیدیم از این طرفه یا از اون طرفه؟ مهم نبود که تمام تابستان از استرس فراموشی جدول ضرب مجبور شده باشیم مدام با خودمان خانه ی هشت و نه را تکرار کنیم و برای کفتر های خانه ی عمه نزهت دانه بپاشیم.
مهم نبود که نمی توانستیم مژه هایمان را از چشم هایمان بیرون بیاوریم و مادر بزرگ گوشه ی چادر نمازش را فوت می کرد و می گذاشت روی چشم هایمان تا گریه ها بند بگیرند…
مهم روزهای شادی بود که دست هایمان را حلقه می کردیم و ایمان داشتیم عمو زنجیر باف، با صداهای ما زنجیرش را از پشت کوه می آورد! روزهایی که ستاره و کارت های صد آفرین لای دفترمان بیشتر می شد و اسممان جزو خوب های روی تخته سیاه بود.
روزهایی که می دانستیم خدای تابستان و گیلاس های باغ خانجون، خدای زمستان و سینه پهلو کردن کنار شربت های دیفن هیدرامین هم هست! روزهایی که بدو بدو از مدرسه می امدیم، مقنعه های سفید کش دارمان را بالا می زدیم و با ولع ماکارونی های قد دراز مامان را نوش جان می کردیم.
آرزوهایمان بر آورده شد. بزرگ شدیم. کلاس سوممان تمام شد، جدول ضرب را فراموش نکردیم! یاد گرفتیم مثل دختر اقای هاشمی منظم باشیم، یادگرفتیم با خودکار بنویسیم و بابت نمره ی هفده نزنیم زیر گریه! یاد گرفتیم دوست های صمیمی ما همیشه برای ما نمی مانند و یک روز می شود که توی موسسه ی زبان، با یکی دیگه دوست شوند. یاد گرفتیم یک روزهایی، باید نان و پنیر و گردویی که توی کیفمان هست را تنهایی بخوریم، و زمانی که تمام هم نیمکتی های دوران دبستانمان پزشک می شوند بابت شاعر شدنمان و کارمندی که توی جیبش به اندازه کافی پول خرد پیدا می شود احساس سر شکستگی نکنیم! یاد گرفتیم مهم این است که ما خودمان باشیم، خودمان را دوست داشته باشیم! جلوتر از دیگران حرکت کنیم ،آنقدر که صدای یأسشان را نشونیم و بدانیم که خدای شاخه های خشک زمستان، هنوز همان خدای گیلاس های تابستان است.
***
شالم را دورِ گردنم سه دورمی پیـچَم ..زمستانفصل اعدامِ بغض هاست!
***
شعر نو برفی زمستانی
برف نو! برف نو!
سلام، سلام
بنشین، خوش نشسته ای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی ست این ایام
***
دنیای آدم برفیهادنیای سادهایستاگر برف بیاد هستاگر برف نیاید نیستمثل دنیای مناگر تو باشی هستم، اگر نباشی…
***
الا ای برف !
چه می باری بر این دنیای ناپاکی ؟
بر این دنیا که هر جایش رد پا از خبیثی است
مبار ای برف !
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهی ها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار ای برف !
***
یادمان باشد با آمدن زمستان
اجاق خاطـرہ ها را روشن بگذاریم
تا دچـار سـردے ؋ـاصلـہ ها نشـویم …
متن ادبی درباره برف زمستانی – متن در مورد برف
زمستان را بايد با تمام سردي و سرما خوردگي هايش دوست داشت. با تمام گوشها و بيني ِ يخ زده اش.بايد با اولين بارش برف دوربينت را برداري و بروي جلوي خانه اش و با سنگريزه بزني به شيشه ي اتاق تا پرده پنجره را كنار بزند و پسري را ببيند كه از پالتو گرفته تا شلوار و بوت و دوربين و ته ريشش مشكي است و وسط كوچه ي كاملا سفيد ايستاده و برايش دست تكان ميدهد. تا او هم لبخندی بزند كه تو سر قولت ماندي و براي پياده روي روي ِ اولين برف سال، سراغش رفتي.زمستان را بايد با تمام قنديل هاي آويزان ِ لبه ي پشت بامش دوست داشت. بايد دستش را بگيري و در اولين پارك سر راهتان گوشه اي دنج بنشينيد و برف بازي ِ مردم را تماشا كنيد. بعد بازويت را بگیرد كه “بلند شو برام آدم برفي درست كن”. تو هم تمام هنرت را به خرج دهي و آدمكت را كج و كُله بالا بياوري تا او با سنگريزه برايش لبخندی بسازد و دوربينت را روي نيمكت پارك روشن كند و بدو بدو بيايد كنارت روي زمين بنشيند و بگويد ” زود باش بغلم كن تا نگرفته عكسو” و بعد برگردد گونه ات را ببوسد تا يخ صورتت باز شود.زمستان را بايد دوست داشت تا همين عكس سه نفره ي كنار ِ آدم برفي، بشود بهترين خاطــره ي يخــمكي ِ تان.
***
شعر مخصوص فصل زمستان
رو زمستان فصل باران آمده است
موسم و باد بهاران آمده است
برف هایت روب کن از این سرا
که آن نگار مُلک یاران آمده است
پیرزن اینک عصایت را بگیر
رو که آن زیبای دوران آمده است
بقچه ات را پر کن از سرمای دی
رو که شور گلعزاران آمده است
چند در بالین تو در خواب بود
آن درختی که ز بوران آمده است
یاد آن روزی که از راه آمدی
گوئیا دنیای کوران آمده است
مشق کردی مرگ بودن را ز نو
گو که دنیا سوگواران آمده است
رو زمستان که آن بهار آمد ز ره
که آن بهشت کامکاران آمده است
***
الا ای برف!چه می باری بر اين دنيای ناپاکی؟بر اين دنيا که هر جايشرد پا از خبيثی استمبار ای برف!تو روح آسمان همراه خود داریتو پيوندی ميان عشق و پروازیتو را حيف است باريدن به ايوان سياهیهاتو که فصل سپيدی را سرآغازیمبار ای برف!
***
آرزو کن با من
که اگر خــواست زمســـتان برود!
گرمیِ دستِ تو اما باشد
“مــا” ی ما “مـــن” نشود
سایه ات از سرِ تنهاییِ من کم نشود!
***
شعر زمستانی و برفی
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم
که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را
به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
استاد شهریار
***
لذت داشتن یه دوست خوب توی یه دنیای بد مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم زیره برفه !!!!!درسته که هوا رو گرم نمی کنه ولی تورو دل گرم میکنه
***
شعر زمستان اخوان ثالث
زمستون، تن عریون باغچه چون بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه چه تلخه
باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زیر بارون زمستون
زمستون
برای تو قشنگه پشت شیشه
بهاره زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالی ندیدی
نشسته زیر بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببینی تلخه روزهای جدایی
چه سخته چه سخته
بشینم بی تو با چشمای گریون
مهدی اخوان ثالث
***
دلنوشته های زمستانی
در این کویر برف
هیچ کاشفی با سورتمۀ احساس
به من دست نخواهد یافت . . .
بی تو سالهاست که هوای من
صد درجه زیر عشق است . .
***
چه زمستان ﻏﻢانگیز بدی
خواهد شد
ماه دی باشد و آغوش کسی
کم باشد
انسیه آرزومندی
***
متن عاشقانه ادبی در مورد زمستان و برف
من عاشق زمستانمعاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سر نخوری !گونه هایت از سرما سرخ شده استسر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ایدست هایت در جیبت به هم مچاله شدهمعصومانه به زمین خیره ایچه قدر دوست داشتنی شده ایحرفم را پس میگیرممن عاشق زمستان نیستم ، عاشق توام …