غزل شماره ۳۲ از غزلیات شهریار را در هم نگاران قرار دادهایم. شهریار با استفاده از زبانی که به زندگی روزمره مردم نزدیک است، توانسته است ارتباط عمیقی با خوانندگان برقرار کند. این سادگی در بیان باعث میشود که اشعار او برای اقشار مختلف جامعه قابل فهم و دلنشین باشد. همچنین غزل شماره ۳۳ از غزلیات شهریار؛ دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت را در سایت هم نگاران بخوانید.
غزل شماره ۳۲
رفتم و بیشم نبود روی اقامت
وعده دیدار گو بمان به قیامت
گر تو قیامت به وعده دور نخواهی
یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت
بانگ اذان است و چشم مست تو بینم
در خم محراب ابروان به امامت
قصر نمازت چه ای مسافر مجنون
کعبه لیلی است قصد کن به اقامت
در همه عالم عَلَم به عشق و جنونی
گو بشناسندت از جبین به علامت
آنچه به غفلت گذشت عمر نخواندم
عمر دگر خواهم از خدا به غرامت
پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی
از تو چه پنهان همیشه بار ندامت
خرمن گلها به باد رفت و به دلها
نیش ندامت خلید و خار ملامت
نیش ندامت چنان گزنده که گویی
پشّه هجومت کند به شاخ حجامت
هرچه زنندم به طعنه زخم که بازآ
پوست به تن میفزایدم به ضخامت
چون کنم ای عاقلان که این مرض عشق
رو نهد از هر سخاوتی به وخامت
لیکن از این ناله هم دریغ ندارم
تا نکشد کار عاشقان به لئامت
شحنه شهری تو دست یاز به شمشیر
باری اگر شیر میکشی به شهامت
قصر شهان کی رسد به کلبهٔ درویش
تخت تبختر کجا و تاج کرامت
من به سلام و وداع کعبه و صحرا
صیحه زنانم که بارکن به سلامت
شمع دل شهریار شعله آخر
زد به سراپا که سوختن به تمامت
تفسیر این شعر
این شعر از شاعر بزرگ ایرانی، شهریار، است و در آن به موضوعات عشق، غم و امید پرداخته شده است. بیایید این شعر را به زبان ساده توضیح دهیم:
1. رفتم و بیشم نبود روی اقامت
• شاعر میگوید که وقتی رفته، دیگر کسی را نمیبیند که در کنار او بماند.
2. وعده دیدار گو بمان به قیامت
• او از معشوقش میخواهد که اگر قرار است دوباره همدیگر را ببینند، این دیدار را به روز قیامت موکول کند.
3. گر تو قیامت به وعده دور نخواهی
• اگر معشوق نمیخواهد که دیدار را به قیامت موکول کند…
4. یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت
• …پس یک بار دیگر به او نگاه کند و زیباییاش را نشان دهد.
5. بانگ اذان است و چشم مست تو بینم
• شاعر در حال عبادت است و به زیبایی چشم معشوقش فکر میکند.
6. در خم محراب ابروان به امامت
• ابروان معشوقش مانند محراب نماز است و او را به سمت عبادت هدایت میکند.
7. قصر نمازت چه ای مسافر مجنون
• شاعر از معشوقش میپرسد که چرا در این قصر نماز (عشق) نمیماند.
8. کعبه لیلی است قصد کن به اقامت
• او میگوید که کعبه (محل مقدس) مانند لیلی (عشق) است و باید در آن اقامت کند.
9. در همه عالم عَلَم به عشق و جنونی
• در دنیا، عشق و جنون علم و نشانهای دارد.
10. گو بشناسندت از جبین به علامت
• او میخواهد که مردم معشوقش را از نشانههای صورتش بشناسند.
11. آنچه به غفلت گذشت عمر نخواندم
• شاعر میگوید که چیزهایی که در زندگیاش از دست داده، نمیخواهد عمرش را بیخود بگذرانده باشد.
12. عمر دگر خواهم از خدا به غرامت
• او از خدا میخواهد که عمر دیگری به او بدهد تا جبران کند.
13. پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی
• او پیر شده و بار جوانیاش بر دوشش سنگینی میکند.
14. از تو چه پنهان همیشه بار ندامت
• او همیشه از احساس ندامت و پشیمانی رنج میبرد.
15. خرمن گلها به باد رفت و به دلها
• زیباییها و شادیهای زندگی مثل گلها از بین رفتهاند.
16. نیش ندامت خلید و خار ملامت
• درد ندامت مانند خار در دل او نشسته است.
17. نیش ندامت چنان گزنده که گویی
• این درد آنقدر عمیق است که مانند زخمهای جدی میزند.
18. پشّه هجومت کند به شاخ حجامت
• این درد مانند پشهای است که در زخمهایش پرواز میکند و آزار میدهد.
19. هرچه زنندم به طعنه زخم که بازآ
• هرچقدر هم که دیگران او را طعنه بزنند، زخمهایش عمیقتر میشود.
20. پوست به تن میفزایدم به ضخامت
• او احساس میکند که با هر زخم، پوستش ضخیمتر میشود، اما این درد هنوز وجود دارد.
21. چون کنم ای عاقلان که این مرض عشق
• شاعر از عاقلان میپرسد که چگونه باید با این بیماری عشق کنار بیاید.
22. رو نهد از هر سخاوتی به وخامت
• عشق باعث شده که همه چیز بدتر شود.
23. لیکن از این ناله هم دریغ ندارم
• اما او از نالههایش پشیمان نیست.
24. تا نکشد کار عاشقان به لئامت
• او امیدوار است که کار عاشقان به بدی ختم نشود.
25. شحنه شهری تو دست یاز به شمشیر
• اگر کسی بخواهد بر او ظلم کند، باید با قدرت برخورد کند.
26. باری اگر شیر میکشی به شهامت
• اگر شجاعت داشته باشد، باید مانند شیر عمل کند.
27. قصر شهان کی رسد به کلبهٔ درویش
• قصرهای شاهان هرگز نمیتواند به کلبهی فقیران برسد.
28. تخت تبختر کجا و تاج کرامت
• تختهای پادشاهی با کرامت و عزت فقیران قابل مقایسه نیستند.
29. من به سلام و وداع کعبه و صحرا
• شاعر در حال وداع با کعبه و صحراست.
30. صیحه زنانم که بارکن به سلامت
• او دعا میکند که سفرش با سلامت باشد.
31. شمع دل شهریار شعله آخر
• در پایان، شاعر اشاره میکند که شمع دلش در حال خاموش شدن است.
32. زد به سراپا که سوختن به تمامت
• شمع دلش تمام وجودش را سوزانده است.
به طور کلی، این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه، غم و پشیمانی شاعر است و نشاندهندهی تلاش او برای درک عشق و معنای آن در زندگیاش میباشد.