غروب نقاشی طبیعت است. زیبا و غمانگیز و در عین حال عاشقانه. شاعران و نویسندگان خارجی بسیاری نیز درباره این غروب نوشتهاند. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری هم نگاران قصد داریم متن غروب انگلیسی با ترجمه فارسی را برای شما عزیزان قرار دهیم. با ما باشید.
متن غروب به زبان انگلیسی
Sunset is the opening music of the night
غروب آفتاب موسیقی آغازین شب است.
Every sunset brings the promise of a new dawn
هر غروب خورشید نوید طلوع جدیدی را می دهد.
Sunsets are proof that no matter what happens, every day can end beautifully
غروب خورشید ثابت می کند که هر اتفاقی بیفتد ، هر روز می تواند به زیبایی پایان یابد.
A sunset is the sun’s fiery kiss to the night
غروب ، بوسه آتشین خورشید به شب است.
Never waste any amount of time doing anything important when there is a sunset outside that you should be sitting under
هرگز غروب آفتاب در خارج از منزل که باید زیر آن بنشینید، هیچ وقت را برای انجام کارهای مهم هدر ندهید.
Why is sunset more colorful than sunrise
.It’s an irony of life saying: ‘sometimes, good things happen in goodbyes
چرا غروب آفتاب رنگی تر از طلوع خورشید است؟
این یک کنایه از زندگی است که می گوید: “گاهی اوقات ، اتفاقات خوب در خداحافظی رخ می دهد.”
Even the most beautiful days eventually have their sunsets
حتی زیباترین روزها غروب آفتاب خود را دارند.
I just need you and some sunsets
من فقط به تو و غروب آفتاب نیاز دارم.
The strange thing about the sunset is that we actually don’t want the sun to set
.We want it to stay right on the horizon – not below it, not above it – just right on it
نکته عجیب غروب این است که ما در واقع نمی خواهیم غروب کند.
ما می خواهیم که آن درست در افق باقی بماند – نه در زیر آن ، نه در بالای آن – درست روی آن.
Sunset is so marvelous that even the sun itself watches it every day in the reflections of the infinite oceans
غروب خورشید آنقدر شگفت انگیز است که حتی خود خورشید نیز هر روز در انعکاس اقیانوس های بیکران آن را تماشا می کند.
Sunset is a wonderful opportunity for us to appreciate all the great things the sun gives us
غروب آفتاب فرصتی شگفت انگیز برای ماست تا از همه چیزهای بزرگی که خورشید به ما می دهد قدردانی کنیم.
Watching sunset makes you feel stronger
تماشای غروب باعث می شود احساس قوی تری داشته باشید.
The only kind of sunsets that I don’t like are the ones that I missed
تنها نوع غروب آفتابی که من دوست ندارم آنهایی است که من از دست داده ام.
To watch a sunset is to connect with the Divine
تماشای غروب خورشید به معنای ارتباط با الهی است.
Every sunset is also a sunrise. It all depends on where you stand
هر غروب خورشید به معنای طلوع آفتاب است. همه چیز بستگی به موقعیت شما دارد.
The sky takes on shades of orange during sunrise and sunset – the color that gives you hope that the sun will set only to rise again
آسمان در طلوع و غروب آفتاب رنگ نارنجی به خود می گیرد – رنگی که به شما این امید را می دهد که خورشید فقط برای طلوع دوباره غروب می کند.
The more clouds you have in your sky, the more colorful sunset it will be
هرچه ابرهای بیشتری در آسمان خود داشته باشید ، غروب خورشید رنگی تر خواهد بود.
Sunsets are just little glimpses of the golden streets of heaven
غروب آفتاب تنها نمای کوچکی از خیابان های طلایی بهشت است.
Every sunset is a journey, a journey to remember the memories of the past
هر غروب یک سفر است ، سفری برای به خاطر سپردن خاطرات گذشته
Sometimes, the sunset is so beautiful that I think it might be the very last one
گاهی غروب خورشید آنقدر زیباست که فکر می کنم شاید آخرین غروب باشد.
It seems there is more interest in sunsets than sunrises
.Perhaps because innately, we fear the dark
به نظر می رسد علاقه بیشتری به غروب خورشید نسبت به طلوع خورشید وجود دارد.
شاید به این دلیل است که ذاتاً از تاریکی می ترسیم.
Sunsets are proof that endings can often be beautiful too
غروب خورشید ثابت می کند که اغلب پایان ها نیز می توانند زیبا باشند.
The sun ignites the clouds below it as if they, and the water, itself, were on fire
خورشید ابرهای زیر آن را طوری شعله ور می کند که گویی آنها و خود آب در آتش است.
Whenever you want to see me, always look at the sunset; I will be there
هر زمان که می خواهید مرا ببینید ، همیشه به غروب آفتاب نگاه کنید. آنجا خواهم بود.
There is nothing like a beautiful sunset to end a healthy day
هیچ چیزی مانند غروب زیبا برای پایان یک روز سالم وجود ندارد.
If you can look at the sunset and smile, then you still have hope
اگر می توانید به غروب خورشید نگاه کنید و لبخند بزنید، یعنی هنوز امید دارید.
متن فارسی درباره غروب خورشید
گاهگاهی دل من می گیرد
بیشتر وقت غروب
آن زمانى کـه خدا نیز پر از تنهاییست
و اذان در پیش اسـت
من وضو خواهم ساخت
از خدا خواهم خواست کـه
تو تنها نشوى و دلت پر ز خوشى ها باشد …
از غروبی که سایه ام را
کاشته ام
هیچ شکوفه ای
طعم بوسه خورشید را
نچشیده است
شمشیر را
از رو بسته
شبی که
غروبش دلگیر است ……
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مائیم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
چه بی موقع رفتی …
تازه داشت شباهت
غروب و گونه هایم …
طلوع و موهایم …
انار و لب هایم را
باورم می شد ……
در دل من…
همیشه زمان به وقت چشم های توست …
چشم هایت را که می بندی …
غروب می کنم ……
رسیده ام به تو
اما هنوز دلتنگ اَم!
انگار به اشتباه
جای طلوع
در غروبِ چشم هایت
فرود آمده باشم!
اگه جایی زندگی می کنی که می تونی طلوع و غروب خورشید رو تماشا کنی
تو خوشبختی!
غروب آفتاب آن قدر شگفت انگیزه که حتی
خود خورشید هم هر روز اونو در انعکاس اقیانوس های بی کران تماشا می کنه
اولین رنگ مورد علاقه ام غروبه خورشیده
دومیش رنگین کمان!
اولین پرتوی عشق درست مثل غروب خورشیده
شعله ای به رنگ های نارنجی، صورتی و بنفش پر زرق و برق!
هیچ چیز به زیبایی غروب آفتاب برای پایان دادن به یک روز خوب وجود ندارد
گاهی غروب آفتاب آن قدر زیباست که فکر می کنم شاید آخرین غروب زندگیمه!
همه از جمعه می نالند
اما
جمعه
تنها روزیست
که من می توانم
صندلی چوبی ام را به پشت بام ببرم
و تماشای چشم های تو را
در غروب آفتاب
جشن بگیرم
انقدر غروبهای دلگیر دارم …
که حواسم نیست…
کدامشان غروب جمعه است.
خوش بحالت…
که حواست به همه چیز هست…
جز حواس من…
که ” هرجا پرت میکنم …
کنار تُ می افتد”
حالا که تو رفته ای می فهمم
دست های تو بود
که به نان طعم می داد
پنیر را به سفیدی برف می کرد
و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست
حالا که تو رفته ای
ملال غروبی ، نان را قاچ می کند
و برگ درختان
به بهانه ی پاییز
ناپدید می شوند …
شمس لنگرودی
خانه دل تنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم!
پدرم گفت: “چراغ”
و شب از شب پُر شد!
من به خود گفتم: “یک روز گذشت…”
مادرم آه کشید:
“زود بَر خواهد گشت…”
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم بُرد…
تنهایی
هیولای عجیبیست ..
روزهای هفته رامی بلعد
غروب جمعه بالامیاورد ..
بی هیچ نام
می آیی
اما تمام نام های جهان باتوست
وقت غروب نامت
دلتنگی ست
وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی
نام تو وسوسه است
زیر درخت سیب نامت
حواست
و چون به ناگزیر
با اولین نفس که سحر می زند
می گریزی
نام گریزناکت
رویاست…
من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما
آه، این بغض گران
صبر چه می داند چیست.
قرن هاست که دیگر
کسی به مرگ طبیعی نمی میرد!
تردید ندارم
غروب های جمعه،
در نصف بیشترشان دست دارند…!
آرش شریعتی
اولین بار نیست
که این غروب لعنتی غمگینات کرده است
آخرین بار نیز نخواهد بود.
به کوری چشمش اما
خون هم اگر از دیده ببارد
بیش از این خانهنشینمان
نخواهد کرد ..
کفش و کلاه کردن از تو
خنده به لب آوردنات از من ..
طلوع اوّلین گل سرخ بود
یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!
که پروانه ها
تو را در من سرودند
یادم نیست
اوّلین شعرم را برای تو
که باران کجا می خواند
و پنجره ها فهمیدند
فرض کن یک غروب بارانیست و تو تنها نشستهای مثلاً
بعدش احساس میکنی انگار، سخت دلتنگ و خستهای مثلاً
در همآن لحظهای که این احساس مثل یک ابر بیدلیل آنجاست
شده یک لحظه احتمال دهی که دلی را شکستهای مثلاً؟
که دلی را شکستهای و سپس، ابرهای ملامت آمدهاند
پلک خود را هم از پشیمانی روی هم سخت بستهای مثلاً
مثلاًهای مثل این هر شب، دلخوشیهای کوچکم شدهاند
در تمام ردیفهای جهان، تو کنارم نشستهای مثلاً
و دلی را که این همه تنهاست، ژاپنیها قشنگ میفهمند
مثل ویرانی هیروشیماست بعد آن جنگ هستهای مثلاً
فرض کن یک غروب بارانیست و تو تنها نشستهای اما
من نباید زیاد شکوه کنم من نباید . . . تو خستهای مثلاً
سیّدمهدی نقبایی
اشعار انگلیسی درباره غروب (بدون ترجمه)
We have lost even this twilight.
No one saw us this evening hand in hand
while the blue night dropped on the world.
I have seen from my window
the fiesta of sunset in the distant mountain tops.
Sometimes a piece of sun
burned like a coin in my hand.
I remembered you with my soul clenched
in that sadness of mine that you know.
Where were you then?
Who else was there?
Saying what?
Why will the whole of love come on me suddenly
when I am sad and feel you are far away?
The book fell that always closed at twilight
and my blue sweater rolled like a hurt dog at my feet.
Always, always you recede through the evenings
toward the twilight erasing statues.
Pablo Neruda
In Flanders fields the poppies blow
Between the crosses, row on row,
That mark our place; and in the sky
The larks, still bravely singing, fly
Scarce heard amid the guns below.
We are the Dead. Short days ago
We lived, felt dawn, saw sunset glow,
Loved and were loved, and now we lie,
In Flanders fields.
Take up our quarrel with the foe:
To you from failing hands we throw
The torch; be yours to hold it high.
If ye break faith with us who die
We shall not sleep, though poppies grow
I’ve known rivers:
I’ve known rivers ancient as the world and older than the
flow of human blood in human veins.
Sunset and evening star,
And one clear call for me!
And may there be no moaning of the bar,
When I put out to sea,
But such a tide as moving seems asleep,
Too full for sound and foam,
When that which drew from out the boundless deep
Turns again home.
Twilight and evening bell,
And after that the dark!
And may there be no sadness of farewell,
When I embark;
For though from out our bourne of Time and Place
The flood may bear me far,
I hope to see my Pilot face to face
When I have crost the bar.
Alfred Lord Tennyson