عکس پروفایل

عکس پروفایل فراموشی / متن فراموش شدن و عکس نوشته های فراموشی

در این قسمت عکس نوشته های زیبا و جمله عکس های خاص با موضوع فراموشی و فراموش شدن را آماده کرده ایم این عکس نوشته های زیبا حاوی مضامین زیبایی در مورد فراموش شدن توسط عشق و دوست است. امیدواریم از خواندن این جملات و اشعار زیبا نهایت لذت را ببرید.

عکس نوشته فراموشی

عادت می کنم :

به داشتن چیزی و سپس نداشتنش

به بودن کسی و سپس به نبودنش

تنها عادت می کنم … اما فراموش نه !!!

عکس پروفایل فراموشی

عادت می کنم :به داشتن چیزی و سپس نداشتنشبه بودن کسی و سپس به نبودنشتنها عادت می کنم … اما فراموش نه !!!

جمله عکس فراموش شدن

شکسته این جماعت بال ما راپریشان کرده ماه و سال ما راتو هم ای بی وفا از ما بریدینمی پرسی دگر احوال مارا

متن و عکس در مورد فراموش شدن عشق

سخت ترین دو راهی: دوراهی بین فراموش کردن و انتظار استگاهی کامل فراموش میکنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندیو گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی

فراموش شدن عشق و زندگی

فراموشی می آید…مثل همین پائیزبا ابرهای سهمگینشدیروز برگ خشکی دیدمکه نمی دانستاز کدام شاخه جدا شده

عکس نوشته فراموش شدن توسط عشق

میدونی بن بست زندگی کجاست؟

وقتیه که نه حق رسیدن داری!

نه توان فراموش کردن !

جمله عکس در مورد فراموش شدن زندگی

تلخی دوریت را به دل می کشم روی خیالت اشک میریزم

هیچ وقت خیال نکن تو را فراموش میکنم

مگر اینکه کوچ به سوی خاک کنم

عکس نوشته فراموشی عشق

دشمن کهنه را دوست نو مساز

زیرا دشمن کهنه مانند مار سیاه است که

بعد از صد سال انتقام را فراموش نکند

عکس و جمله عکس های زیبا در مورد فراموشی عشق

روزی فراموش خواهیم کرد که چه صدمه ای دیده ایم

چرا گریه کرده ایم و چه کسی باعث ان شد

شبها زیر دوش آب سرد رها میکنم بغض زخم هایم را

در حالی که همه میگویند خوش به حالش چه زود فراموش کرد

حکایت جالبی است که فراموش شدگان

فراموش کنندگان را هر گز فراموش نمی کنند

من حوایی هستم که به هوای

هیچکس تو را فراموش نخواهم کرد

گفتی می خوام فراموشم کنی

فعل جملتو اشتباه گفتی

اخه نمی دونی چقد دوستت دارم

این توی که می خوای منو فراموش کنی

این بار سنگینو ننداز رو دوش من

من یاد گرفته‌ام که مردم آنچه را که گفته‌اید را فراموش می‌کنند

آنچه انجام داده‌اید را از یاد می‌برند

ولی هرگز احساسی را که به آنها داده اید فراموش نمی‌کنند

یه زن همیشه می بخشه و فراموش میکنه

ولی هیچ وقت نمیزاره تو فراموش کنی که بخشیده و فراموش کرده

غصه هایت که ریخت ، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت ، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت

فکرمیکردم رفتنت محال است ، امارفتی

الانم فکر می کنم فراموش کردنت محال است

اما شک نکن فراموشت خواهم کرد

برایم تعریف کن هرگز فراموش نشدن چه حسی دارد

تو که هر لحظه در خاطرمی

فراموش شدن همیشه از نبودن نیست!

گاهی از نزدیک شدن زیاد فراموش میشوی

شبها زیر دوش آب سرد رها میکنم بغض زخم هایم را

در حالی که همه میگویند خوش به حالش چه زود فراموش کرد

گفتی می خوام فراموشم کنی

فعل جملتو اشتباه گفتی

اخه نمی دونی چقد دوستت دارم

این توی که می خوای منو فراموش کنی

این بار سنگینو ننداز رو دوش من

زندگی سه حکم داره :

خندیدن ، بخشیدن و فراموش کردن

پس بخند و ببخش و فراموش کن

بزرگترین خصلت انسان…فراموشی!

انسان به حکم فراموشیانسان خوانده شد…این روزها حکمت بعضی حرف ها راخوب می فهممحکمت کلام شریف خدا؛حکمت حرف هایی که بزرگی راه پیمود و به آن رسیددر جمله ای خلاصه کرد و شد آویزه ی گوش دنیا؛

و ما چون ذره در طوفانصخره به صخرهسنگ به سنگمی رویم تا دریا شویمتا کوچکی مان را در حرف های بزرگ حل کنیم!

حکمت نام انسان را با چشم دل یافتم…یادها بر باد می روندداغ هانگاه ها و خاطره هاکوتاه کنم؛هرچه تلخ و شیرین فرومی رود به گودال زمان؛و ناگهان همه چیز می شود هیچ!

نقش محبت در کویر یاد، به وزش نسیمی شکل می بازدو طرحی نو نقش می آفریند!

نسیم فراموشی نقش ها را شستکویر یاد دستخوش نسیمی شدشکل باخت

دوست دارم سینه ات را بشکافمآی فراموشی!آنجا چیزهای باارزشی مدفون است!دارایی ما انباشته در قلب توست!آی انسان!دارایی ما به تاراج فراموشی رفت!

آی فراموشی!آی انسان!

تو در جنگلی مه زدهکه آدم هوس گم شدن به سرش می زندتفکری کم عمقمسیرهای ناپیدای ذهن آشفتهدور شدن از آدم هادر کنج خلوتی صبور برای تونامفهوم برای منبی اعتماد به خودتفراموش شدنتفراموشی…فراموشی..فراموشی…ناگاه ،وسوسه ای لطیفبوی سیب دندان زده در دستانتوهبوطوباز فراموشی…فراموشی…فراموشی….

خودم را می کنم سرگرم گاهی با فراموشیکه گاهی تکیه گاهم می شود ، تنها فراموشی

ندارد زندگی جز مرگ در دستان خود چیزیسپرده ای مرا وقتی به یک دنیا فراموشی

ندارم آرزویی غیر مردن … بی خیالآخرچه فرقی می کند ، بی دوست ، مُردن ، یا فراموشی

شبیه بچه های پشت هم این روزها اصلانمی سازد کسی با من خدا ، الّا فراموشی

بیاید تا اجل روزی سراغم ، لا اقل گاهیعنایت کن به من قدری ، خداوندا فراموشی

سعید علی زاد

مرض جدیدی در راه بود:فراموشیطاعونطاعونی از جنس فراموشی…بلعیدیم فراموشی را وبالا اوردیم مغزهامان رادر چهارراه دموکراسی…افکارمان را به دار اویختیم وچالشان کردیمپای درخت تقدیر!…محکوم شدیم به هولو کاستیکه هیزمانش از جنس گرسنگی بود!…زباله هامان برای بازیافتبه کارخانه های عروسک سازی فرستاده شد…ابری بود اسمان!می بارید:فراموشیطاعونطاعونی از جنس فراموشی!…

بساز از جنس یک مردیکه آرامش نمیگیرهشبام یک عمره خاموشهولی خاموش نمیمیره

بساز ای تو قلم،سازمبساز از درد خاموشیبساز تا که بگم سختهتب تلخ فراموشی

بساز این قصه رو بازمبساز از نو به جای منمنی که لحظه ای فکرمنمیمونه برای من

چقدر این راه کوتاهوبرم تنهایی برگردمدلم منو ببخش عمری

چقدر سخته فراموشیاز اون روزای دل بستنقلم،دستای بی جونمواسه نوشتنش خستن

چجوری خاطراتم روبدم دست فراموشیاگرچه تلخ و تاریکن

بساز شاید که برگردمبه روزای خوش رفتههمه روزای آروممببین از خاطرم رفته

بساز این مرد تنها روبساز شاید که محکم شمشاید با گفتن درداماز این سنگینیام کم شم

درسته خام و مغرورماگه تنهام خیالی نیستببین تنهایی آسونهولی مثل تو عالی نیست

بساز ای تو قلم بازمبرام این سرنوشتا رواگرچه دیگه وقتی نیستبخونی سرگذشتا رو

اگرچه دیگه وقتی نیست

چقدر سخته فراموشیاز اون روزای دل بستنقلم،دستای بی جونمواسه نوشتنش خستن

چجوری خاطراتم روبدم دست فراموشیاگرچه تلخ و تاریکنجز این ندارم آغوشی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا