متن و جملات

شعر نو/ گزیده اشعار نو و نیمایی از شاعران معروف (عاشقانه و احساسی)

در این مطلب گزیده شعر نو از شاعران معروف را گردآوری کرده ایم و امیدواریم که این اشعار نو نمیایی عاشقانه و احساسی مورد توجه شما قرار بگیرد.

فهرست موضوعات این مطلب

شعر نو کوتاه احساسیشعر نو عاشقانهشعر نو با معنی و مفهوماشعار نو احساسیشعر نو کوتاه با معنیشعر نو نیماییشعر نو کوتاه احساسی

کنار تو تنهاتر شده‌اماز تو تا اوج تو، زندگی من گسترده استاز من تا من تو گسترده ایبا تو برخوردمبه راز پرستش پیوستماز تو به راه افتادمبه جلوه ی رنج رسیدمو با این همه ای شفافو با این همه ای شگرفمرا راهی از تو به در نیستزمین باران را صدا می زندمن تو را

“سهراب سپهری”

تو را دوست می‌دارمطرفِ ما شب نیستصدا با سکوت آشتی نمی‌کندکلمات انتظار می‌کشندمن با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیستشب از ستاره‌ها تنهاتر است…

“شاملو”

گفتندشعر‌های منجوشش دریاستخروش رود

بی‌شککمی بالاتربه چشمه‌ای می‌رسندکه تو هستی

“گروس عبدالملکیان”

اشتباه نکننه زیبایی تونه محبوبیت تومرا مجذوب خود نکردتنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدیمن عاشقت شدم

“شمس لنگرودی”

زیباترین حرفت را بگوشکنجه ی پنهان سکوت ات را آشکاره کنو هراس مدار از آنکه بگویندترانه یی بیهوده می خوانیدچرا که ترانه ی ماترانه ی بیهوده گی نیستچرا که عشقحرفی بیهوده نیستحتی بگذار آفتاب نیز بر نیایدبه خاطر فردای ما اگربر ماش منتی ستچرا که عشقخود فرداستخود همیشه است

“شاملو”

بهترین چیز رسیدن به نگاهی استکه از حادثه عشق تر است

“سهراب سپهری”

خداونداتمام حرف‌های جهان یک طرفاین راز یک طرفآیات شماچه قدر، شبیه به لبخند اوست

“از مجموعه اشعار شمس لنگرودی“

خیال نکناگر برای کسیتمام شدیامیدی هست

خورشیداز آنجا که غروب می‌کندطلوع نمی‌کند

“افشین یداللهی“

شعر نو عاشقانه

به کسی که عاشق توستبگوهر روزبا زیباترین تعابیر جهانبیدارت کندمن اینجا هر شبتو رابا زیباترین تعابیر جهانبه خواب می‌سپارم

“کامران رسول‌زاده”

شانه‌ات مُجابم می‌کنددر بستری که عشقتشنگی‌ستزلالِ شانه‌هایتهمچنانم عطش می‌دهددر بستری که عشقمُجابش کرده است

“شاملو”

خوبم…درست مثل مزرعه‌ای کهمحصولش را ملخ‌هاخورده‌انددیگر نگران داس‌ها نیستم

“فریبا عرب‌نیا”

اگر تو نبودیمن کاملاً بیکار بودمهیچ کاریدر این دنیا ندارمجز دوست داشتن تو

“رسول یونان”

در زدیباز کردمسلام کردیاما صدا نداشتیبه آغوشم کشیدیاما سایه‌ات را دیدمکه دست‌هایش توی جیبش بود

“گروس عبدالملکیان”

کیستی که من اینگونه به اعتمادنام خود رابا تو می گویمنان شادی ام را با تو قسمت می کنمبه کنارت می نشینم وبر زانوی تو اینچنین به خواب می رومکیستی که من این گونه به جددر دیار رویاهای خویش با تودرنگ می کنم!

“شاملو”

واژه‌هایی که از تو می‌گویندعطر غریب ارکیده دارنداین روز‌هااگرچه کوتاه شدند شعرهایماما نقطه‌چین ادامه داری‌ستفریاد بلند سکوتی خیسدر حنجره خسته دردهایم

“دنیا غلامی”

اشتباه نکننه زیبایی تونه محبوبیت تومرا مجذوب خود نکردتنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدیمن عاشقت شدم

“شمس لنگرودی”

قشنگ یعنی چه؟قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکالو عشق تنها عشقترا به گرمی یک سیب می کند مانوسو عشق تنها عشقمرا به وسعت اندوه زندگی ها بردمرا رساند به امکان یک پرنده شدن

“سهراب سپهری”

شعر نو با معنی و مفهوم

نیوتن اگر جاذبه را درست می‌فهمیدمعشوقه اش از درخت متنفر نبودو در دفتر خاطراتش نمی‌نوشت:«اشک‌های من هم به زمین می‌افتاداما تو سیب را ترجیح دادی!»

“هومن شریفی”

فصل عوض می‌شودجای آلو راخرمالو می‌گیردجای دلتنگی رادلتنگی

“علیرضا روشن”

کار دیگری نداریممن و خورشیدبرای دوست داشتنت بیدار می‌شویمهر صبح

“شاملو”

کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شودو انسان با نخستین درد…من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

“احمد شاملو“

عشق توآموزگار بی‌رحمی بودکه تنهایی رابه من آموخت!

پرواز چه لذتی دارد؟وقتیزنبور کارگری باشیکه نتوانیعاشق ملکه بشوی؟

“جلیل صفربیگی”

در لحظهبه تو دست می سایم و جهان را در می یابمبه تو می اندیشمو زمان را لمس می کنممعلق و بی انتهاعریانمی وزم،می بارم،می تابمآسمان امستارگان و زمینو گندم عطر آگینی که دانه می بنددرقصاندر جان سبز خویشاز تو عبور می کنمچنان که تندری از شبمی درخشمو فرو می ریزم

“شاملو”

می‌ترسم از عشقاز عشق می‌ترسماین شعر‌های عاشقانه که می‌نویسمسوت زدنِ کودک است در تاریکی

“شهاب مقربین”

تلخ استهمه فکر کنند سرت شلوغ استو تنها خودت بدانی چقدر تنهایی

تمام پروانه‌ها قاصدک بودندبه هر قاصدکیراز چشمان تو را گفتمپروانه شدتمام پروانه‌هاادای چشمان تو رادرمی‌آورندچون بغض مرا دوست دارند

“کیکاووس یاکیده”

آنچه به تو می دهم عشق من نیست؛بلکه تو خود، عشق منی

“شاملو”

من قدیمی بودمپلیبا سی و سه چشمِ گریانوقتی از من می‌گذشتیقصری آتش گرفتهکه ویرانی‌اش را تماشا کردی و رفتیمقبره پادشاهانکه هُرم سینه برده‌ها هنوزدرونش زبانه می‌کشددیواریچین‌خورده دور خودمکناره جاده مفروش پروانه‌های مرده

افسوسحتی نسیم بال پروانه‌ای می‌توانستبه حالم بیاورد

من قدیمی بودمتو فردااز من که می‌گذریاز حالم چه می‌دانی؟

“شهاب مقربین”

اشعار نو احساسی

د‌ل های ما که به هم نزدیک باشندیگر چه فرقی می کندکه کجای این جهان باشیمدور باش اما نزدیکمن از نزدیک بودن‌های دور می‌ترسم

“شاملو”

این روزها که می‌گذردیک ترانه تلخقصه تنهایی‌های مرا می‌سرایدسمفونی گوشخراشی استروزهاست پنبه دگر فایده نداردباید باور کنمتنهایم

زندگی نیست بجز نم نم باران بهارزندگی نیست بجز دیدن یارزندگی نیست بجز عشقبجز حرف محبت به کسی

ورنه هر خار و خسیزندگی کرده بسی

زندگی تجربه‌ی تلخ فراوان دارددو سه تا کوچه و پس کوچهو اندازه‌ی یک عمر بیابان دارد

ما چه کردیم و چه خواهیم کرددر این فرصت کم!؟

“سهراب سپهری”

شعر چیزی نیستلحنِ گفتن «دوستت می‌دارم» استمنلال و کور و فلج و بی‌دست و پا شوم اگرشعر نتوانم گفت شایداما دوستت خواهم داشت حتماً

“علیرضا روشن”

مرا توبی سببینیستیبه راستیصلت ِ کدام قصیده ایای غزل؟

“شاملو”

ای نیم تو سنگ و نیم دیگر آهنبا این همه غم ببین چه کردی با منپاییز شدم … دعایت مقبول افتادحالا دل تو بهار ؛ چشمت روشن !

“حنظله ربانی”

تا شب نشدهخورشید رالای موهایت می‌گذارمو عاشق می‌شومفردابرای گفتندوستت دارمدیر است

“جلیل صفربیگی”

نمی‌خواستماین عشق را فاش کنمناگاه به خود آمدمدیدم همه کلمات راز مرا می‌داننداین است کههرچه می‌نویسمعاشقانه‌ای برای تو می‌شود

“شهاب مقربین”

زنده ام،هرچه زدی تیغه به شریان نرسیدخیز بردار ببینم خطری هم داری؟

برای زیستن دو قلب لازم استقلبی که دوست بداردقلبی که دوستش بدارند

“شاملو”

شعر نو کوتاه با معنی

این برگ‌های زردبه خاطر پاییز نیستکه از شاخه می‌افتندقرار است تو از این کوچه بگذری

و آن‌هاپیشی می‌گیرند از یکدیگربرای فرش کردن مسیرت

گنجشک‌هااز روی عادت نمی‌خوانندسرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنندبرای خوش‌آمد گفتنبه تو

باران برای تو می‌باردو رنگین‌کمانایستاده بر پنجه‌ی پاهایشسرک کشیده از پسِ کوهتا رسیدن تو را تماشا کند

نسیم هم مُدام‌می‌رود و بازمی‌گرددبا رؤیای گذر از درز روسریو دزدیدن عطر موهایت!زمین و عقربه ساعت‌هابرای تو می‌گردندو منبه دورِ تو!

“یغما گلرویی“

موج می زندبر کلافگی خیابانحضور خسته ی آفتابشهر پر از ماهی هایی ست

که تا ارتفاع هزار پا از سطح دریادر آکواریوم آرزوهای شانبرج می سازندیک نفر در خیابان فریاد می زند :باید در ابرها شنا کرد

“بارما شریبی “

صدا کن مراصدای تو خوب استصدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی استکه در انتهای صمیمیت حزن می‌روید

“سهراب سپهری“

فکر تو عایق سرمای من استفکر کردم به صمیمیت تو، گرم شدمخنده کن خنده که با خنده توآفتاب از ته دل می‌خنددشرم در چهره من داشت شقایق می‌کاشتسفره انداخته بودیم و کنارش با همدوستی می‌خوردیمحرف تو سنگ بزرگی جلوی پای زمستان انداختباز هم حرف بزن

“عمران صلاحی”

برای صبح شدننه به خورشید نیاز استنه خنده های باد ؛چشم هایت را که باز کنی،موهایت که پریشان بشود،زندگیعاشقانه طلوع خواهد کرد…!

“مینا_آقازاده “

بارانییاآفتابیفرقی نمی‌کنددر سرم هوای دیدن توست

“امید صباغ نو”

و چه لذتی است در تنهاییباور نداری؟از خدا بپرس

به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیمنان را تو ببرکه راهت بلند استو طاقتت کوتاهنمک را بگذار برای من‌می‌خواهماین زخمتا همیشه تازه بماند

“شمس لنگرودی”

تو مرا آزردی …که خودم کوچ کنم از شهرت ،

تو خیالت راحت !میروم از قلبت ،میشوم دورترین خاطره در شبهایتتو به من میخندی !و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی…برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد …عشق زیباست و حرمت دارد …

“سهراب سپهری”

یک شب کههزار شب نمی‌شودگره بزنسیاهی موهایت رابه سیاهی شبماهم شو

“رسول عظیمی”

به هر که بود وبه هر جا که بود وهرچه که بودرجوع کردیالا دلتکه قطب‌نماست

“محمدرضا شفیعی کدکنی“

شعر نو نیمایی

ترا من چشم در راهم شباهنگامکه می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهیوزان دلخستگانت راست اندوهی فراهمترا من چشم در راهم،

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگاننددر آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دامگرم یاد آوری یا نهمن از یادت نمی کاهمترا من چشم در راهم

“نیما یوشیج”

قرارمانهمین بهارزیر شکوفه‌های شعرآنجا که واژه‌هابرای تو گل می‌کنندآنجا که حرف‌های زمین افتاده‌امدوباره سبز می‌شوندوَ دست‌های عاشقمانگره در کار سبزه‌ها می‌اندازندقرارمان زیر چشم‌های توآنجا که شعرنم نم شروع می‌شود

“مینا آقازاده”

اگر شعر‌های من زیباستدلیلش آن استکه تو زیبایی

“گروس عبدالملکیان”

از دوست داشتن آمده ام !و اگر تمام عمر استراحت کنم و همه ی آرامبخش های دنیا را ببلعم خوب نمیشوم …خسته ام، خیلی خستهاز جنگ آمده ام !من مدت ها برای دوست داشته شدن جنگیدمزنده برگشتم اما… با مین های خنثی نشده در اطرافمبا نارنجک های از ضامن جدا شده در دستانمو گلوله های باقی مانده در تنفگمزنده برگشتم اما…پر از خاطره!از غافلگیر شدن میترسم…از لحظه های تنهاییاز مین هایی که قرار است زیر پایم بترکندوخاطره هایی که در مغزم …

“فرشته رضایی”

دست مرا بگیرکه باغ نگاه توچندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربودمن جاودانمکه پرستوی بوسه‌اتبر روی من دری ز بهشت خدا گشوداما چه می‌کنیدلی راکه در بهشت خدا همغریب بود؟!

“فریدون مشیری“

دست بر شانه هایم میزنی تا تنهایی‌ام را بتکانیبه چه می‌اندیشی؟تکاندن برف از روی شانه آدم برفی؟!

بال فرشتگان رااز جنس اشک های من ساخته اندوقتی به شوق دیدن پدر هر روز‌ از لابه لای درِ خانهدر قهقه ی دخترانه ام گونه هایم شکوفه ی لبخند می شد.

“بارما شریبی”

نان تازه بگیربه خانه‌ام بیادریانورد خسته!‌می‌خواهم لباس‌های خیست رااز تنت در بیاورمشیر گرم کنم برایتبگویی: شانه‌هایم سکان زندگی توستو منپنجره‌های این شهر طوفان‌زده را محکم ببندم

“سارا محمدی اردهالی”

فرقی نمی‌کندپنجه طلایی آفتاب باشدیا انگشت‌های خیس باراناین پنجره دیگرجواب سلام آسمان را نخواهد دادوقتی قرار نیستتو از این کوچه بگذری

“بهرام محمودی”

شب که می شود ،به جای خواب،تو به بند بند وجودم می آییو من می خندم،بغض می کنم،بالشم که خیس شدعقربه ساعت که بهصبح نزدیک شد،نه! تو هنوز همخیال رفتن نداری!و این قصه هر شب ادامه دارد …

در فراسوی مرزهای تن امتو را دوست می دارم

“شاملو”

روزگاری است که دنبال کلیدند همهتو، ولی قفل‌تر باش مرا

“سیدعلی میرافضلی”

سرخ می‌شوی وقتی می‌شنوی دوستت دارمزرد می‌شوم وقتی می‌شنوم دوستش داریچهارشنبه سوری راه انداخته‌ایمسرخی تو از من، زردی من از تو!همیشه من می‌سوزمو همیشه تو می‌پری

“حسین پناهی“

سبزه ها در بهار می رقصند،من در کنار تو به آرامش می رسمو آنجا که هیچ کس به یاد ما نیستتو را عاشقانه می بوسمتا با گرمی نفسهایم، به لبانت جان دهمو با گرمی نفسهایت، جانی دوباره گیرم.دوستت دارم،با همه هستی خود، ای همه هستی منو هزاران بار خواهم گفت:دوستت دارم را …

“نیما یوشیح”

جهانخالی‌تر از آن استکه جای خالی تو را حس نکنمو خیال کنچه خالی شده‌اموقتی حتی خیالت همسهم دیگران شده باشد

“کامران رسول زاده”

اگر آمدیخبرم کندر خانه بمانمکه از اندوه نمیرندشمعدانی‌های منتظر و ماهی‌های حوضو لبخندی که به شوق بر لبانم می‌بنددکه تو بیایی و کسی خانه نباشد

“سیدعلی صالحی”

تورنگ می‌دهیبه لباسی که می‌پوشیبو می‌دهیبه عطری که می‌زنیمعنا می‌دهیبه کلمه‌های بی‌ربطیکه شعر‌های من می‌شوند

“ساره دستاران”

احساس درختی را دارمکه در مسیرکارخانه چوب‌بریقرار گرفته است

“غلامرضا بروسان”

باران می‌شومو در خود می‌بارمخورشید می‌شومو در خود می‌تابمسبزه می‌شومو در خود می‌رویمباد می‌شومو در خود می‌وزمخاک می‌شومو در خود فرو می‌افتمشب می‌شومو بر خود سایه می‌افکنمعشق می‌شومو در خود بر تنهایی خود‌می‌گریم

“بیژن جلالی”

با چشم‌هایت حرف دارم‌می‌خواهم ناگفته‌های بسیاری را برایت بگویماز بهاراز بغض‌های نبودنتاز نامه‌های چشمانم… که همیشه بی‌جواب ماندباور نمی‌کنی؟تمام این روز‌هابا لبخندت آفتابی بوداما دلتنگی آغوشت رهایم نمی‌کندبه راستیعشق بزرگ‌ترین آرامش جهان است

“سیدعلی صالحی”

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا