شعر

شعر مثبت اندیشی/ اشعار انرژی مثبت درباره تفکرات خوب

در سایت ادبی و هنری هم نگاران چندین شعر مثبت اندیشی را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. این اشعار بسیار زیبا درباره زندگی و تفکر مثبت هستند که شاعران بزرگی آن‌ها را نوشته‌اند. پس اگر به دنبال چنین اشعاری هستید، در ادامه همراه ما باشید.

شعرهای زیبای مثبت

اگر دانی که دنیا غم نیرزد

بروی دوستان خوش باش و خرم

غنیمت دان اگر دانی که هر روز

ز عمر مانده روزی می‌شود کم

منه دل بر سرای عمر سعدی

که بنیادش نه بنیادیست محکم

برو شادی کن ای یار دل‌افروز

چو خاکت می‌خورد چندین مخور غم

“سعدی”

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر این پنج روزه دریابی

سعدی

شادی بطلب که حاصل عمر دمی است

هر ذره خاک کی قبادی و جمی است

احوال جهان و اصل این عمر که هست

خوابی و خیالی و فریبی و دمیست

“سعدی”

بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود

هدفم قسمت من بوده و باید بشود

اگر گویی که بتوانم قدم درنه که بتوانی

و گر گویی که نتوانم برو بنشین که نتوانی

تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی

تا شب نرود صبح پدیدار نباشد

“سعدی”

زندگی زیباست ای زیباپسند

زنده اندیشان به زیبایی رسند

آن‌قدر زیباست این بی بازگشت

کز برایش می‌توان از جان گذشت

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب

به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

“حافظ”

غم‌ناکم و از کوی تو با غم نروم

جز شاد و امیدوار و خرم ندوم

از درگه همچون تو کریمی هرگز

نومید کسی نرفت و من هم نروم

“ابوسعید ابوالخیر”

ماییم که از باده‌ي بی‌جام خوشیم

هر صبح منوریم و هر شام خوشیم

گویند سرانجام ندارید شما

ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

مولوی

زندگي باور مي‌خواهد

آن هم از جنس اميد…

که اگر سختيِ راه،

به تو يک سيلي زد…

يک اميد از ته قلب به تو گويد…

که خدا هست هنوز!

چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند

مشکلی گر سر راه تو ببندد تو بخند

غصه‌ها فانی و باقی تو بخند

گر دلت از ستم و غصه برنجد تو بخند

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن، فرصت شمار امروز را

عکس نوشته اشعار مثبت اندیشی

در کتاب چار فصل زندگی

صفحه‌ها پشت سرِ هم می‌روند

هر یک از این صفحه‌ها، یک لحظه‌اند

لحظه‌ها با شادی و غم می‌روند…

گریه، دل را آبیاری می‌کند

خنده، یعنی این که دل‌ها زنده است …

زندگی، ترکیب شادی با غم است

دوست می‌دارم من این پیوند را

گرچه می‌گویند: شادی بهتر است

دوست دارم گریه با لبخند را

“قیصر امین پور”

بخت از آن کسی‌ست

که به کشتی برود و به دریا بزند

دل به امواج خطر بسپارد

و بخواهد چیزی را کشف کند

شب نمی‌ماند این چنین تیره

بعد از او نوبت سحرگاه است

پشت این ابرهای تیره و تار

جنگلی از ستاره و ماه است

به جهان باید این چنین نگریست

گاه دل‌گیر و گاه دل‌خواه است

شاد باید که بگذریم از او

و نگویم عمر کوتاه است

ذهن ما باغچه است

گل در آن باید کاشت

و نکاری گل من

علف هرز در آن می‌روید

زحمت کاشتن یک گل سرخ

کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است

و به کوتاهی امروز قسم

که بلندای شب شهر

به سر خواهدشد…

و من خدا را دارم، بین تمام نداشته‌هایم

دامن گل نبرد هر که ز خار انديشد

مهره حاصل نکند هر که ز مار انديشد

روزگار همیشه بر یک قرار نمی‌ماند

روز و شب دارد

روشنی دارد، تاریکی دارد

پایین دارد، بالا دارد

کم دارد، بیش دارد

دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده

تمام می‌شود

بهار می‌آید

“محمود دولت آبادی”

بخند! زیبا شو!

طلوع فردا باش!

رها شو مثل کوه

غرورِ دریا باش!

هجوم غم آمد شدی دل‌سرد!

جهانت اگر شد سراسر درد

به مو می‌رسد قصه اما نه!

خدا ناامیدت نخواهدکرد!

در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

ای دل صبور باش و غم مخور که عاقبت

این شام صبح گردد و این شب سحر شود

“خواجوی کرمانی”

شعرهای زیبا درباره تفکر مثبت

اگر چند باشد شب دیر باز

بر او تیرگی هم نماند دراز

شود روز، چون چشمه رخشان شود

جهان چون نگین بدخشان شود

فردوسی

زندگی خالی نیست

مهربانی هست سیب هست ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

سهراب سپهری

زکوشش به‌ هر چیز خواهی‌رسید

به ‌هر چیز خواهی کماهی رسید

برو کارگر باش و امیدوار

که از یاس جز مرگ ناید به ‌بار

گرت پایدار بست در کارها

شود سهل پیش تو دشوارها

همت بلند دار که نزد خدا و خلق

باشد به قدر همت تو، اعتبار تو

کاری که نه زو امید داری

باشد سبب امیدواری

در نومیدی بسی امید است

پایان شب سیه سپید است

“نظامی”

گر بود اندیشه‌ات گل، گلشنی

ور بود خاری تو خود هیمه این گلخنی

“حافظ”

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

“حافظ”

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

“خیام”

می نوش که عمرِ جاودانی این است

خود حاصِلَت از دوْرِ جوانی این است.

هنگامِ گُل و مُل است و یاران سرمست

خوش باش دمی، که زندگانی این است.

مجموعه اشعار فارسی مثبت اندیشی

طور دیگری باید فردا را نگاه کرد

گلدان لبخند را باید که آبیاری کرد

با خنده بر مردم دنیا حکم‌رانی کرد

پاک کرد از گریه باید دیده را

نگاه کرد طور دیگری باید فردا را

قلقلکی باید داد پای احساس را

تا روشن کند باز ستاره بخت ما را

باید که دور کرد حس منفی را

باید گرفت حس مثبت اندیشی را

پیدا باید کرد شهر پر آوازه امید را

از همه جا دور باید کرد ناامیدی را

“ژیلا شجاعی”

باغ خود

آن‌که می‌ترسد ز مرگش، او نکرده بندگی

او که آرامش ندارد هم نکرده زندگی

قدر آرامش بُود برتر ز آسایش، همین

راز این والا بُود در (بی) و (با) ای نازنین

بی، همان بی‌خود شدن، بی‌چیز و بی‌دل، بی‌کسی

با، همان با عشق بودن با خدا، ما را بسی

ذهن کارش ترس و دل‌شوره و شک با فکر بد

لیک، آگاهانه، مانع می‌شویم از شر چو سَد

مثبت اندیشی و خوش‌بینی، شفا دارد شفا

سرزنش یا اعترافت از شکست را کن رها

پرورش ده باغ خود با مهر و عشقی بی‌نظیر

هم تمرکز کن فقط بر باغ خود، خرده مگیر

تا نپوشد ذهن و جسمت با علف‌های مریض

حاصل این دل بُود غم، روح هم گردد حضیض

ای خداجونم، خداجونم، خداجونم، خدا

یاد و مهرت، رحم خود، از ما نکن هرگز جدا

“آزیتا احمدی”

روزی ما دوباره کبوترهای‌مان را پرواز خواهیم‌داد

و مهربانی دست زیبایی را خواهدگرفت…

و من آن روز را انتظار می‌کشم حتی روزی که نباشم

“شاملو”

نه تو می‌مانی و نه اندوه

و نه هیچ‌یک از مردم این آبادی!

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه‌ی شادی که گذشت

غصه هم می‌گذرد!

آن‌چنانی که فقط خاطره‌ای خواهدماند

لحظه‌ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز…

“سهراب سپهری”

به رنج اندر است ای خردمند گنج

نیابد کسی گنج نابرده رنج

“فردوسی”

به درون توست مصری که تویی شکرستانش

چه غم است اگر ز بیرون مدد شکر نداری

شده ای غلام صورت به مثال بت‌پرستان

تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری

“مولانا”

هر که رنجی دید گنجی شد پدید

هر که جدی کرد در جدی رسید

“مولوی”

ای بسا کارا که اول صعب گشت

بعد از آن بگشاده شد سختی گذشت

بعد نومیدی بسی اومیدهاست

از پس ظلمت بسی خورشیدهاست

“مولوی”

گر هیچ نشانه نیست اندر وادی

بسیار امیدهاست در نومیدی

ای دل مبر امید که در روضه جان

خرما دهی، ار نیز درخت بیدی

“مولانا”

خدا ار به حکمت ببندد دری

گشاید به فضل و کرم دیگری

“سعدی”

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا