رقص تنهای هنری است که ورزش نیز درون خود دارد و با هزاران اجرا و موسیقی ترکیب می شود. به همین دلیل ما اشعار زیبا در مورد رقص را برای شما دوستان قرار داده ایم و شما نیز در این مجموعه شعر در مورد رقصیدن را می خوانید. این اشعار زیبا در مورد رقص و شادی هستند و امیدواریم که از خواندن آنها لذت ببرید.
شعر در مورد رقصیدن
چقدر ما تنهاییم
و من از اولین دقایق چشمانت
می دانستم
علاقه مبدّل به عشق خواهد شد
و پیراهنمان
برای رقص بوسه تنگ است
***
شعر رقصیدن
اگر شاد بودم
میرقصیدم
مجلسها گرم میکردم
خواننده بودم، میخواندم
مرگ بودم، میمردم
خدا بودم، زنده میکردم
زندگی میدادم
من اما عاشق بودم
بلد نبودم!
***
اشعار درباره رقصیدن
مردم شهر نظرباز و تو در جلوه گری
یار می گرید و بیگانه به رقص آمده است
شعری از آتش دیدار به لب دارد شمع
عشق در پیله ی پروانه به رقص آمده است
***
شعر زیبا در مورد رقص و شادی
زندگی را ورق بزن
هر فصلش را خوب بخوان
با بهار برقص
با تابستان بچرخ
در پاییزش عاشقانه قدم بزن
با زمستانش بنشین و
چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش…
***
شعر در مورد رقصیدن
به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،
***
اشعار رقص
خواب می دود
برای نشستن در چشمانت،
من غصه می خورم!
کلمات می رقصند
وقتی طعم لبهایت را می چشند،
من غصه می خورم!
***
شعر در مورد رقصیدن
مرا ترجیح بده
به قدم زدن و غرق شدن در موسیقی
به خندیدن؛
رقصیدن؛
مرا ترجیح بده به این کتاب ها
به داستان ها؛
به نشستن و از باران گفتن …
مرا ترجیح بده !
به لذت استشمام عطر اقاقی ها
به تماشای غروب
به بافتن رویا
مرا ترجیح بده به زندگی
به خواب به مهتاب
مرا به همه ی دنیا ترجیح بده
من ارزشش را دارم !
تنها منم که تو را بدون مرز
بدون حد
بدون قانون دوست دارم !
مرا ترجیح بده به خواندن همین جملات …
***
شعر درباره ی رقصیدن
صدایت
ساز را میرقصاند وُ
نگاه به لبانت،
بوسه را، مقدس میکند.
***
شعر درباره رقصیدن
بر سر تربت من
با می و مطرب بنشین
تا به بویت
ز لحد رقص کنان برخیزم
***
شعری درباره رقصیدن
عاشق نشدی زاهد ، دیوانه چه می دانی
در شعله نرقصیدی ، پروانه چه می دانی
لبریز می غمها ، شد ساغرِ جان من
خندیدی بگذشتی ، پیمانه چه می دانی
***
شعر درباره رقصیدن
نگاهت می کنم
حواست به من نیست!
و من
دوستت دارم را تکرار می کنم
نگاهت می کنم
حواست به من نیست!
بسان برگ خشکی
توی دست باد،
که هرچه بیشتر برقصد
زودتر از چشم درخت
خواهد افتاد…
***
شعر در مورد رقصیدن
من پایبند گلدان های کوچک طاقچه
دیوانه ی رقص پروانه
آغشته ی شعر
آزاده ی دل بودم
پس این ابر های تو در توی در هم فشرده ی فاصله
بغضِ “ها” کردنِ کدام نفرینِ پنهانی بود؟
***
شعری در مورد رقصیدن
مثل پیراهن بی گیره
رویِ بند
می رقصیدم در باد
***
شعر در مورد رقصیدن
باز رسیدیم ز میخانه مست
باز رهیدیم ز بالا و پست
جمله مستان خوش و رقصان شدند
دست زنید ای صنمان دست دست
ماهی و دریا همه مستی کنند
چونک سر زلف تو افتاده شست.
دوستت دارمآنچنان که کلهر کمانچه را ….
بزرگان گویند:نثر مانند راه رفتن و نظم مثل رقصیدن است.شعر پادشاه است و نثر بنده.راه حقیقت نه صاف و هموار است، نه واضحبه غمزه می کشاند تو را.به قول حافظ:به هواداری او ذره صفت رقص کنانتا لب چشمه خورشید درخشان بروم
برقصشاد باشمحبت کنزندگی همین امروز استزندگی را سخت نگیر ..
رقص شعری است که هر حرکت آن یک کلمه استرقص تعبیر بی انتهای زندگیسترقص زبان پنهان روح بدن استرقص شعر خاموش است پس تا میتوانی برقص
می رقصی از جنس سماعمی چرخی و ناز می کنی
با این هم غمزه و نازدلبری آغاز می کنی
می رقصی با ساز دلمدل مرا کوک می کنی
با رقص دستانت،مرادیوانه تر از قبل می کنی
حانیه شفیعی زاده
زلف را زلف را شانه مزن شانه به رقص آمده استمن که هیچ آینه ی خانه به رقص آمده است
من و میخانه ی متروک جوان سالی هاساقی بی می و پیمانه به رقص آمده است
باز در سینه کسی سر به قفس میکوبدبه گمانم دل دیوانه به رقص آمده است
مردم شهر نظرباز و تو در جلوه گرییار میگرید و بیگانه به رقص آمده است
شعری از آتش دیدار به لب دارد شمععشق در پیله ی پروانه به رقص آمده است
آهای روزگار !برایم مشخـــص کناینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــیمی خواهـــم رقصــم را با سازتهماهنگ کنم … !
دنیا نمےگذرداین ماییم کہ رهگذریم…پس در هر طلوع و غروبزندگے را احساس کنو مہربان باش،شاید فردایے نباشدشاید باشد و ما نباشیم…فراموش نکن دنیا به کام توست. پس برقص تا دنیا مجبور شود سازش را روی حرکات تو کوک کند. برقص و زیباترین رقصت را در برابر سمفونی مشکلات به نمایش بگذار…