شعر دختر افغان با گلچین اشعار زیبا
شعر دختر افغان با زیباترین اشعار در وصف زیبایی، عشق و مظلومیت دختران افغانستانی را در این بخش هم نگاران ارائه کرده ایم.
شعر رمانتیک و زیبا درباره دختر افغان
یک روز در میان باد راه میرفتمهمزمان با باد باران بوداما جداباد ایستادآسمان صافرنگین کمان خندیدباران رگبار وار میباریدترا دیدممیان رنگ های ابیشایدسبز,قرمزدختر کولی (افغان)اما پیادهخندانبا چرخی رقصانتند می امدامد امدهمچنان خندانگفتمن قلب تنهایمغصه ها دارماما هر روز میخندمسرزمینم جای من نیستگل هایش همه گریاناسمانش ابری و بارانزمینش خشک و یخ بندانتو کجا می اییباید برگشت,تو دلت جای دگر میگرددمن با تو می ایماسمانش ابیسرزمینش گرمقلب ها سادهمهربانبیا با هم یکی باشیم… اما تنها
شعر احساسی در مورد دختر افغان
ای “دختر افغان”تو را تفسیر کردنند در کوچه هامثل یک فاجعه!غرق در سکوت کردنندشکستنند!انعکاس صدایتنبض نگاهتفاصله گرفت ، از آرزوهایتسوقط کردی در تب زهرآگین!ای “دختر افغان”تو را کوچاندان از تقدیرقمار زدنند ، در قنوتتقدیمت کردنندبه شکارچی سر نوشتشب هنگام به خلوتگاهقلب تو را آتشجسمت را زخم زدندای “دختر افغان”::باران حیدری
شعری غمگین در مورد دختر افغان
ای خدا دستی نما تبلیغِ شیطان می کنند
باز مردان دختری معصوم قربان می کنند
دختری فرزانه و آگـــــــاه با صد آرزو
زیرِپا غرقه به خون با نامِ قرآن می کنند
کی رَود جهل از دلِ این مردمِ ظاهر نگر
ظالمان با جاهلان ، کارِ ستوران می کنند
طولِ عمر آدمی نیمه نگاهی بیش نیست
وای از این بی حُرمتی با جانِ انسان می کنند
خنده کُن شادی نما دستی بزن رقصی بکن
تا به کی جنگ و جدل اقوامِ افغان می کنند
نو گُلِ فرخنده ام ، در شب چراغ افروختی
ماده شیران بهرِ خونِ تو چه طوفان می کنند
خونِ پروانه ، سرانجام دامنِ شمع را گرفت
قاتلانِ جاهلت را تیــــــــــرباران می کنند
شعر درباره دختر افغان
ای ســرور مهــرویان، ای دختــرافـغـانـی
صورت زپری بهـتـر، سـرتـاج گلستـانـی
در دایره حُسنت، کــردی تـوگــرفـتــــارم
افگنـدی به زندانـم،چون یوسـف کنعانـی
اصل ونسبت عالـی، خلـق وادبت احســن
درسیرت خود جـانـا، الگـوتو به دورانــی
یاقـوت لب لعـلت، دل میـبــرد ازهــرکـس
تاب نگهت نتوان، نی شیخ ونه روحــانـی
زلفان چـلیپــا یت، وآن نرگــس شــهلایـت
بنـمــوده پـریشانـم، درهـجـروپـریـشـــانـی
قربان وفایت من، وزصدق وصفـایــت من
دائـم به دعـایــت مـن، ای لعـل بـدخـشـانی
ای ســروخـرامـانــم، وی غـنـچـه خـنـدانـم
حُب توفـراگیـــراست، درمُلـک سـلـیـمـانـی
مه شدخجل ازرویت، مشک خـتـن ازبویـت
توحـوربهـشــت هسـتی، سیمیـن برونورانی
در حـفـظ وطـن جـانـا، مردانه توجنگـیــدی
رفـتـی به لـقـــاءالله، از راه مـســلـمــانـــــی
هم روس وهم انگریزان، ازغیرت توحیران
فردوس بریـــن جایــت، از مســـند قـــــرآنی
با نصرت حق خواهــم، وزهـمـــت والایــت
شیطــان بزرگ را نیـز، از کشـورخود رانی
امیــــد به خــدا دارد، تـا حیـدری مسـکـیــن
صهــبـــای بـقــا نوشـد، ازســاغـر یـزدانی
شعر دردناک در مورد آتش کشیدن فرخنده دختر افغان
آتش کشیدن فرخنده دختر افغان و حافظ قرآنز سوز سرمای گویم که نکرد آتش رو خاموشکینه و نفرت دارماز بارانی که خدا همزمان کرد افسوس که نکرد آتش رو خاموشکینه و نفرت دارماز آن نسل پرجهالت از آن قوم متحجر که شهیده فرخنده را زدن آتشکینه و نفرت دارماز گلی که بعدا درآن زمین خاکی می روید که آبش میشود خون، خاکش خاکستر آتشکینه و نفرت دارمخدایا نفرتی ازخود دارم و کینه ای از آن برادرنامرد افغان،که درونم رو زدن آتشکینه و نفرت دارمفرخنده مسکین رو بین جلادانه پراز جهالت رها کردن ،آنان هم زدن مشت و لگد برسرش،تن نحیفش رو کشیدن به آتشکینه و نفرت دارماز آنانی که فرخنده را در خون غلطتاندن وبا تحجر بودن زدن آن معصوم رو آتشکینه و نفرت دارمدلم خشم خدایی میخواد ،بارانی از جنس ابابیل میخواد ،بر سر آنان که خواهر شهیدم رو با مشتو لگد کشیدن به آتش
زمانی کینه و نفرتم میشود خاموش که خدا درده دلم رو کند گوش
من پرندگانی میخواهم از جنس ابابیل که از آسمان ببارد سنگهای پراز آتش
آن وقت ندارم غمی، چون خدایی دارم دلیر، که میزند بر سره نامردان آتیش
امیر تاوان این روزهای غمگین شهرش رو از که طلب دارد
از آنان که روزهای خوب را دور، دور وخیلی دور کردن
از پدر خوانده های متحجر که به خواهرهایمان جای گل، دادن اسید و آتش
شعر عاشقانه در وصف دختر افغان
« دختر افغان »
جادوی نگاه تو پری را چه کنمآن غمزه و نازِ دلبری را چه کنم
خاکسترِ آتش به دل از موی توامآن آتش زیر روسری را چه کنم
تا شور لبت در غزلم قصّه شدهته لهجه ی شیرین «دَری» را چه کنم
ای عطر دل انگیز تو در وسعت «غور»این حسرت «باغ بابِری» را چه کنم
ای «کابُل»و «بَلخ»و «بامیان» پیش کشتافسونگرِ چشم «خاوری» را چه کنم
با خنده ی پر جلوه تر از «بندِ امیر»احساس خرابِ شاعری را چه کنم
از مومنی و توبه ی صدباره چه سودمن لذّت با تو کافِری را چه کنم
چشمان سیاه تو و.. ای دادِ به مناین غصّه ی بیت آخری را چه کنم
علی نیاکوئی لنگرودی