در این بخش گلچین شعر برای تو (شعر برای عشق و همسر) و گزیده ای از اشعار کوتاه و بلند عاشقانه با واژه تو را ارائه کرده ایم با ما همراه باشید.
گلچین اشعار برای تو
باز شب ماند و من و این عطش خانگی امباز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام
اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشممثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفتمحرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفتبا نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتادباز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد
“آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شدیک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”
تا غــزل هست دل غمزده ات مال من استمن به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
“آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منیتو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
تو که ویران من بی خبر از خود شده ایتو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”
در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مراچه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدتچه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟
چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــنآخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
با تواَم عشق قسم خورده ی پنهانی ِمنبا تواَم بی خبر از حال و پریشانی ِ منبا تواَم لعنتیِ خالی از احساس بفهمبی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهملعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدنپای دلگیرترین خاطره ها آب شدنلعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزنبی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزنباورم کن که به چشمان تو معتاد منمپادشاهی که به جنگ آمد و افتاد منمقافیه باختم و شعر سرودم یعنیبه هر آن کس که تو را دید، حسودم یعنی …نفسم بندِ تو و درد مرا می خواندبعدِ تو حسرت دنیا به دلم می ماند ..
تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کنندهو با هر روزی که می گذردمرا بیشتر اسیر خودت می کنیاما ای دوست جدی مناحساس من به تونبرد آتش و آهن است
آنا_آخماتووا
اشعار زیبا با واژه تو
هديه ام از تولد
گريه بود
خنديدن را تو به من آموختی
سنگ بوده ام
تو كوهم كردی
برف بوده ام
تو آبم كردی
آب می شدم
تو خانه دريا را نشانم دادی
می دانستم گريه چيست
خنديدن را
تو به من هديه كردی.
***
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشدکه تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشدلب تو میوه ممنوع ولی لبهایمهر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشدبا چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهرهیچکس، هیچکس اینجا به تو مانند نشدهر کسی در دل من جای خودش را داردجانشین تو در این سینه خداوند نشدخواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
فاضله نظری
از من رمیدهای و من ساده دل هنوزبیمهری و جفای تو باور نمیکنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از ایندیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امیددیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترادر این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن آن زن دیوانه را که خفتیک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کردهاش هوسخندید در نگاه گریزندهاش نیاز
لبهای تشنهاش به لبت داغ بوسه زدافسانههای شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرتآن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصهای که ز عشق خواندی به گوش اودر دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب شب شگفتآن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفتهای و مرا بردهای ز یادمیخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که بازبر سینه پر آتش خود میفشارمت
فروغ فرخزاد
***
تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کنندهو با هر روزی که می گذردمرا بیشتر اسیر خودت می کنیاما ای دوست جدی مناحساس من به تونبرد آتش و آهن است
***
با من بمان و حرف دلت را دوتا نکندر شهر من علیه دلم کودتا نکنحالا که از بهشت تو جا مانده ام، مرادر پای ایستگاه جهنم رها نکنبگزار پا به شعر من ای حس ناگریزفکر ردیف و قافیه های مرا نکنحق من این نبود دور از تو بشکنمحقم اگر فراق تو باشد ادا نکنکردی دعای صبر… دعایت مرا شکستدر حق هیچ آیینه ای این دعا نکنبا ابرهای معجزه بر روح من ببارجغرافیای قلب مرا بر ملا نکن
عشقچیز عجیبے ست
وقتے از مندیڪتاتورے مے سازد ، زود رنجڪه تنها تو راانحصارے مے خواهد
از تونازڪ دلےڪه اشڪ مراتاب نمے آورد …
عشق چیز عجیبے نیستشایدامامن و توعجیب …عاشق شده ایم !
گلچین شعر با کلمه تو
در حدّ مرگ دل به دلت بستماصلاً بفهم! در به درت هستموقتی که پای عشق وسط باشداین را خدا گناه نمی داند
تو سر تَر از تمام زنان هستیخونی! همیشه در شریان هستیاصلاً تو بهترینِ جهان هستیقلب من اشتباه نمی داند…
***
هوا سرد استمن از عشق لبریزمچنان گرممچنان با یاد تو در خویش سرگرممکه رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما منبه شور و شوق دلگرممچه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟تو را هر شب درون خواب میبینم..
تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینمو وقتی از میان کوچه میآییو وقتی قامتت را در زلال اشک میبینمبه خود آرام میگویم:دوباره خواب میبینم!دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد
بیا..من دستههای نرگس دی ماه را در راه میچینم.
شعر از : لیلا مؤمنپور
سادهدلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد!
در چمدانی که باز کردم، تو بودی،
هر پیراهنی که پوشیدم،
عطرِ تو را با خود داشت
و تمام روزنامههای جهان،
عکس تو را چاپ کرده بودند !
به تماشای هر نمایشی رفتم،
تو را در صندلی کنار خود دیدم !
هر عطری که خریدم،
تو مالک آن شدی !
پس کِی؟
بگو کِی ؟
از حضور تو رها میشوم !
مسافرِ همیشه همسفر من !؟
***
بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودم!
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهتآسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ماه فرو ریخته در آبشاخهها دست برآورده به مهتابشب و صحرا و گل و سنگهمه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید: تو بمن گفتی:ازین عشق حذر کن!لحظهای چند بر این آب نظر کنآب، آئینة عشق گذران استتو که امروز نگاهت به نگاهی نگران استباش فردا، که دلت با دگران استتا فراموش کنی، چندی ازین شهر سفر کن!
با تو گفتنم:حذر از عشق؟ندانمسفر از پیش تو؟هرگز نتوانمروز اول که دل من به تمنای تو پَر زدچون کبوتر لب بام تو نشستمتو بمن سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستمباز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتمتا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتمحذر از عشق ندانمسفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم …!
اشکی از شاخه فرو ریختمرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت!اشک در چشم تو لرزیدماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدمپای در دامن اندوه کشیدمنگسستم، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر همنه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر همنه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری
من در پی رد تو کجا و تو کجایی
دنبال تو دستم نرسیده است به جایی
ای «بوده» که مثل تو نبوده است ، نگو هست
ای «رفته» که در قلب منی گرچه نیایی
این عشق زمینی است که آغاز صعود است
پایبند «هوس» نیستم ای عشق «هوایی»
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی
ای قطب کشاننده پر جاذبه دیگر
وقت است دل آهنی ام را بربایی
گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی
یک عالمه راه آمده ام با تو و یک بار
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی