شعر

شعر امیدواری/ گلچین اشعار امید داشتن و امید از شاعران بزرگ

در این بخش گلچین شعر امیدواری از شاعران معروف همچون مولانا، سعدی، حافظ و شاعران معاصر را گردآوری کرده ایم.

فهرست شعر امیدواریتک بیت‌های ناب درباره امیدواریشعر در مورد امیدواریشعر حافط درباره امیدواریشعر سعدی درباره امید داشتنشعر مولانا درباره امیدشعر نو با امیدواریشعر در مورد امیدواری به خداتک بیت‌های ناب درباره امیدواری

در ترس چنان امیدواریستدر وقت امید رستگاریست

نظامی

کاری که ازو امید داریباشد سبب امیدواری

نظامی

خوش آن رمزی که عشقی را نوید استخوش آن دل کاندر آن نور امید است

پروین اعتصامی

لطفی کن از آن لَطَف که داریبگشای در امیدواری

نظامی

در نومیدی بسی امید استپایان شب سیه سپید است

چه خوش باشد دل امیدواریکه امید دل و جانش تو باشی

فخرالدین عراقی

به هنگام سختی مشو نا امیدکه ابر سیه بارد آب سفید

نظامی

مجنون ز سر امیدواریمی کرد بسجده حقگزاری

نظامی

نومید مکن مرا و رخ برمفروزکاخر به تو جز درد ، امیدی دارم

سنایی

عاشق چو شنید امیدواریگفتا که بیار تا چه داری

نظامی

سرسبز آن درخت که از تیشه ایمن استفرخنده آن امید که حرمان نمی شود

شعر در مورد امیدواری

دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویمنگذاردم که حال دل بیقرار گویم

شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گرددبه کدام امیدواری غم خود به یار گویم

هاتف اصفهانی

من نمیرم زانکه بی جان می‌زیمجان نخواهم چون به جانان می‌زیم

در ره عشق تو چون جان زحمت استلاجرم بی زحمت جان می‌زیم

چون بلای خویشتن دیدم وجوداز وجود خویش پنهان می‌زیم

در امید و بیم عشقت همچو شمعگاه خندان گاه گریان می‌زیم

همچو غنچه از سر تر دامنیغرق خون سر در گریبان می‌زیم

روز و شب بر خشک کشتی رانده‌امگرچه دایم غرق طوفان می‌زیم

از سر زلف تو اندیشم همهگرچه حالی را پریشان می‌زیم

ماه رویا بر امید خلعتمبس برهنه این چنین زان می‌زیم

از بر خود خلعت خاصم فرستزانکه بی‌تو ژنده خلقان می‌زیم

از برونم پردهٔ اطلس چه سودچون درون پرده عریان می‌زیم

همچو عطار از جهان فارغ شدهسر نهاده در بیابان می‌زیم

عطار نیشابوری

مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردیکه دل گم کرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را

هنوزم چشم امید است بر درگاه او امابهر چشمی نمی‌بخشند خاک آستانش را

چو ممکن نیست بوسیدن دهان یار نوشین لبلبی را بوسه باید زد که می‌بوسد دهانش را

فروغی بسطامی

از اهل زمان عار می باید داشتوز صحبتشان کنار می باید داشت

از پیش کسی کار کسی نگشایدامید ، به کردگار می باید داشت

ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیممی‌کند حلقهٔ زلف تو پریشان ما را

تا به دامان وصالت نرسد دست امیددست کوته نکند اشگ ز دامان ما را

عبید زاکانی

مرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشتچه بود غیر خزانها اگر بهار تویی

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی مانددر این سرا تو بمان! ای که ماندگار تویی

شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی استستاره ای که بخندد به شام تار تویی!

جهانیان همه گر تشنگان خون منندچه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی

دلم صراحی لبریز آرزومندی استمرا هزار امید است و هر هزار تویی

سیمین بهبهانی

ندارم جز غم تو غمگسارینه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارستاز این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی توبر آن امید بودم روزگاری

همه امید در وصل تو بستمبسر شد عمر و هم نگشاد کاری

انوری

غمناکم و از کوی تو با غم نرومجز شاد و امیدوار و خرم ندوم

از درگه همچون تو کریمی هرگزنومید کسی نرفت و من هم نروم

ابوسعید ابوالخیر

عشق است باقی ای دل باقی همه حکایتما عمر خویشتن را ضایع نمی گذاریم

خمخانه ایست معمور در وی شراب راوقاز بهر باده نوشان پیمانه می شماریم

هر عارفی که بینیم دایم امیدوار استاز ذوق نعمت الله ما نیز امیدواریم

شاه نعمت الله ولی

دل و دین به باد دادم به امید آنکه یابمخبری ز بوی زلفش، اثری ز رنگ او من

عراقی

از آمدن و رفتن ما سودی کووز تار امید عمر ما پودی کو

چندین سروپای نازنینان جهانمی‌سوزد و خاک می‌شود دودی کو

خیام

پا مکش از سر خاکم که پس از مردن همبه رهت چشم امیدم نگران خواهد بود

هاتف اصفهانی

گرچه هیچ نشانه نیست اندر وادیبسیار امیدهاست در نومیدی

ای دل مبر امید که در روضه ی جانخرما دهی ار نیز درخت بیدی

شعر حافط درباره امیدواری

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهیبه پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودیدل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیزکه دعای صبحگاهی اثری کند شما را

در انتظار رویت ما و امیدواریدر عشوه وصالت ما و خیال و خوابی

یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکردبه وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد

آن جوان بخت که می‌زد رقم خیر و قبولبنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلکرهنمونیم به پای علم داد نکرد

دل به امید صدایی که مگر در تو رسدناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحرآشیان در شکن طره شمشاد نکرد

شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کارزان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد

کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مرادهر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد

مطربا پرده بگردان و بزن راه عراقکه بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد

غزلیات عراقیست سرود حافظکه شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و منبر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست

مرا امید وصال تو زنده می‌داردو گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک

تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهربرآمدی و سر آمد شبان ظلمانی

شنیده‌ام که ز من یاد می‌کنی گه گهولی به مجلس خاص خودم نمی‌خوانی

بسته‌ام در خم گیسوی تو امید درازآن مبادا که کند دست طلب کوتاهم

ذره خاکم و در کوی توام جای خوش استترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

دارم امید عاطفتی از جناب دوستکردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

دانم که بگذرد ز سر جرم من که اوگر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست

چندان گریستیم که هر کس که برگذشتدر اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست

هیچ است آن دهان و نبینم از او نشانموی است آن میان و ندانم که آن چه موست

دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفتاز دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست

بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌کشدبا زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست

عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده‌امزان بوی در مشام دل من هنوز بوست

حافظ بد است حال پریشان تو ولیبر بوی زلف یار پریشانیت نکوست

شعر سعدی درباره امید داشتن

عمر دگر بباید بعد از فراق ما راکاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری

امیدوار چنانم که کار بسته برآیدوصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید

من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی ابروجواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید

هر کس به تماشایی رفتند به صحراییما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داندهر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ستکآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدیسودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلشآن کش نظری باشد با قامت زیبایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داریگویم که سری دارم درباخته در پایی

زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم دهتا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ستبیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفتگر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدیجز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

چندان که می‌بینم جفا امید می‌دارم وفاچشمانت می‌گویند لا ابروت می‌گوید نعم

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمبدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

شعر مولانا درباره امید

تلخ مکن امید من ای شکر سپید منتا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من

دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من

کی گفت که آن زندهٔ جاوید بمردکی گفت که آفتاب امید بمرد

آن دشمن خورشید در آمد بر بامدو دیده ببست و گفت خورشید بمرد

بعد نومیدی بسی امیدهاستاز پس ظلمت، دو صد خورشیدهاست

کوی نومیدی مرو اومیدهاستسوی تاریکی مرو خورشیدهاست

ای ز غم مرده که دست از نان تهی استچون غفور است و رحیم این ترس چیست‏

هرچند فراق، پشت امید شکستهرچند جفا دو دست آمال ببست

نومید نمی شود دل عاشق مستهر دم برسد به هر چه همت، دربست

مرغ جان هر نفسی بال گشاید که پردوز امید نظر دوست ز تن می‌نرود

شعر نو با امیدواری

به آن ذره نور در دوردست می نگرمنوردورنوردور

ای شب زدهای مغمومای نا امید از نور

من نیز چون تو زخم دارم از این نامردمی هاولی نور را باید دیدابرها را کنار باید زد

پشت این ابرهاست که نور هنوز هم نفس می کشدهرچند بیداری امان زخمی و چشمانمان خسته استولی زخم بیداری نباید کهنه تر گردداین زخم نباید ناسور شود

ماه و ستاره تا ابد پشت ابر نمی مانند حتی در شب ظلمتمن به امیدواری خود معتادمزخم بیداری نباید کهنه تر گردددر پوشش سیاه هر شب تبسمی از طلوع صبح پیداستبه آن لبخند امید باید بستاین زخم نباید کهنه تر گردد

من به امیدواری خود معتادمنور را باید دید

اصغر صادقی

کسی که امید داردفقیر نیستهمیشه چیزی دارد

رسول یونان

زورق بر آب می اندازندبا خوابهای طلائیبی خبر از مرگی دوردست و نابهنگامکسی اینجا در انتظار کسی ننشسته است

ای چشمان منتظر باران؛ دریاآنسوی تر خواهیم رفت ؛ به کنه ژرفاکسی اینجا یارای کسی نخواهد بود

اما باد به اتفاق از مسیر امیدواری استگویا همه چیز بسمت مراد شکل می گیردگوئی کسی منتظر کسی بود

قاسم حسن نژاد

در ازدحام این همه ظلمت بی عصاچراغ را هم از من گرفته اند

اما مندیوار به دیواراز لمس معطر ماهبه سایه روشن خانه باز خواهم گشتپس زنده باد امید

در تکلم کورباش کلماتچشم های خسته مرا از من گرفته اند

اما مناشاره به اشارهاز حیرت بی باور شببه تشخیص روشن روز خواهم رسیدپس زنده باد امید

در تحمل بی تاب تشنگیمیل به طعم باران را از من گرفته اند

اما منشبنم به شبنماز دعای عجیب آببه کشف بی پایان دریا رسیده امپس زنده باد امید

در چه کنم های بی رفتن سفرصبوری سندباد را از من گرفته اند

اما منگرداب به گرداباز شوق رسیدن به کرانه موعودتوفان های هزار هیولا را طی خواهم کردپس زنده باد امید

چراغ ها ، چشم ها ، کلماتباران و کرانه را از من گرفته اند

همه چیزهمه چیز را از من گرفته اندحتی نومیدی راپس زنده باد امید

سید علی صالحی

همه وقت پریشانخود را در پستوی ذهنتبه پنجره ها می کوبم تا منتشر شومو رویاهای سر خورده در قفس رامعنا کنم

معنویتی که سالهاستاز این دیار رخت بسته استشاید او با تمنای تو بازگردد

تو را روزنه ای ازانعکاس طلیعه ی برآمده از شفق می بینمکه در این زمانه ی یأس امیدواری است

علی ادراکی

شعر در مورد امیدواری به خدا

خداوندی چنین بخشنده داریمکه با چندین گنه امیدواریم

خدایا گر بخوانی ور برانیجز انعامت دری دیگر نداریم

سعدی

ما به امید عطای تو چنین بی کاریمکار ما را به امید دگران نگذاری

صائب تبریزی

در دو عالم نیست مقصودی مرا، جز دیدن توشاید ار امیدواری را به امیدی رسانی

اوحدی مراغه ای

اگر خلاص محالست ازین گنه که مراستبدان کرم که تو داری امیدواری هست

سعدی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا