ما در این بخش از سایت بزرگ هم نگاران چندین شعر بسیار زیبا را در وصف امام حسن مجتبی قرار دادهایم. امیدواریم که این اشعار زیبا مورد توجه شما دوستان قرار بگیرد. همچنین شاید این شعرها دلیلی باشد که در قلب و روح خود باری دیگر احساس معنویت کنیم. با ما باشید.
اشعار معنوی در وصف امام حسن
هادی ملک پور:
یگانه ای و نداری شبیه و مانندی
که بی بدیل ترین جلوه خداوندی
معطل اند هزاران فرشته کاسه به دست
عسل بیاوری از آن لبی که می خندی
تویی که زینت افلاک بودی از اول
تویی که عرش خداوند را گلوبندی
برای غارت دلها شدند هم پیمان
دوچشم مست تو با ابروان پیوندی!
چقدر لحظه ی افطار با تو شیرین است
به غمزه ات رطبی و به خنده ات قندی
نمی شناخت رسول خدا سر ازپایش
نبوده هیچ زمانی به این خوشایندی
نوشته اند تو را از بهشت آوردند
نوشته اند ز عطری که می پراکندی
لبان فاطمه خندان و چشم مولا اشک
نوشته اند تو مولود اشک و لبخندی
برای خیل غلامان چه خوب مولایی!
برای حیدر و زهرا چه ناز فرزندی!
منم گدا که به دیدارت آرزومندم
تویی که پیش خدای خود آبرومندی
گدا که فرق ندارد تو سفره ات پهن است
درِ امید به روی کسی نمی بندی
نیمۀ ماه رمضان عزیز
گیسوی مشکین تو شد مشکبیز
نور خدا تافت در آن روی ماه
خاصه از آن چشم به دشت سیاه
سرخی گل عکس گل روی توست
ظلمت شب سایهٔ گیسوی توست
روز که خورشید درخشان صبح
سر زند از چاک گریبان صبح
ای رخ تو در رمضان بدر ما
هر سر موی تو شب قدر ما
بعد علی شاخص عترت تویی
وارث میراث نبوت تویی
مصلحت ملت اسلام و دین
کرد تو را گوشهٔ عزلت نشین
ملت اسلام که پاینده باد
مشعل توحید که تابنده باد
هر دو رهین خدمات تواند
شکر گذارندۀ ذات تواند
تا ابد ای خسرو والا مقام
بر تو و بر دین محمد سلام
کلک «ریاضی» که گهر ریز شد
زان نظر مرحمتآمیز شد
پرورش یافتهی راه اویس قرنم
گرچه بی تاب و اسیر همه ى پنج تنم
همه دم ذکر من این است و همه شب سخنم
من غلامى ز. غلامان امام حسنم
روزیم مى رسد از سفره ى احسان کریم
نام ما را بنویسید گدایان کریم
رکن ایمان شده در بند تولاى حسن
شک ندارم به کرم کردن فرداى حسن
کربلایى شده ماندیم همه پاى حسن
دل سپردیم به الطاف پسرهای حسن
عقل وا مانده ز توصیف مقام و جاهش
عشق حیران شده در محضر عبداللهش
لطف مولای کرم بنده نواز است هنوز
دست عالم سر این سفره دراز است هنوز
خانه اش کعبه ى. حاجات و نیاز است هنوز
این در خانهی عشق است که باز است هنوز
نقش باید بشود در همه جا، چون دل من
هر دری بسته شود جز در پر فیض حسن
جان به قربان مقامش، چه غریب است این مرد
بى سپاه است قیامش، چه غریب است این مرد
غصه دار است کلامش چه غریب است این مرد
بی جواب است سلامش، چه غریب است این مرد
خاکساران درش بر در دیگر نروند
گریه کن هاى حسن کور به محشر نروند
سفره دارى که سر سفره ى. او نعمتهاست
دل او مصحف پر صفحهای از غربتهاست
سرخى کنج لبش، شرح همه محنتهاست
پاره هاى جگرش مرثیهی تهمتهاست
چه شده زهر چه کرده بدنش سبز شده
تن او هم شبیه پیرهنش سبز شده
با دو چشمتر و یک قد کمان از کوچه
روز و شب روضه گرفته است: “امان از کوچه”
تب و لرز بدنش داشت نشان از کوچه
گفت: در روضهی من، باز بخوان از کوچه
روضه خوان از غم ناموس و دل چاک بگو
از تکان دادن یک چادر پر خاک بگو
ناگهان کینه ى. یک شهر برافروخته شد
بدن و چوبه ى تابوت به هم دوخته شد
خواهر پاره جگر هم جگرش سوخته شد
غصهها در دل بی طاقتش اندوخته شد
پسرش پشت سرش زد به سرش آه کشید
قاسم بن الحسن آتش به دل ماه کشید
میکشد آه از این روضه ى. درد آور، طشت
چقدر داغ گذارد به دل خواهر، طشت
زینبش آمده، اى واى! ببیند در طشت
صحنه ى بزم شراب و اسرا و سر، طشت
اشک خون، باز هم از دیده ى. خواهر میریخت
از ته جام شرابش به روى سر میریخت
«رضا تاجیک»
صحبت از خوان کریم است و تهی دستی ما
دستها گرم قنوتند، زحاجت لبریز
گوش این طایفه آوای گدا نشنیده است
قبل گفتن شده کاسه ز اجابت لبریز
دستهایم دم صبحی به ضریحش نرسید
مثل شمعی به تمنای حرم آب شدم
بیشتر حرف حسن بود میان سخنم
اربعین نزد حسینش که شرفیاب شدم
خاک گر نام حسن داشت به لب، دُر میشد
نام او را به روی سنگ یمن بنویسند
بی کفن بود حسین، ورنه وصیت میکرد
تا به روی کفنش نام حسن بنویسند
گرچه لایوم کیومک به روی لب دارد
گرچه او در غم غارت شدن خلخال است
تن غارت زده شاه شهادت بدهد
روز هجر حسنش سختتر از گودال است
طشت تنها شده از خون دل او آگاه
آه که محرم غمهای حسن چاه نبود
آی کوفی که حسن را به مذلت خواندی
نقش انگشتر او عزتُ لله نبود؟
جگر سنگ شود آب اگر گریه کند
شرح وقتی بدهد او جگر سوخته را
روضه اش کوچه تنگی است نمیداند که
میخ را گریه کند یا که در سوخته را
بیت الاحزان نگاهش شده راوی غم
قصه رد شدن آینه و کینهی سنگ
با کنایه بنویسید که آیینه شکست
دست سنگین و فدکنامه و یک کوچه تنگ
«محسن حنیفی»
روضه خوان خسته نباشی مادر
روضه خواندی ز شه بی کفنم
شصت روز است حسین میگویی
امشبی روضه بخوان از حسنم
روضه خوان روضه غربت سخت است
هیچکس با حسنم یار نبود
خانه هم امن نبوده بر او
همسرش یار وفادار نبود
جعده زهری به حسن خورانده
که از آن فتنه و شر میریزد
روی تشتی که برایش بردند
لخته خون، پاره جگر میریزد
روضه خوان روضه بخوان از حسنم
جگرش گرچه به زهر آغشته
پسرم غیرتی و مادری است
داغ کوچه حسنم را کشته
صورت من که از آن کوچه تنگ
تا دم مرگ فقط نیلی ماند
توی ذهن حسن مظلومم
تا ابد خاطره سیلی ماند
حسنم هیچ نرفت از یادش
آتش و دود چه غوغا میکرد
در که افتاد روی پهلوی ام
محسنم داشت تقلّا میکرد
«امیر عظیمی»
گر چه در مظلومیت احساس غربت میکنیم
میرسد از راه، روزی که قیامت میکنیم
میرسد روزی که میسازیم، صحنت را حسن؟!
بعد از آن دربارهاش هر روز، صحبت میکنیم
از مزارت گَردِ غم یک روز، جارو میشود
خاکهای روی آن را مُهر تربت میکنیم
ما حصارِ ظلم را از دورِ قبرت میکَنیم
زائرانت را از این دیوار، راحت میکنیم
عاقبت یک روز، از درگاهِ “باب القاسمت”
پرچمِ گنبدْ طلایت را زیارت میکنیم
عاقبت یک روز، رو به گنبدت میایستیم
دست بر سینه به تو عرض ارادت میکنیم
لذتِ بوسیدنِ دستِ ضریحت را حسن …
با تمام ساکنان عرش، قسمت میکنیم
ما برای روضه خوانی بین جمع زائران …
در حرم هر روز، یک مداح دعوت میکنیم
در حیاطِ صحنِ تو آنقدر، سینه میزنیم
بعد از آن در سایه سارت استراحت میکنیم
در میانِ کوچهی بغضِ تو هیئت میزنیم
در عزای مادرت ذکر مصیبت میکنیم
بغض کردن از غریبی مزارت کافی است
میرسد روزی که آخر ترک عادت میکنیم
میرسد روزی که ما در سرزمین مادری
از ظهورِ حضرت مهدی حمایت میکنیم
«رضا قاسمی»
چشمهای نجیب یعنی تو
غرق در عطر سیب یعنی تو
السلامای کریم آل الله
به غمِ دل طبیب یعنی تو
و لسان شکور یعنی تو
و نگاه منیب یعنی تو
ای فدای مزار ویرانت
در مدینه غریب یعنی تو
نیمه شب چشمهای بارانی
کودک غم نصیب یعنی تو
و زمان گذشتن از کوچه
گریههای عجیب یعنی تو
بانی روضهها سلام آقا
شور ابن شبیب یعنی تو
خون دل بر محاسنت جاریست
شاه شیب الخضیب یعنی تو
روضه خوان غریب عاشورا
معنی آیههای اعطینا
تو نگار مدینهای آقا
سفره دار مدینهای آقا
وجناتت محمدی، نبوی
سکنات تو فاطمی، علوی
ضرب شمشیر تو شبیه علی
یکه تازی، تو فاتح جملی
وقت دیدار با خدا حالت
میشود باز تا خدا بالت
یوسف اهل بیت پیغمبر
ای امام و امیر بی یاور
ای غریب مدینه، بر تو حسن
تهمت کفر میزند دشمن
خون دل خوردی از زمانه زیاد
میکنی یاد تازیانه زیاد
یاد آن روزهای کودکی ات
روزهای عزای کودکی ات
کوچهای تنگ و کوچهای باریک
سینهای سنگ و سینهای تاریک
صحنه هایش هنوز یادت هست
راه را بی حیایِ بی دین بست
کوچه را بست، ماجرا بد شد
دست نامرد از سرت رد شد
مادر افتاد، گوشوار افتاد
مادری با دو چشم تار افتاد
جای پایی روی پرش مانده
رد خون روی معجرش مانده
لاله مویت طفی خزانی شد
بین آن کوچه قد کمانی شد
گرد ماتم نشست بر رویت
در جوانی سپید شد مویت
«وحید محمدی»
حق از زلال چشم تو ساغر درست کرد
ازخاک پای تو دُر و گوهر درست کرد
ته ماندهی پیالهی آب تو را گرفت
تا سلسبیل و چشمه کوثر درست کرد
از گرد و خاک رزم تو کولاک آفرید
از شیوهی نبرد تو محشر درست کرد
باید برای وقت سکوتت ذبیح داد
باید هزارتا علی اکبر درست کرد
دل روی دل برای تو باید ضریح ساخت
باید حرم برای تو دلبر درست کرد
باید بجای شمع مزار تو آب شد
باید شبیه مضجع پاکت خراب شد
عاشق شدن به گوشه نگاهت عجب نداشت
هرکس که دید روی تو را روز و شب نداشت
ای قبله مدینه و درمان دردها
جز خانه تو، شهر مدینه مطب نداشت
با روی باز بر همگان لطف میکنی
حتی به سائلی که رسید و ادب نداشت
سهمش قبول توبه نشد هر که در قنوت
یا محسن و بحق حسن روی لب نداشت
بین صحابه تو کسی خوش مثل نشد
حیف! از زمانهی تو که آقا! وَهَب نداشت
اینجا نوادههای تو صاحب حرم شدند
یعنی ارادت عجمی را عرب نداشت؟
در شهر ری مزار تو را یاد میکنم
با یاحسن وجود خود آباد میکنم
«محسن حنیفی»
این نمکـدارترین روضه نمک گیرم کرد
پسرِ فاطمه با دستِ خودش سیرم کرد
روضه یِ کـوچه یِ غمهایِ کـریمِ طاها
در همین اوجِ جوانی به خدا پیرم کرد
مادر افـتاد زمـین و پسر افتاد زمین
مـَردک پست بلافاصله تحقـیرم کرد
چادرِ عصمت و پاکی شده خاکی اِی وای
معجرِ خاکی و خونیشْ زمین گیرم کرد
آمد و زد لگد و بد زد و بد گفت و سَند…
پاره کرد و پس از آن حادثه تکفیرم کرد
پس از آن واقعه هر روز به من گفت: سلام
آن سلام عـاشقِ زَهـر و اَجَل و تیرم کرد
خواهرم داخلِ این تشت اگرخونِ دل است
روضه یِ بند و غلِ کوفه به زنجیرم کرد
ندبه خوان باش که فرزندِ حسن میآید
جـمـعه یِ آمدنش عـاشقِ تکـبیرم کرد
«حسین ایمانی»
سخت است چگونه بنویسم محنت را
آتش زده این زهر تمام بدنت را
آن روز دوشنبه که در خانیتان سوخت
سوزاند تمام دل و باغ و چمنت را
از بغض گلوی تو کسی نیست خبر دار
نشنیده از ان روز کسی هم سخنت را
از کودکیت سوختی و شکوه نکردی
حالا همه دیدند، ولی سوختنت را
هر پاره جگر تکهای از غصهی کوچست
مادر تو کجایی که ببینی حسنت را
تشیع تو هر تیر که از چله برون شد
میدوخت به تابوت نخی از کفنت را
این صحنه خودش گوشهای از کربلا شد
صد حرمله با تیر نشان کرده تنت را
هرچند کفن پاره و گلگون شده،
اما غارت که نکردست کسی پیرهنت را
سنگین که نشد سینه ات از چکمهی شمری
پر خون که نکردست سنانی دهنت را
«امیر علوی»