در این بخش گزیده دو بیتی های شیرین معروف از شاعران به نام و معروف را گردآوری کرده ایم. امیدواریم با خواندن این اشعار دو بیتی قشنگ عاشقانه حس و حال خوبی پیدا کنید. با ما همراه باشید.
گلچین دو بیتی های شیرین
غم عشقت بیابان پرورم کردفراقت مرغ بیبال و پرم کرد
بمو واجی صبوری کن صبوریصبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
بابا طاهر
ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیبکه همهشب در چشم است به فکرت بازم
گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدیدرد عشق است، ندانم که چه درمان سازم
سعدی
زین سو بگردان یک نظر بر کوی ما کن رهگذربرجوش اندر نیشکر ای چشمه حیوان من
بر هر گلی خاری بود بر گنج هم ماری بودشیرین مراد تو بود تلخی و صبرت آن من
مولانا
مو آن آزرده بی خانمانممو آن محنت نصیب سخت جانم
مو آن سرگشته خارم در بیابونکه هر بادی وزد پیشش دوانم
بابا طاهر
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشمعاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رودبیچاره من که ساخته از آب و آتشم
شهریار
از بنای استوار شرع با آن محکمیغیر برفین گنبد دستار در عالم نماند
گوشۀ چشمی نماند از مردمی در روزگارسرمهواری نرمی گفتار در عالم نماند
صائب تبریزی
اشعار دو بیتی عاشقانه
دلی دیرم چو مرغ پا شکستهچو کشتی بر لب دریا نشسته
تو گویی طاهرا چون تار بنوازصدا چون میدهد تار گسسته
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشمحکایتی ز دهانت به گوش جان من آمددگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
سعدی
من بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تومن بندهٔ آن رحمت خندیدهٔ تو
ای آب حیات کی ز مرگ اندیشدآن کَس که چو خضر گشت خود زندهٔ تو
مولانا
نگارینا دل و جانم ته دیریهمه پیدا و پنهانم ته دیری
نمیدانم که این درد از که دیرمهمیدانم که درمانم ته دیری
بابا طاهر
تهی شود به لبم نارسیده رطلِ گرانز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم
جدا چو دستِ سبو از سرم نمیگرددز بس به فکرِ تو مانده است زیرِ سر دستم
صائب تبریزی
دلا تا چند در آزارم از توگهی نالان، گهی بیمارم از تو
تو فایز در جهان بدنام کردیبرو ای دل که من بیزارم از تو
فایز دشتستانی
بی روی تو خورشید جهان سوز مبادهم بی تو چراغ عالم افروز مبادبا وصل تو کس چو من بد آموز مبادروزی که ترا نبینم آن روز مباد
رودکی
به صحرا بنگرم صحرا ته وینمبه دریا بنگرم دریا ته وینمبه هر جا بنگرم کوه و در و دشتنشان روی زیبای ته وینم
بابا طاهر
شعر دو بیتی معروف زیبا
دل و شوق و خیال و مهر هر چارکشانندم همی تا منزل یار
تو را این چار فایز دشمناننداز این خصمان به مردی خود نگه دار
فایز دشتستانی
طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین رابکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را
سر زلفی که در دنبال دارد خطّ معزولیکم از خواب پریشان نیست چشم عاقبت بین را
صائب تبریزی
یارب تو مرا به نفسِ طنّاز مدهبا هر چه به جز تست، مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویشمن آن توام، مرا به من باز مده
مولانا
نه یادم میکنی نه میروی یادبه نیکی باد یادت ای پریزاد
عجب نبود کنی فایز فراموشفراموشیست رسم آدمیزاد
فایز دشتستانی
اشعار دو بیتی شیرین عاشقانه
در هوایت بی قرارم روز و شبسر ز پایت بر ندارم روز و شبروز و شب را همچو خود مجنون کنمروز و شب را کی گذارم روز و شب
نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزمخمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم
همه به کاری و من دست شسته از همه کاریهمه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم
شهریار
جز نقش تو در نظر نیامد ما راجز کوی تو رهگذر نیامد ما راخواب ارچه خوش آمد همه را در عهدتحقا که به چشم در نیامد ما را
حافظ شیرازی
گویند رها کنش که یاری بدخوستخوبیش نیرزد به درشتی که در اوست
بالله بگذارید میان من و دوستنیک و بد و رنج و راحت از دوست نکوست
سعدی
تو تمنای من و یار منو ای جان منیپس بمان تا که نمانم به تمنای کسیتو خودت روح و روانی تو آرامش جانیپس بمان تا که نمانم به تماشای کسی
مولانا
عشق یعنی گم شدن پیدا شدنعشق یعنی غرق در رویا شدنعشق یعنی حسرت دیدار توعشق یعنی من شوم بیمار تو
آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفریماهم از کارگه دیده نهان شد چو پری
باز در خواب، سر زلف پری خواهم دیدبعد از این دست من و دامن دیوانه سری
شهریار
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفتمحبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح استاعضای وجودم همه فریاد کشیدنداحسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است
ملک الشعرای بهار
ز بعد وقت نومیدی امیدیستبه زیر کوری اندر سینه دیدیست
نبینی نور چون دانی تو کوریسیه نادیده کی داند سپیدیست
مولانا
تیره گون شد کوکبِ بختِ همایون فال منواژگون گشت از سپهرِ واژگون اقبال من
خنده ی بیگانگان دیدم نگفتم دردِ دلآشنایا با تو گویم گریه دارد حال من
شهریار
ای موافق صورت و معنی که تا چشم من استاز تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
گر به سر میگردم از بیچارگی عیبم مکنچون تو چوگان میزنی جرمی نباشد گوی را
سعدی
دلی دیرم خریدار محبتکز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دلز پود محنت و تار محبت
بابا طاهر