ما به ترسیدن با فیلم و ویدیو عادت کردهایم. دوربین ناگهان میچرخد و موجدی ترسناک بیرون میجهد؛ اما آیا میشود با کلمات و متن هم ترسید؟ اگر فکر میکنید که نه در ادامه همراه سایت هم نگاران باشید تا جملات بسیار ترسناک و وحشتناک را بخوانید.
متنهای کوتاهِ ترسناک
یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم…
به دوستم گفتم: لباسی که دیشب از گیره آویزون کردی منو ترسوند چون همش فکر میکردم یه شبح توی تاریکی وایساده! دوستم گفت: اما دیشب هیچ لباسی روی گیره نبود.
وقتی به خانه جدید نقل مکان کردیم، دخترم روی تخت نخوابید و تصمیم گرفت روی زمین بخوابد از او دلیلش را پرسیدم و او پاسخ داد: “دختری که قبل از من اینجا بود میگوید این تخت من است.”
وقتی در حال تماشای تلویزیون بودم پسرم جلوی من ایستاد و با نگاه عجیبی به من خیره شد و گفت که یک روز تو را هم میکشم.
هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت ۱ شب باشه و خونه تنها باشی…
آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند.
وقتی دخترم چهار ساله بود یک روز به من گفت: “مادر یادت نمیآید که تو دختر بودی و من مادر بودم و آمدند سر ما را بریدند؟”
من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم زل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من زل میزده…
با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود…
با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پاشدم ، اول فکر کردم صدا از پنجره میاد ، تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم
زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت…
بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: “بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه” منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: “بابایی یکی رو تخت منه”…
یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شکه که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت: “منم شنیدم!”….