احتمالا شنیدهاید که میگویند باید این جمله را با طلا نوشت؛ به راستی نیز بعضی از جملات چنین هستند. باید آنها را با طلا نوشت چرا که ارزش آنها به قدری زیاد است که هرروزه باید آنها را شنید و تکرار کرد. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری هم نگاران چنین جملاتی را گردآوری کردهایم. جملاتی که باید آنها را با طلا نوشت. در ادامه با ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
جملاتی که باید با طلا نوشتجملات زیبا و طلاییسخنان طلا نوشتجملات آموزندهجملاتی که باید با طلا نوشت
همه ما در جان یگانه ایم یعنی همه ما به یکدیگر متصل هستیم …
اگر به این جمله ایمان پیدا کنیم یکدیگر را آزار نمیدهیم به داشته های دیگری حسادت نمیکنیم و به بدی سخن نمیگوییم. و آنوقت روی بهترین ارتعاش و مدار قرار میگیریم و بهترین ها به سمت ما می آید …
آدمهايى که شما را،
بارها و بارها مى آزارند
مانند کاغذ سمباده هستند!
آنها شما را مى خراشند و آزار مى دهند
اما در نهايت شما صيقلى و براق خواهيد شد،
و آنها…
مستهلک و فرسوده!
پس به قول نيما يوشيج :
چايت را بنوش و نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو,
مشتى کاه مى ماند براى بادها و يادها.
توی مار پله زندگی مهره نباش که هر چی گفتن بگی باشه،
تاس باش که هر چی گفتی بگن باشه …
آن روزِ خوب امروز است
کیفش را نکنی
از آن لذت نبری
مواظبش نباشی، می رود
روزهایِ خوب می آیند،
می روند……!
تو به من احترام میزاری ، منم به تو احترام میزارم ، چون میخوام یکی مثل تو باشم..
تو به من توهین میکنی ، من به تو توهین نمیکنم ، چون نمیخوام یکی مثل تو باشم.
در اصل نقطه پرگار من هستم
پس به خاطر تو،
خودمو زیر سوال نمیبرم
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ…!!!
ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ…!
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ…!
ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ…!
ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ …!
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ…!!!
ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ …!!!
ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ …!!!
ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ
ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ …!
ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ…!
ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ،
ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ…!
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ…!
ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ
ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ..
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ …!!!
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ
ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ
ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می ماند…!!!
من می مانم و خدا…..
با احساس خجالتی که ای مهربان چرا
همیشه مرا از تو و دینت ترسانده اند..
چرا…؟
آدم های صبور..،
یه خصوصیت عجیب دارن،
بی نهایت لبخند می زنن …!
این لبخند شاید تو نگاه اول
حس گذشت بده …
اینکه «هر زخمی زدی ، هر چیزی که گفتی فدای سرت، من فراموش می کنم »…
ولی آدم های صبور هیچوقت هیچ چیزی رو فراموش نمی کنن …
زخمارو می شمارن …
حرفارو مرور می کنن و همچنان لبخند می زنن …
یه روز که صبوری دیگه جواب نداد ،
با همون لبخند تو یه چشم بهم زدن
برای همیشه فراموشت می کنن …
انگار که هیچوقت تو زندگیشون نبودی …
درشهری که چراغهایش خاموش است،
تو اندازه توانت روشن باش !
گاهی جلوى پاى خودرا روشن کن وگاهی جلوى پاى دیگرى را…
فقط خاموش نباش
بیتفاوت نباش
و انسان باش…
این شهر با انسانیت زیباست…!
بدی های من به خاطر بدی كردن نيست. به خاطر احساس شديد خوبیهای بیحاصل است. می خواهم به اعماق زمين برسم. عشق من آنجاست، در آنجایی كه دانهها سبز می شوند و ريشهها بههم می رسند و آفرينش، در ميان پوسيدگی خود را ادامه می دهد. گویی بدن من يک شكل موقتی و زودگذر آن است. می خواهم به اصلش برسم. می خواهم قلبم را مثل يک ميوه ی رسيده به همه ی شاخههای درختان آويزان كنم.
فروغ فرخزاد
بخشش صفت پسندیده ایه،
اما اگر بخشیدن وظیفه ی
هم نگاران شما شد و حقتون پایمال شد،
این بخشش نیست حماقته.
تندی پلک میگشایم و تند و تیز خیرهاش میشوم که اشک به چشمش مینشیند و با صدای مرتعش و انگشتهای لرزانی که در هم پیچشان میدهد، میگوید:
– من کلی زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم. دوازده سال درس خوندم تا به این مقطع رسیدم. این... این کار رو با من نکن!
صدایش بغض میگیرد و ردِ پای پوزخند روی صورت من حک میشود:
– اگه درس و دانشگاهت اندازهی سر سوزنی برات ارزش داشت، پیِ همچین کثافتکاریایی نمیرفتی!
قطره اشکی روی گونهاش سُر میخورد و عاجز و درمانده ملتمس میشود:
– ازت خواهش میکنم!
صدایش تحلیل میرود و اما اینبار گلاره در حالی که کنترل تلویزیون را روی مبل میکوبد و دستهایش را در هوا تکانتکان میدهد، با صدایِ عصبی و پر از خشمی مداخله میکند:
– بددلی و شکاک بودنت مغزت رو خورده هوتن! خودتم خوب میدونی چه از لحاظ شرعی و چه از لحاظِ قانونی، هلن هیچ خطا و به قولِ تو کثافتکاریایی نکرده. دست از سر آیندهی این بچه بردار!
او همچنان به عصبانی نشان دادن خودش ادامه میدهد و در نظر خودش دارد با چرخاندن دستِ مشتشدهاش در هوا، اعتراضاش را علنی میکند و اما من… مغزم قفلی زده است روی حقیقتی که گلاره بیشک که غیرعمد آن را در میان عصبانیتاش لو داده است!
گوشت داخلی لبم را چنان محکم به دندان میکشم که خون در دهانم فواره میبندد و اما اینجا و در این حال، برای چنین کثافتکاریای باید بیشتر از اینها خون بهراه انداخت!
دستهایم مشت میشوند و رگهای شقیقهام چنان خودشان را عریان میکنند که من بهجای آنها، از روی در و دیوار خانه خجالت میکشم.
دوست داشتن که عیب نیست …
دوست داشتن دل آدم را روشن می کند.
اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه می کند …
اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت،
بزرگ هم که شدی آماده دوست داشتن چیزهای خوب و زیبای دنیا هستی …
دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است، اگر با محبت غنچهها را آب دادی باز میشوند، اگر نفرت ورزیدی غنچه ها پلاسیده می شوند …!
نبخشیدن باعث
کوچک شدن افق نگاهت
و پرشدن فضای ذهنت
از چیزهایی میشود که هیچ نیازی به آنها نداری
می بخشی چون
به اندازه کافی قوی هستی
که درک کنی همه آدم ها ممکن است خطا کنند…
بخشیدن
هدیه ای است که تو به خودت میدهی…
به خاطر بسپار که آدم های ضعیف هرگز نمی توانند ببخشند…
بخشیدن خصلت آدم های قوی است …
بخشیدن یک اتفاق لحظه ای هم نیست …
فقط قدرتمندها می بخشند…
پس قوی بودن را انتخاب کن…
رسم دنیا درهمین است آنکه آمد رفتنی ست
بعدِ رفتن نام نیکت بر زبانها ماندنی ست
تا توانی خلق را ازخود مرنجان با سخن
آنکه بالاتر نشیند ، آخرش افتادنی ست
عمرو جانت گرچه عمر نوح هم باشد ولی
شیشه ی عمرگرانم عاقبت بشکستنی ست
ثروتت بند است برشب شهرتت با یک تبی
عاقبت ثروت به دست وارثان بسپردنی ست
دل مبند بر مال دنیا ، مالِ دنیا بی وفاست
خرقه ی زرهم بپوشی سیم و زرنابردنی ست
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب آن همه رازونیاز
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی.
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی
آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو
تو هم دلشوره داری؟
بیشتر ما مدام در حالت دل شوره
به سر می بریم
مدام نگران هستیم نگران اینکه
آینده مان چه می شود،
ازدواجمان به کجا ختم می شود،
فرزندمان چه آینده ای دارد …
واما این دلشوره و نگرانی نه تنها
کمکی نخواهد کرد بلکه ارتعاش
منفی دارد و این نشانه ضعف در
ایمان وتوکل به خداست !
باید به قدرت خداوند ایمان
کامل داشته باشیم
وقتی این حالت به سراغمان می آید
احساس کنیم بازوی بلند خدا همواره
پشتیبان ماست و اوست که حافظ
همه چیز و همه کس است…
وقتی از چیزی ناراحتید حرف بزنید!
با کنایه حرف نزنید، پوزخند نزنید، سرتونو از آدم برنگردونید، دوست داشتید داد و فریادم بکنید
ولی سکوت نکنید!
یه افسانه ژاپنی میگه:
“هیچ کس بیشتر از آدمایی که از شما بدشون میاد، تماشاتون نمیکنن!
پس بهشون یه نمایش خوب و حیرتانگیز نشون بدین!”
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟
معلم به بچه ها گفت :
روی کاغذ بنویسید به نظرتان شجاع ترین آدمها چه کسانی هستند ؟
بهترین متن جایزه خواهد داشت …
یکی نوشته بود ؛ غواص ، که بدون محافظ تو اقیانوس با کوسه ها شنا میکنه …
یه نفر نوشته بود ؛
اونا که شب می توانند تنها تو قبرستان بخوابن …یکی دیگه نوشته بود ؛
اونایی که تنها چادر میزنن توجنگل از حیوانات نمی ترسند …
و هرکی یه چیزی نوشته بود …
اما …این نوشته دست و دل معلم لرزوند …تو کاغذ نوشته شده بود ؛
شجاع ترین آدمها اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدر و مادرشان رامیبوسن …نه سنگ قبرشان ..!!
قطره اشکی بر پهنای صورت معلم جاری شد …همراه زمزمه ای …
افسوس من هم شجاع نبودم …
یادمان باشه :
تو خانه ای که بزرگترها کوچک میشن …
کوچکترها هــرگــز بــزرگ نمیشن ….
ای کاش بجز رنگ خدا رنگ نباشد،
در ملک خدا فقر و بلا ، جنگ نباشد
ای کاش که در سینۀ کس غصّه نبینند
با این همه نعمت ، دل کس تنگ نباشد
ای کاش وفا جای جفا شیوۀ ما بود
اندیشۀ کج ، حقه و نیرنگ نباشد
ای کاش دلی در قفس نفس نبینی
تا سینه چو آیینۀ پر زنگ نباشد
ای کاش اگر دست نیازی به تو رو کرد
از لطف بگیری ، دلت از سنگ نباشد
دانی که پس از عمر چه مانَد باقی؟
مِهر است و محبت است و باقی همه هیچ…!
ما موجوداتی الهی هستیم که در تجربه ای موقت،
خودمان را در انواع فرم ها و رنگ ها می بینیم که به صورت هایی جداگانه تصور مى شويم.
اما در عمق،
“حقیقت”، یک واحدِ نور را در انواع اَشکال تابانیده است
و اَشکال را با آن نورِ واحد روشن کرده است…
شستی به گوشهی لبم میکشم و از سالن بیرون میزنم. پلههای حیاط را پایین میروم و خودم را به جلوی در میرسانم. پول غذاها را پرداخت میکنم و به داخل بر میگردم. الحق که برایشان سنگ تمام گذاشته و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را سفارش داده است!
سفارشها را روی کانتر آشپزخانه میگذارم تا آتوسا و گلاره میز را بچینند و خودم پیش فواد بر میگردم.
فوادِ بیچاره گیرِ عجوزهای مانند آتوسا افتاده است و دلم به حالاش میسوزد. هلن، برعکسِ مادرش، سنگین و معقولانه روبهروی فواد نشسته است و گاهگاهی با تکان دادن سرش، گفتههایش را تأیید میکند. هرچه نباشد دستپروردهی من است!
کنارش مینشینم و خطاب به فواد میگویم:
– اوضاع بازار کار چطوره فواد؟!
لبخندی میزند و میگوید:
– هی، بدک نیست. نرخ جدیدی که اتحادیه اعلام کرده پایینه و به نفع مشتری!
قبل از اینکه موفق شویم بحث را بیشتر ادامه دهیم، آتوسا از آشپزخانه بیرون میآید و صدایش را پس کله میاندازد:
– هلن جون خاله، بیا آشپزخونه کارت دارم. پیشِ مردا نشستی که چی؟!
اخمهایم در هم میلولند و برای جواب دادن پیشقدم میشوم:
– دخترم میخواد مرد بار بیاد. مشکلی هست؟
اصلاً دلم نمیخواهد که هلن با آتوسا حشر و نشر داشته باشد، چرا که خوب میدانم چیزهای خوبی زیر گوشش نمیخواند.
پوزخندی میزند و به آشپزخانه بر میگردد.
صدای پیامک موبایلم بلند میشود و اسم حزین چشمک میزند. لبخندی روی لبم مینشیند و پیامش را میخوانم:
– حوصلهم سر رفته!
همیشه نون توی فروشه
مخصوصا فروش آدما !
بعضی ها وقتی خوشحالی ، کنارت نیستند،
چون حسودند.
وقتی غمگینی در آغوشت نمیگیرند،
چون خوشحالند.
وقتی مشکل داری به ظاهر همدردند،
در واقع بی خیال تو هستند.
اما وقتی مشکل دارند،
با تو خیلی مهربانند.
این ها بدبخت ترین انسان های
روی زمین هستند که آرامش ندارند.
تنها دو فعالیت وجود دارد که در حین آن می توان بی نفسی را براحتی تجربه کرد:
یکی خنده و دیگری رقص.
رقص یک روش فیزیولوژیک و جسمانی است برای احساس بی نفسی. زمانیکه رقصنده در رقص خویش گم شده باشد، او دیگر وجود ندارد، تنها رقص وجود دارد.
خنده قدری ظریفتر از رقص است، قدری درونی تر است ولی عطر ان همان است. وقتی می خندی، خنده ات باید از ته دل باشد. فقط نباید سطحی باشد، نباید از روی اجبار و آداب معاشرت باشد.
جملات زیبا و طلایی
یه “کش”
اونقدری کش میاد که بضاعتشه؛
بعدش از یه جایی به بعد
دیگه نمی تونه،
نه که نخواد، نمی تونه!
زیادی بکشی در میره،
میخوره تو چشم و چالت!
این حکایت خیلی از آدماست!
آدمها رو بیشتر از تحملشون
تحت فشار قرار ندید…
(تو حق نداری کسی رو قضاوت کنی )
که کل زندگیش رو ندیدی، روزای سختش رو حس نکردی، از نزدیک شاهد هیچی نبودی. تو فقط یه قسمت کوچیک از عمرشو تماشا کردی. تو فقط دیدی چیکار کرده، ولی ندیدی بهش چی گذشته. شاید این بهترین تصمیمی بوده که اون آدم گرفته،
ولی “قضاوت” بدترین تصمیمیه که تو گرفتی.»
نه آرامشت را به چشمى وابسته کن …
نه دستت را به دستى دلخوش …
چشم ها بسته مى شوند …
و دست ها مُشت مى شوند …
و تو می مانى و یک دنیا تنهایى
لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور میخواهد مشکلاتِ شما را حل کند.
این مسئولیتِ اوست.
کارِ شما نیست.
کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید.
آن موقعیت را به خدا بسپارید و به او اعتماد کنید.
خدای ما، خدای مافوقِ طبیعیست.
او محدود به قوانینِ طبیعت نیست.
در زندگی دفعتاً متوجه میشویم که خداوند کارهایی در زندگیمان کرده که خود به تنهایی حتی در رویا هم قادر به انجامش نبودهایم.
عالمی را یک سخن ویران کند
روبه هانِ مرده را ،شیران کند
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لاف
آسمان شو ابر شو باران ببار
ناودان آبش نمی آید بکار
قدیمی ها میگفتند:
لباس مرد، تمیز بودن زن را نشان میدهد.
لباس زن، غیرت مرد را نشان می دهد.
لباس دختر، اخلاق مادر را نشان میدهد و لباس پسر، تربیت مادر را نشان میدهد.
رحمت خداوند بر پدر و مادرمان که
در تربیت ما نقش داشتەاند.
آنها خواندن و نوشتن بلد نبودند،
اما در دانش گفتار، تسلّط داشتند.
آنها ادب را نمیخواندند،
اما ادب را به ما یاد دادند.
آنها قوانین طبیعت و علوم زیستی را
مطالعه نکردەاند، اما هنر زندگی را به ما آموختند.
آنها یک کتاب دربارۀ روابط مطالعه نکردەاند، اما رفتار و احترام را به ما آموختند.
آنها در دین تحصیل نکردند،
اما معنای ایمان را به ما آموختند.
آنها کتاب برنامەریزی را نخواندەاند،
اما دور اندیشی را به ما آموختند.
آنها به ما یاد دادند كه به دیگران،
چگونه احترام بگذاریم …
متاسفم که توی فرهنگی بزرگ شدم
که مردمش تصور میکنند
با اندوه به خدا نزدیکترند..!
خیلی زیباست حتما بخوانید…!!!
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند،
زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و …
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن …!
اما وقتی به تهش رسید وبرگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده،
بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست …
حکایت زندگی هم این چنین است
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق
می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده،
درحالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم…
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر
غصههایی که خوردیم،
نه خوردنی بود نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود.!
زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم
کلبهای که در آن مهربانی هست
و ساکنانش میخندند
بهتر از کاخی ست
که مردمانش دلتنگ هستند…
وقتی مهربانی جزیی از وجودت باشه…
هیچوقت نمیتوانی ترکش کنی…
حتی اگه هزار بار دیگه هم به خاطرش دست بی نمکت را داغ کرده باشی….
درجهای وحشتناکتر و هولناکتر
از “نفهمی” هم وجود دارد،
و آن “بدفهمی” است…
نفهمی را با آموزش میتوان درمان کرد…
اما بدفهمی علاجناپذیر است…!
الیور وندل
بقول آقا حمید باقرلو
کاش یه چیزی مثل اینستاگرام بود که میشد بوها رو توش جستجو کرد…
مثلا مینوشتی بوی برف،
بعد گوشی رو بو میکردی بوی برف میومد مینوشتی بوی بهار،
بوی قورمه سبزی ، بوی سالن عروسی ،
بوی غذای سحری ، بوی سبزی فروشی .
بوی خاطرات گذشته، بوی عطر اسپند مادرم وقتی لباس نو تنم میکردم ،
بوی عطر گل محمدی پهن شده گوشه خونه ی مادربزرگم .
کاش میشد بوی خاطراتو نگهداشت تا وقتی دلتنگ میشدیم میتونستیم حسشون کنیم…
پ ن: هر آنچه برامون خاطره انگیزه حفظ کنیم ، هرچند کاربردی نداشته باشه ولی یادگار گذشتهمون که هست.
هر کس به خدا توکل کند، خداوند هزینه او را کفایت مىکند و از جایى که گمان نمىبرد به او روزى مىدهد.
هیچ برگی درنیفتد از درخت
بی قضا و حکم آن سلطان بخت
در زمین و آسمان ها ذرهای
پر نجنباند نگردد پرهای
گرگ عاشق آهویی شد,
تمام دندان هایش راکشیدکه اورانخورد,آهوی اورفت·
حالااومانده وبره هایی که به اومیخندند····
این است رسم زندگانی
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ
ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﻧﺒﺎﺵ!!
ﻫﻴﭽﻜﺲ,ﺩﻳگرﯼ ﺭﺍ,ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻴﺰﯼ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ
ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﻋﻼﻗﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ,ﺍﺯ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﺸﻮﺩ,
ﻧﻴﺎﺯﻫﺎیی ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪﺭﻭﺯﯼ,
ﺁﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮﻱ,ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻬﺘﺮﯼ
ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
سخنان طلا نوشت
خوبه که اینارو بدونی وگرنه می بازی؛
هیچ وقت روز اول کسیو از عشقت
مطمئن نکن وگرنه میبازی
هیچ وقت خونوادتو، قربونیه رابطه ای
که تهشو نمیدونی چیه نکن
هیچ وقت اعتماد خیلی کامل نکن
هیچ وقت نگو این با بقیه فرق میکنه
هیچ وقت تمامتو خرجی کسی نکن
هیچ وقت به کسی نگو وابستش شدی
نزار دلتنگیت به جات تصمیم بگیره
هیچ وقت نذار فکر کنن ساده بدست میایی
هیچ وقت از اینکه به خودت اهمیت میدی،
خجالت نکش
هیچوقت جایی نباش که کوچکترین
توهینی بهت بشه
هیچ وقت طوری رفتار نکن که
فکر کنن ناراحت نمیشی …
خلاصه کنم برات هیچوقت واسه ی
خوش اومد کسی یا چیزی بیخیال
خودت و ارزش هات نشو
تهش خوتی و خودت
پس خودتو بیشت دوست داشته باش….
یه شب طولانی کنار اونایی که دوسشون داری و دوست دارنو تو خوشحالی
جای چند تا مسافر قدیمی پیشه ما خالی
آخ تو شب یلدای منی دیوونه ی دوست داشتنی
لبای تو رنگ اناره و هندونه شیرینیش کم یاره
پیشه بوسه های تو که غم نداره غم نداره غم نداره
تو مثله بارونی تو دله مهمونی دلمو دلمو دلم میمیره واسه تو که جونی
تو این شبه یلدا که نمیشه فردا دلمو دلمو دلم میره با تو تا ته رویا
این غرور لعنتی
همیشه چوب لای چرخ زندگیهایمان انداخت…
گوش ندادیم به حرف کسی که دلسوزمان بود،
انجام ندادیم کاری را که میدانستیم باید،
پیام ندادیم به کسی که دلتنگمان بود،
نگاه نکردیم به کسی که برای دیدنش لحظهشماری میکردیم،
نرفتیم، نخواستیم، نپرسیدیم،
چرا؟
چون مثلا غرورمان خدشهدار میشد،
میرفت زیر سوال،
لگدمال میشد!
ولی اصل ماجرا چه بود؟
یک لجبازی کودکانهی مضحک که خیلی چیزها را از ما گرفت!
داستان جالب « آرایشگر و خدا »
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند.
وقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: «من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.»
مشتری پرسید: «چرا باور نمی کنی؟»
آرایشگر جواب داد: «کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.»
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده و ظاهرش هم کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: «میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.»
آرایشگر گفت: «چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.»
مشتری با اعتراض گفت: «نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.»
آرایشگر گفت: «نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.»
مشتری تاکید کرد: «دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد!»
سرش را به چپ و راست متمایل کرد و گفت:
– من توی مدرسهم دانشآموزِ متاهل ندارم و تصمیم بر اینه که هاله از این مدرسه بره.
این اصلاً خوب نبود. هاله نباید اخراج میشد! هاله باید در جامعه جایگاهی میگرفت و برای خودش کسی میشد. دخترک بیعقل، با یک بیفکری چگونه خودش را بدبخت کرد!
سریع از روی صندلی پریدم و غریدم:
– یعنی چی خانوم؟ مگه جرم کرده ازدواج کرده؟!
و خودم هم باورم شده بود که هاله ازدواج کرده است. اصلاً از همانجا بود که استارتِ بدبختیمان خورده شد!
برای دیدنم، نگاهاش را بالا کشید و با اخمهای درهمش گفت:
– صداتون رو بیارید پایین ببینم، جرم نکرده، ولی به نفع دانشآموزای این مدرسه نیست که با خواهرتون همنشینی داشته باشن، اونا هنوز بچ…
میان کلامش پریدم و عربده سر دادم:
– به نفعشون نیست؟ مگه میخواد جلوی دانشآموزاتون عشقبازی کنه؟!
آنقدر از افکار قدیمی و بیمنطق مدیرشان عصبی شده بودم که افسار زبانم دستم نبود و هر چرت و پرتی به زبانم میآمد طبیعی بود.
از روی صندلیاش بلند شد و صدایش را پس کلهاش انداخت:
– بفرمائید بیرون! وقتی میگم برو بگو بزرگترت بیاد واسه همینه دیگه!
خواستم دوباره داد و بیداد کنم که او پیشدستی کرد و داد زد:
– تشریف ببرید بیرون!
انسانهای ناپخته
همیشه میخواهند
که در مشاجرات پیروز شوند…
حتی اگر به قیمت
از دست دادن “رابطه” باشد…
اما انسانهای عاقل
درک میکنند که گاهی
بهتر است در مشاجره ای ببازند،
تا در رابطه ای که
برایشان با ارزش تر است
“پیروز” شوند…
خونهی مادربزرگ
سوزِ شبهای پاییز
دون کردن اَنار
دم کردن چای روی چراغ والور نفتی
حسِ لذت بخش روزگار قدیم…
مفسدان آسمان جُل پادشاهی میکنند
آب را گِل کردهاند و صیدِ ماهی میکنند
پینه بر پیشانی آنان ز طول سجده نیست
مُـهـرهـای داغ حرفم را گواهی میکنند
کیستند اینان که با تزویر جولان میدهند
در خیال خود چرا احساس واهی میکنند ؟
هر حرامی را حلال و هر حلالی را حرام
هرچه میخواهند در دین دلبخواهی میکنند
چیزی از ﺷﺮّ و بدی دیگر به جا نگذاشتند
روﺳﭙﻴﺪان سیاهی روسیاهی میکنند
باز رحمت به شیطان این شرارت پیشگان
گاه از ابلیس حتی باجخواهی میکنند
گرچه لبریز از گناه کرده و ناکردهاند
باز امّا ادعای بیگناهی میکنند ….
از چوپانی پرسیدند روزگار چگونه است؟؟
گفت از روزگار چیزی نمیدانم
اما پشم های گوسفندانم را که چیدم دیدم نیمی از آنها گرگ اند!!
برای آنچه که دوستشداری
از جان باید بگذری
بعد میماند زندگی
و آنچه که دوستش
داشتی…
لبخند بزن
تاعادت کنی به خندیدن
دنیا انقدر هم که فکر
میکنی جدی نیست
به اندازه تمام
دلخوشیهایی که به
اطرافیانت میدهی
به خودت شادی هدیه کن
شادی ونشاط حق توست
سه درس مهم زندگی
١. اگر ميخواهی
دروغی نشنوی، اصراری
برای شنيدن حقيقت نداشته باش.
٢. به خاطر داشته باش
هرگاه به قله رسيدی، همزمان
در کنار دره ای عميق ايستاده اى.
٣. هرگز با يک آدم
نادان مجادله نکنيد؛
تماشاگران ممکن است نتوانند
تفاوت بين شما را تشخيص دهند
باورهای شما می تواند کوه ها را جابه جا کند و ترس های شما می تواند کوه ها بسازد
تفکر “من نميتوانم” بهانه ای بیش نیست! فقط بهانه ای است برای تلاش نکردن
مایکل جردن
اگر فکر می کنید که می توانید و اگر فکر می کنید که نمی توانید در هر دو صورت درست فکر کرده اید
هنری فورد
قدم تازه ای برداشتن این چیزی است که مردم بیشتر از آن میترسند.
داستایوفسکی
مشکل ما اینست که نمي دانيم چه می خواهیم فقط میدانیم چه نمی خواهیم!
خواسته ات را بشناس به طرفش برو مطمئن باش همه چی خوب ميشه
اگر میخواهید خوشبخت باشید زندگی را به یک هدف گره بزنید نه آدم ها و اشیا
انیشتین
اگر خدا آرزويی در دلت نهاد بدان قدرت رسیدن به آن را در تو دیده است
تلاش کن بهانه نگیر تو می توانی …!
مادرم پای تنور گفت: پسر جان بشنو
شیخ میگفت خدا دوزخ سوزان دارد
گفتم ای مادر من دوزخ ما دنیاییست
که همان شیخ در آن خانه و دکّان دارد…
جملات آموزنده
تنها که زندگی کنی،
خیلی ها از دور نگاهت می کنند
و میگویند فلانی چرا انقد تنهاست؟
و هرگز نمی فهمند
که به تو چه گذشته
که به تنهایی پناه برده ای!
نمیدانند گاهی دل از باهم بودن ها
طوری له میشود
که ترجیح میدهی دلت که شکست،
دور خودت حصاری بکشی
که حداقل بتوانی با آن غرورت را حفظ کنی؛
کاش میدانستند که بعضی حرف ها
دردی دارد که تا ابد
در تنهایی زمین گیرت میکند!
خدا در بتكده و مسجد و کعبه نیست
لابلای کتاب های کهنه نیست
لابلای سنگ و ضریح و دیوار و خانه گلی نیست
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دوری از انسانها نگرد آنجا نیست
خدا در دستی است که به یاری میگیری
در قلبی است که شاد میکنی
در لبخندی است که به لب مینشانی
در فاصله نفس های من و توست که به هم آمیخته در قلبیست که برای تو میتپد
در میان گرمای دستان ماست که به هم پیچیده
در اندیشه رهایی انسان از جهل و خرافات است
در اندیشه رهایی انسان از استبداد و تاریکی است
در پندار نیک توست
در کردار نیک توست
در گفتار نیک توست…
.گاهی بی توجه باش..
به تمام آدم های سمیِ اطرافت..
همان هایی که از موفقیت چیزی نمی دانند، و تو را ازتلاش منع می کنند..
این ها را نادیده بگیر…
راهت را ادامه بده..
گام هایت را محکم تر بردار…
خدا باتوجه به ظرفیت و توان تو، در دلت آرزو، و در سرت ، هدف می گذارد…
حتما لیاقتش را داشته ای…!
در مواجهه با این آدم ها،
خودت را به نشنیدن بزن
ارزشِ تو خیلی بیشتـر از این حرف هاست…
باورکن ؛
هیچ چیز برای تو
غیـــر ممکن نیست ….!
همیشه که نباید همه چیز ، خوب باشد !
در دل مشکلات است که آدم ، ساخته می شود .
گاهی همین سختی ها و مشکلات ؛
پله ای می شوند به سمت بزرگترین موفقیت ها .
در مواقع سختی ، نا امید نباش .
برای آرزوهایت بجنگ .
و محکم تر از قبل ، ادامه بده …
چه بسیارند ؛ جاده های همواری ، که به مرداب ختم می شوند ،
و چه بسیارتر ؛ جاده های ناهموار و صعب العبوری ؛
که به زیباترین باغ ها می رسند .
تسلیم نشو … !
شاید پله ی بعد ؛
ایستگاه خوشبختی ات باشد …
گوینــدسلام صبح
طلایی ترین کلیــد
برای ورود به قلبهاست..
پس صمیمی ترین سلام
تقدیم به شمامهربان ها..
امیدکه طلـوع امروز
آغاز خوشی هایتان باشد-
کاش تو به جای من بودی،
تا می فهمیدی که دوست داشتنت چه کار سخت و فرساینده ایست،
کاش من به جای تو بودم،
تا طعم این همه دوست داشتن را می چشیدم..
برایِ کسانی که ارزشت را
انکار می کنند …
بی تفاوت باش ؛
برای کسانی که آرزوهایت را
به تمسخر می گیرند …
فاصله بگیر ؛
از انسان هایِ بخیلی که چشمِ
دیدنِ موفقیتت را ندارند …
و صبور باش ؛
برای کسانی که هنوز تو را
نشناخته اند !!!
تو نسخه ی نهاییِ آفرینشی …
فراموش نکن که از پسِ هر
مشکلی بر می آیی …
دستانِ سبز و مقدست را به سمتِ
هیچ کویری دراز نکن …
خودت را باور داشته باش ……
یاد بگیر کمتر توضیح بدی
یاد بگیر محکم صحبت کنی
یاد بگیر نه بگی …!
موفقيت يعنی :
از مخروبه های شکست، کاخ پيروزی ساختن
موفقيت يعنی:
خنديدن به آنچه ديگران مشکلش ميپندارند
موفقيت يعنی:
ازتجارب انسانهای موفق درس گرفتن
موفقيت يعنی :
خسته نشدن از مبارزه با دشواريها
موفقيت يعنی :
هميشه جانب حق را نگاه داشتن
موفقيت يعنی :
اشتباه را پذيرفتن و تکرار نکردن آن
موفقيت يعنی:
باشرايط مختلف خود را وفق دادن
موفقيت يعنی:
حفظ خونسردی در شرايط دشوار
موفقيت يعنی : از ناممکن ها ، ممکن ساختن
موفقيت يعنی : نا کامی ها را جدی نگرفتن
موفقيت يعنی : تکيه گاه بودن برای ديگران
موفقيت يعنی : توانایی دوست داشتن
موفقيت يعنی : عاشق زندگی بودن
موفقيت يعنی : با آرامش زيستن
موفقيت يعنی : قدردان بودن موفقيت يعنی : صبور بودن
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون تو زندگی چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم
از این همه در به دری تو قلب من قیامته چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته
از این همه در به دری دلم رسیده جون من به داد من نمیرسه خدای آسمون من
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون تو زندگی چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم
واقعيت اين است كه اندازهی ظرفِ دردِ هر آدمی با ديگری متفاوت است،
هيچوقت ظرفهای پُر از دردتان را در معرض ديدِ عموم نگذاريد!
هر دو پُر از درد هستيد اما مطمئنن كسی كه يک ديگِ پُر از درد را با خود دارد، به كاسهی كوچکِ دردِ شما خواهد خنديد.
هيچ كس را غليظ دوست نداشته باشيد!آدم ها به زياد دوست داشته شدن حساسيت دارند.
نفسشان می گيرد و دلشان را می زنی.
آنوقت است كه هُلت می دهند و هوای آزاد را نفس می كشند. مقياس دوست داشتن تان را با ظرفيت احساسى طرف مقابلتان تنظيم كنيد تا افسردگی غليظ به سراغتان نيايد!
شنیدی که میگن ؛
اونی که گریه میکنه یه درد داره ؛
اما اونی که میخنده هزار تا ؛
من میگم اونی که میخنده هزار تا درد داره ؛
ولی اونی که گریه میکنه ؛
به هزار تا از دردهاش خندیده ؛
اما جلوی یکیشون بدجوری کم آورده …