نوام چامسکی فیلسوف بزرگ و معروف آمریکایی است که با وجود آمریکایی بودن، خود یکی از مخالفان سرسخت دولت آمریکاست. ما امروز در سایت ادبی و هنری هم نگاران قصد داریم جملات بسیار سنگین و فلسفی را از این فیلسوف بزرگ قرار دهیم. در ادامه با ما باشید.
نوام چامسکی کیست؟
آورام نوآم چامسکی زبانشناس، فیلسوف، دانشمند علوم شناختی، مورخ، منتقد اجتماعی و فعال سیاسی آمریکایی است. او که گاه «پدر زبانشناسی مدرن» نامیده میشود، یکی از چهرههای اصلی در فلسفه تحلیلی و یکی از بنیانگذاران حوزه علوم شناختی است.
او برنده جایزه استاد زبانشناسی در دانشگاه آریزونا و استاد بازنشسته در مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) است. او نویسنده بیش از ۱۵۰ کتاب در موضوعات مختلف مانند زبانشناسی، جنگ، سیاست و رسانههای جمعی است. از نظر ایدئولوژیک، او با آنارکو-سندیکالیسم و سوسیالیسم لیبرترین همسو میشود.
چامسکی که از مهاجران یهودی در فیلادلفیا متولد شد، علاقه اولیه خود را به آنارشیسم از کتابفروشیهای جایگزین در شهر نیویورک پیدا کرد. او در دانشگاه پنسیلوانیا تحصیل کرد. چامسکی در دوران تحصیلات تکمیلی خود در انجمن یاران هاروارد، نظریه گرامر گشتاری را توسعه داد و به همین دلیل در سال ۱۹۵۵ دکترای خود را به دست آورد.
جملات فلسفی از نوام چامسکی
من پس از سالها زندگی در پنج قاره جهان’ بر این باورم که “غربیها” بیشتر از دیگران شستشوی مغزی میشوند و آگاهی و سرهسنجیِ آنها نسبت به حکومت، در مقایسه با مردم دیگر کشورها، بهاستثنای کشورهایی مثل عربستان سعودی، کمتر است. اما خودشان عکس این نظر را دارند؛ آنها فکر میکنند که ازنظر برخورداری از اطلاعات’ “آزادترین” مردم جهاناند..
فراگیری زبان عبارت است از گذار از وضعیت آغازینِ ذهن در بدو تولد، به وضعیت تثبیتشدهای که میتواند معادل یکی از زبانهای مادریِ طبیعی باشد. استدلالهای فقر محرک، به ما میگویند که وضعیتِ شناختیِ آغازین، هرگز «لوح بینقشی» که تجربهگرایان میپندارند نیست، بلکه خود، نظامی غنی و سازمانیافته است. نظریهای که دربارۀ وضعیتِ شناختیِ آغازین طرح میشود «دستور جهانی» نامدارد. بهاینترتیب، فراگیری هر زبانی، خواه فرانسوی یا ایتالیایی، خواه چینی یا سواحیلی یا… با نقشآفرینیِ حوزهای از ذهن/مغز میسر میشود که خود بر مبنای دستور جهانی شکلگرفته، و با تجارب زبانی در تعامل است.
چراکه فراگیری زبان، درواقع فرآیند رشد زبان است و کودک آن را نمیآموزد، بلکه این فرآیند، به شکلی ازپیشتعیینشده و ناخودآگاه، درست به همان صورت که قلب، دستگاه ایمنی بدن و یا بینایی انسان رشد میکند، بر کودک عارض میشود. بهاینترتیب، یک زبان خاص __ مثل زبان فارسی یا انگلیسی یا سواحیلی __ چیزی نیست جز حالت تثبیتشده خاصی از استعداد زبانی که از وضعیت آغازین به وضعیت نهایی خود رسیدهاست
در حال و هوای زبانشناسیِ تاریخی _ تطبیقی، دستور جهانی معنای دیگری دارد: نظریهای درباره اشتراکات زبانها، که در قالب ویژگیهای طبیعیِ زبانها بیان میشود؛ اما همین لفظ در منظرِ علمِ شناخت، که خود از اندیشههای سنتی اقتباس شده، به معنیِ ویژگیهای جهانیای است که ضرورتِ زیستشناختی دارند؛ ویژگیهایی که جهانی و همگانیاند زیرا از استعدادِ زبانیِ ذاتی برآمدهاند و موهبت ژنتیک نوع انسان هستند.
نوآوری انقلاب شناختی دوم این است که از میانه قرن بیستم به اینسو، برای نخستینبار، مطالعه زبان را در قالب مدلهای صوری دقیق ریخت و در پیِ آن، امکان درک بنیادی حقایقی نو درباره زبان بشری فراهمآمد. اساسیترین حقیقت درباره زبان این است که همه افراد اهل یک زبان، همواره با عباراتی از زبان خویش سروکار دارند که هرگز در تجربه زبانی خویش به آنها برنخوردهاند، اما بااینحال بدون ذرهای دشواری، آن عبارات را میفهمند و به کار میگیرند؛ به بیانی دیگر، توانش زبانی معمولی انسان، دامنهای بیحدّوحصر دارد و هر فردی میتواند در کاربرد معمولی زبان خویش، بینهایت عبارات نو خلقکند. این توانایی خارقالعاده را بعضاً «جنبه خلاق» کاربرد معمولی زبان خواندهاند؛ این ویژگی، دستکم از زمان انقلاب شناختی اول، بارزترین ویژگی سرشت بشر شمرده شده است. بااینهمه، هیچ تبیین بنیادی برای این پدیده در اندیشههای کلاسیک یافت نمیشود.
اگر تابهحال تلویزیون دیده باشید میدانید که صدها میلیون دلار خرج میشود تا مصرفکنندهای بیاطلاع بیافریند که انتخابهای غیرعقلانی انجام میدهد _ تبلیغات یعنی این.
در هر اقتصاد، بازار، باید مقداری نابرابری را انتظار داشت. این نابرابری میتواند اقتصاد را کارآمد کند و مشوق سرمایهگذاری و توسعه باشد _ ولی نابرابری زیاد، به رشد آسیب میرساند. سطوح بالای نابرابریِ درآمدی باعث فشارهای سیاسی میشود، تجارت و سرمایهگذاری و استخدام نیروی کار را از رونق میاندازد. اوّلینبار کینز بود که نشان داد نابرابری اقتصادی باعث میشود خانوارهای ثروتمند (ازجمله آمریکاییان)، پسانداز را بیشتر و مصرف را کمتر کنند، ولی آنانی که دستشان تنگتر است، تا هرجا که ممکن باشد… قرضوقوله میکنند تا سطح مصرف خود را ثابت نگه دارند. وقتی این عدم تعادل، دیگر توان برپا ایستادن نداشته باشد، شاهد چرخهٔ رونق / ورشکستگی خواهیم بود، چیزی شبیه همانی که در دورهٔ رکود بزرگ رخ داد. این عدم تعادل درآمدی، غیر از ایجاد نوسانهای چشمگیر اقتصادی، گرایش بدان دارد که تحرک اجتماعی را خفه کرده و نیروی کار کمتر آموزشدیدهای را تولید کند، کارگری که نمیتواند در اقتصاد متغیر جهانی رقابت کند. این واقعیت، چشمانداز درآمدی آینده و همچنین رشد بالقوهٔ بلندمدت را کاهش میدهد و تبدیل به واکنشهای سیاسیای میشود که فقط بر مشکلات میافزاید… .
پلوتونومی هرچه سرسختانهتر، از اصل زنندهٔ آدام اسمیت پیروی میکنند: «همهچیز برای ما، هیچچیز برای دیگران.» دیگران چه کسانی هستند؟ این دیگران نیز نام خاص خود دارند. به آنها، «پریکاریات» یا پرولتاریای در خطر گفته میشود _ آن دسته از مردم جهان که وضع زندگانیشان هرروز متزلزلتر از دیروز میشود. حالا ما از یکسو زندگانی ناامن پریکاریاتها را داریم، یعنی زندگیهای در خطری که بهراحتی نمیتوانند خود را جمعوجور کنند و آدمهای زیادی که به شکلهای مختلف غرق فقر و رنج دهشتناک هستند و از سوی دیگر هم توصیهٔ سیتیگروپ را داریم که از سرمایهگذاران میخواهد بکوشند و پلوتونومی شوند _ ضمناً سیتیگروپ بانکی است که دولت بهسبب کمکهای مالی پرشماری که بدان کرده تا الان میتوانسته آن را تصاحب کند، ولی این بانک هنوز خصوصی است و پولدارتر از هروقت دیگر.
سیتیگروپ که یکی از بزرگترین بانکهاست اخیراً گزارشی منتشر کرده. سیتیگروپ، این گزارش را برای سرمایهگذاران خود تهیه کرده و در آن به معرفی یک مقولهٔ جدید جهانی پرداخته است _ «پلوتونومی»، یا کسانی که ثروت چشمگیری دارند. پلوتونومیها، بهپیشرانندگان اصلی اقتصاد، یعنی مصرفکنندگان اصلی هستند و همهٔ ثروتشان در حوزهٔ مصرف خرج میشود _ پس سیتیگروپ «لیست سرمایهگذاران پلوتونومی» دارد.
«پریکاریات» یا پرولتاریای در خطر گفته میشود _ آن دسته از مردم جهان که وضع زندگانیشان هرروز متزلزلتر از دیروز میشود. حالا ما از یکسو زندگانی ناامن پریکاریاتها را داریم، یعنی زندگیهای در خطری که بهراحتی نمیتوانند خود را جمعوجور کنند و آدمهای زیادی که به شکلهای مختلف غرق فقر و رنج دهشتناک هستند و از سوی دیگر هم توصیهٔ سیتیگروپ را داریم که از سرمایهگذاران میخواهد بکوشند و پلوتونومی شوند _ ضمناً سیتیگروپ بانکی است که دولت بهسبب کمکهای مالی پرشماری که بدان کرده تا الان میتوانسته آن را تصاحب کند، ولی این بانک هنوز خصوصی است و پولدارتر از هروقت دیگر.
یکی از مؤلّفههای مهم انقلاب آمریکا، بردهداری بود. تا سال ۱۷۷۰، برخی از قضات بریتانیایی، مانند لرد منسفیلد، بردهداری را ننگی شمرده بودند که نباید تحملش کرد. بردهداران آمریکایی میتوانستند خطر را بو بکشند. اگر مستعمرات، تابع بریتانیا میماندند، بردهداری بهزودی غیرقانونی میشد _ و شاهد معتبری وجود دارد که این نکته مؤلّفهٔ مهمی در برپایی قیام بود، قیامی که در آن، ایالات بردهدار سخت تأثیرگذار بودند و ویرجینیا قدرتِ اصلی بود. برآمدگاه مخالفت با بردهداری، شمال شرقی آمریکا بود ولی این مخالفتها اندک بود و سکوت قانون اساسی هم حکایت از آن دارد.
ایالات متحده یک جامعهٔ مستعمراتی بود _ استعمار وحشیانهترین شکل امپریالیسم است. باید این واقعیت را نادیده میگرفتیم که داریم به قیمت کشتار بومیان آمریکا، ثروتمندتر و آزادتر میشویم _ این است «گناه نخستین» جامعهٔ آمریکا. سپس بردگیِ بخش بزرگی از جامعه _ این است گناه دوم (و ما هنوز داریم با پیامدهای این دو زندگی میکنیم). و سپس نادیدهگرفتن کار استثمارشده، فتوحات آنسوی آبها و غیره.
آنچه گم است، کنشهای کوچک ولی بیشمار مردم گمنام است، آنانی که بسترساز رویدادهای مهم تاریخیاند. وقتی متوجه این مهم شویم میبینیم که کوچکترین اعتراضاتی که ما در آنها شرکت میکنیم میتوانند ریشههای نامرئی یک دگرگونی اجتماعی باشند.
باور به این جادو که خوردن موی سگ، مرض ترس از آب را درمان میکند، در برابر باور به این جادو هیچ است: آنانی که امتیاز و قدرت دارند، خرابیای که به بار آوردهاند را جبران خواهند کرد. تا هنگامیکه سیاست، سایهای باشد که تجارت بر سر جامعه انداخته است، تضعیف سایه، تغییری در گوهر آن بهوجود نخواهد آورد. تنها درمان، نوعی کنش سیاسی جدید برحسب منافع و واقعیتهای اجتماعی است..
درهمکنشهای شخصیِ مستقیم _ هماهنگشدن مستقیم با مردم، گفتوگو با آنان، گوشدادن به ایشان و مانند اینها _ اثرگذاری زیادی دارند. رسانههای اجتماعی مفیدند و همهٔ سازماندهندگان و فعّالان از آنها بهره میبرند، ولی گفتوگوی مستقیم با مردم یک چیز دیگر است. ما آدمیم، آدمآهنی نیستیم و به نظر من، نمیشود از این واقعیت صرفنظر کرد.
دوست صمیمیِ سالیانِ من یعنی مرحوم هووارد زین، این ایده را به زبان خودش چنین بیان میکرد: «آنچه مهم است، کنشهای کوچک ولی بیشمار مردم گمنام است، آنانی که بسترساز رویدادهای مهم تاریخیاند.»
بخش بزرگی از زندگی خودم را تاحدّی مؤثر، صرف فعّالیت کردهام. البته نه خیلی درمعرض دید عموم. کارم خیلی تعریفی ندارد… سازماندهندهٔ چندان بزرگی هم نیستم. ولی دلیل اینکه چیزها دگرگون میشوند آن است که خیلی آدمها مشغول کار هستند. آنان در اجتماعات خود، در محل کار خود، یا هرجا که پایش بیفتد دارند کار میکنند _ و دارند پایهٔ نهضتهای مردمی را مینهند، نهضتهایی که دگرگونیطلب هستند. در کلّ تاریخ، هرچه رخ داده، اینگونه رخ داده.وو برای مثال آزادی بیان، یکی از دستاوردهای واقعی جامعهٔ آمریکا را درنظر بگیرید _ از این نظر در جهان کشور اوّل هستیم. این آزادی نه در منشور حقوق و نه در قانون اساسی ضمانت چندانی ندارد. در اوایل قرن بیستم بود که پروندههای مربوط به آزادی بیان به دیوان عالی راه یافتند. کمک اصلی آن در دههٔ ۱۹۶۰ بود. یکی از پیشروترین این کمکها، مربوط به نهضت حقوق مدنی میشد. تا آن زمان یک نهضت مردمی کلان وجود داشت که خواهان حقوق بود و عقبنشینی نمیکرد. در این بستر بود که دیوان عالی، برای آزادی بیان، استاندارد بسیار بالایی را درنظر گرفت.
جیلنز در پژوهشی همراه با دیگر دانشمند نخبهٔ حوزهٔ سیاست یعنی بنجامین پِیج، حدود ۱۷۰۰ تصمیم سیاستگذارانه را مدنظر قرار داد و آنها را با رویکردهای عمومی و منافع تجاری مقایسه کرد. نتایج، فکر میکنم بهنحوی قانعکننده، نشان داد که سیاستها با رویکردهای عمومی ناهمبسته و با منافع شرکتها شدیداً همبسته است. او در جایی دیگر نشان داد که حدود ۷۰ درصد مردم بر سیاستگذاریها تأثیری ندارند _ در برخی کشورهای دیگر هم ممکن است همینطور باشد. وقتی کسی ازنظرِ سطح درآمد و ثروت بالا برود، اثرگذاریاش بر سیاستهای دولتی نیز بیشتر میشود _ سیاستها همانطوری میشود که ثروتمندان میخواهند.
تحقیقات بازار به این نتیجه رسیدهاند که بچهها قبل از فهم نام یک محصول، لوگوی آن را تشخیص میدهند… .
انفجار تبلیغاتِ کودکان در دههٔ ۱۹۸۰ رخ داد. بسیاری از پدر و مادرهای کارگر که از وقت کم خود برای بچههایشان عذاب وجدان داشتند، شروع کردند به خرج بیشتر برای کودکان خود. یکی از خبرههای بازاریابی، دههٔ ۱۹۸۰ را «دههٔ مصرف کودکان» نامیده است. خیابان مدیسون پس از سالها نادیدهگرفتن بچهها، شروع کرد به بررسی و تعقیب بچهها. بنگاههای تبلیغاتی بزرگ اکنون بخش کودکان نیز دارند و چهبسیار شرکتهای بازاریابی که تنها روی کودکان کار میکنند. این گروهها اسمهای خوشآوایی دارند: اسمال تاک، کید کانکشن، کیدتوکید، گاپِتو گروپ، جاست کیدز. حداقل سه نشریهٔ صنعتی _ یوث مارکت آلِرت، سِلینگ تو کیدز و مارکتینگ تو کیدز ریپورت_ آخرین کمپینهای تبلیغاتی و تحقیقات بازاری را پوشش میدهند. گسترش تبلیغات کودکان از تلاش برای افزایش مصرفِ نه صرفاً اکنون بلکه افزایش مصرف در آینده متأثر شده است. این امید که خاطرات نوستالژیک از یک برند بتواند باعث شود یک مشتری تا آخر عمر، آن محصول را بخرد، شرکتها را واداشته استراتژیهای تبلیغاتیِ «از گهواره تا گور» را طرحریزی کنند. آنها حالا به حرف سالها قبل ری کروک و والت دیزنی رسیدهاند _ «وفاداری به برند» ممکن است از دو سالگیِ یک فرد شروع شود.
حجم تبلیغاتی که امروزه بهسوی بچهها روان است، یک هدف بلاواسطه دارد. یک فروشنده در سِلینگ تو کیدز چنین توضیح میدهد: «قرار نیست فقط اشک بچهها درآید. باید به آنها دلیل خاصی برای درخواست کالا داد.» سالها پیش، ونس پاکاردِ جامعهشناس، بچه را «فروشندهٔ رده دو» یی خواند که باید دیگران، یعنی معمولاً والدین خود را راضی کند تا آنچه میخواهد را برایش بخرند. فروشندگان برای توضیح پاسخهای احتمالیِ تبلیغات خود از اصطلاحات گوناگونی استفاده میکنند _ ازجمله «اهرم»، «تلنگر»، «قدرت غرغر». هدفِ بیشتر تبلیغات کودکان سرراست است: کاری کنید بچهها به والدینشان غر بزنند، درواقع خوب غر بزنند.
اگر در دههٔ ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، کارخانههای تنباکو روی فرصت سیگارکشیدن زنان دست نمیانداختند و از ایدههای آزاد شدن، قدرت و دیگر ارزشهای مهم برای زنان بهرهکشی نمیکردند تا ایشان را به بازار سیگار سوق دهند، آیا باز هم سیگارکشیدن در بین زنان اینقدر محبوب میشد؟ بهخصوص که لازم بود این کارخانهها برای سیگار دودکردن زنان، تصاویر و معناهای اجتماعی جدیدی رواج دهند تا معلوم شود سیگارکشیدن با رفتار و اخلاق رسوا و شهوانی نسبتی ندارد. سیگارکشیدن باید بهعنوان نهتنها کاری محترمانه بلکه رفتاری اجتماعی و مد روز و شیک و زنانه بازتعریف میشد. هدف هم دوبرابرکردن بالقوّهٔ بازار بود. همانگونه که آقای هیل، رئیس کارخانهٔ تنباکوی آمریکا در سال ۱۹۲۸ گفت: «این مثل بازکردن یک معدن جدید طلا در حیاط خانه است.»
واقعیت آن است که تقریباً همهٔ اَعمال زندگی روزمرهٔ ما، چه در سپهر سیاسی چه در سپهر تجاری، چه در رفتار اجتماعی چه در اندیشهٔ اخلاقی، زیر سلطهٔ آدمهای نسبتاً اندک _ بخش ناچیزی از جامعهٔ صد و بیست میلیونی ما_ است، یعنی کسانی که متوجهٔ فرآیندهای ذهنی و الگوهای اجتماعی تودهها هستند. اینان بر ذهن عامه اعمال قدرت میکنند، نیروهای اجتماعی قدیمی را لگام میزنند و راههای جدیدی برای قیدزدن بر دنیا و هدایت آن درمیاندازند… . ما باید دموکراسیِ قَدَرقُدرتی باشیم که توسط اقلیتی باهوش اداره میشود، اقلیتی که میدانند تودهها را چگونه منظم و هدایت کنند.
چون زور همیشه در دست رعیت است، حاکمان را چیزی جز عقیدهٔ مردم، حامی نیست. پس حکومت تنها روی عقیده تأسیس میشود؛ و این اصل، هم برای مستبدترین و نظامیسرشتترین حکومتها صادق است و هم برای آزادترین و مردمیترین حکومتها. سلطان مصر یا امپراتور روم میتوانند همچو ددانی وحشی، رعایای بیآزار خود را از عواطف و کششهای خود بازگردانند؛ ولی این سلطان یا امپراتور لااقل مملوکها و گارد امپراتوری خویش را در مقام انسان، حتماً براساس عقایدشان تحت فرمان درآورده است.
به صنعت تبلیغات خوب فکر کنیم، صنعتی که سالانه صدها میلیون دلار خرج میکند تا نوعی آدم بیافریند _ آدمی که بر تحقق نیازهای مصنوعی و از بیرون تحمیلشده پافشاری میکند، آدمی که مصرفکنندهای بیاطلاع است و تصمیمهای غیرعقلانی میگیرد. سرمایهداران هزینهٔ هنگفتی صرف تبلیغات میکنند چراکه معتقدند آدمها عقلانی هستند. وگرنه چرا باید خودشان را توی خرج بیندازند. سرمایهداران میکوشند آدمها را به موجوداتی غیرعقلانی تبدیل کنند و در این راستا سخت میکوشند. و به نظر من، حق با ایشان است. آدمها پول خود را هدر نمیدهند. اگر سرمایهداران تبلیغ نکنند، مردم تصمیمهای عقلانی خواهند گرفت و به نظر من، این تصمیمهای عقلانی، قدرت نامشروع و نهادهای سلسلهمراتبی را از اساس خراب خواهد کرد.
فرض بر آن است که دموکراسی بر شالودهٔ شهروندان مطلعی استوار است که انتخابهایشان عقلانی است؛ ولی صنعت روابطعمومی، کمپینها را طوری مدیریت میکند که مردم چیزی جز درخشش و وهم و آدمهای نامی و چیزهای دیگرِ اینچنینی نبینند. کمپینها نباید به مسائل مهم بپردازند _ و دلیل نپرداختن به مسائل مهم کاملاً مشخص است. در مسائل، بین سیاستگذاری دولتی و آرای عمومی، شکاف بزرگی وجود دارد. پس مردم را بهسمت چیزهای حاشیهای ببرید تا همانطور که بازار را ضعیف کردیم، دموکراسی را هم ضعیف کنیم _ و همچنین به هدف کلّی حاشیهای و منفردکردن مردم یاری رسانیم و رویکرد و دغدغههایشان را ازآنچه مالِ یک آدم مفید در یک جامعهٔ دموکراتیکِ آزاد و پرطراوت است منحرف کرده و آنان را بندگان خود کنیم. مردم باید تماشاگر باشند نه بازیگر.
سالها پیش در صنعت تبلیغات فهمیدند که بخشی از جمعیت، یعنی بچهها در دسترس نیستند. بچهها پول ندارند، برایِهمین تبلیغات را بهسمت آنان نبرده بودند؛ ولی بعدتر فهمیدند که این کار اشتباه است. ممکن است بچهها پول نداشته باشند؛ ولی والدینشان که دارند. اینگونه بود که در صنعت تبلیغات، چیز جدیدی توسعه یافت _ «روانشناسیِ غرغر». بدینترتیب، اینک در جهان دانشگاهی، دپارتمانهای روانشناسی کاربردی، گونههای جورواجور غرغر را مطالعه میکنند _ اگر تبلیغاتچی بخواهد بچهها برای فلان محصول غر بزنند، باید تبلیغ را به فلان شکل بسازد؛ اگر بخواهد بچهها برای بهمان محصول غر بزنند باید تبلیغ خود را به بهمان شکل بسازد. والدین با این مورد خوب آشنا هستند چراکه شاهد این غر زدنها هستند.
صنعت تبلیغات با هدفِ آفرینش مصرفکننده و گیرانداختن مردم در تلهٔ مصرفگرایی گسترش یافت و کارش را با مهارتی تمام پیش برد. ایدهآل صنعت تبلیغات همان است که مثلاً امروزه میبینید: عصر روزهای یکشنبه، دختران نوجوان در پاساژها قدم میزنند؛ ولی به کتابخانه و جاهای دیگر پا نمیگذارند. کودکان با خودشان فکر میکنند که «تا وقتی یک گجت الکترونیکی دیگر نداشته باشم انگار توی زندگیام هیچ کاری نکردهام.» ایدهٔ صنعت تبلیغات، کوشش برای سلطه بر همگان است، کوشش برای تبدیل کلّ جامعه به یک سیستم تمامعیار. یک سیستم تمامعیار، سیستمی دوتایی یا جفتی است. در اینجا، جفت یعنی شما و تلویزیونتان، یا شاید شما و آیفون و اینترنتتان و بله، لابد زندگی حقیقی همین است _ زندگی این است که که باید چه گجتی داشته باشی، یا برای سلامتی [پوست] خود باید چه کنی. آدم برای بهدستآوردن چیزهایی که نیاز ندارد یا دوستشان ندارد و شاید اصلاً بعدها دورشان بیندازد، اینگونه زمان و انرژی صرف میکند؛ _ ولی چه میشود کرد، سنجهٔ یک زندگی خوب همین است.
یکی از بهترین راهها برای سلطه بر مردم از راه رویکرد، همانی است که تورستن وبلن، این اقتصاددان سیاسیِ برجسته، «آفرینش مصرفکننده» نامیده بود. اگر بتوان نیاز آفرید و کالاهای بازاری را تبدیل به گوهر زندگی آدمها کرد، مردم در تله میافتند و مصرفکننده میشوند. اگر مطبوعات تجاری دههٔ ۱۹۲۰ را بخوانید میبینید که آنها میگویند اگر مردم را به سمت امور سطحی زندگی مانند «استفاده براساس مد» هدایت کنیم، آنوقت دیگر از سر و کولمان پایین میآیند.
قدیمها، مهاجران اروپایی این امکان را داشتند که در آمریکا به سطحی از ثروت و امتیاز و آزادی و استقلال دست یابند که در میهن خود فکرش را هم نمیتوانستند بکنند. ولی اکنون میدانیم که دیگر چنین چیزی شدنی نیست.
ما میدانیم که اتحادیهٔ ملّی تولیدکنندگان این دسیسه را علیه مصرفکنندگان آمریکایی سازماندهی کرده است. یکی از اعضای ارشد آن اتحادیه، در مصاحبهای که پس از توقف کنترل قیمتها چاپ شد، به این دسیسه مینازید. حالا به این یکی خوب گوش کنید. در این مصاحبه، رئیس روابطعمومی اتحادیهٔ ملّی تولیدکنندگان گفت که در سال ۱۹۴۶، سازمان او چگونه ۰۰۰, ۰۰۰, ۳ دلار صرف نابودی ادارهٔ مدیریت قیمتها کرد. اتحادیهٔ ملّی تولیدکنندگان فقط یک و نیم میلیون دلار صرف تبلیغات مطبوعاتی کرد. سخنگویان خود را میفرستادند تا در مقابل باشگاهِ زنان، سازمانهای مدنی، معلمان، جلوِ ۰۰۰, ۱۵ کشیش، جلوِ ۰۰۰, ۳۵ مزرعهدار، یا جلوِ ۰۰۰, ۴۰ عضو باشگاه زنان صحبت کنند. یک آگهی خاص اتحادیهٔ ملّی تولیدکنندگان، در ۵۰۰, ۷ هفتهنامه چاپ شد و ۵۰۰, ۲ سردبیر و ستوننویس نیز بدان پرداختند. برای گمراهکردن و فریبدادن مردم آمریکا، هیچ کمپینی اینقدر فاسد و البته اینقدر هماهنگ نبوده است.
رئیسجمهور جان تایلر در نامهای به پسر خود، سرهنگ تایلر، ۱۷ آوریل ۱۸۵۰ در نامهٔ مختصری، او را در موضوع الحاق تگزاس به راه راست آوردم. در این موضوع، دیدگاه من، محدود یا محلی یا متعصبانه نبود، بلکه کلّ کشور و منافع کشور را درنظر داشتم. دغدغهٔ بزرگ و مهم، انحصار مزارع پنبه بود. انحصار که اینک قطعی شده، همهٔ ملل دیگر را به ما وابسته کرده است. تحریم یک ساله از سوی ما، بیش از جنگی پنجاه ساله به اروپا آسیب خواهد زد. بعید میدانم بریتانیای کبیر از تحریم ما دچار تشنج نشود.
عملاً در دورهٔ ریگان، اندازهٔ دولت نسبت به اقتصاد بالا رفت و اصل نئولیبرالیسم همین است. باید اضافه کنم که برنامهٔ «جنگ ستارگان» یا همان SDI، در جهان تجارت علناً بهشکل نوعی مشوق دولتی تبلیغ میشد، بهشکل یک گاو شیرده که تاجران میتوانستند آن را بدوشند. ولی این فقط برای ثروتمندان است _ همزمان با آن، فقیران باید بگذارند اصول بازار حاکم باشد، از دولت انتظار هیچ کمکی نداشته باشند، بپذیرند دولت خودِ مشکل است نه راهحل و غیره. نئولیبرالیسم یعنی این. نئولیبرالیسم یک چهرهٔ دوگانه دارد که ریشه در تاریخ اقتصاد دارد: مجموعه قوانینی برای ثروتمندان؛ مجموعهٔ قوانینی خلاف آن برای فقیران.
هدف از تزریق نقدینگی، افزایش تمرکزِ فوقالعادهٔ ثروت و همراه با آن، کسادکردن وضع بقیهٔ مردم است. خب، وقتی قدرت را به کسانی بسپریم که پیرو اصل زننده و بالابردن سود و قدرت خود هستند، بهتر از اینهم نمیشود: «همهچیز برای آنان، هیچچیز برای دیگران.»
داریم بهسمت پرتگاه حرکت میکنیم. ولی این، از دیدگاه اربابان نوع بشر، چندان اهمیتی ندارد _ «مادامیکه روز از پسِ روز سود میکنیم، دیگر چه کسی اهمیت میدهد که تکلیف نوههای ما چه میشود؟» رویکرد اینان به کلّ کشور، همین است. خب، این یعنی تقسیمکردن جهان. در چین هم داستان همین است _ یک نیروی کار بهشدت سرکوفته، عدم وجود اتحادیههای مستقل، دهها هزار اعتراض کارگری سالانه و در کنار آنها، یک طبقهٔ ابرثروتمند. در هند اوضاع بدتر است. وضع دیگر کشورهای درحالتوسعه _ ازجمله در آمریکای لاتین_، با کمی تفاوت، همینگونه است. مهمترین کشور آمریکای لاتین یعنی برزیل را درنظر بگیرید که در ده سال گذشته سخت کوشیده به نابرابری شگرف و مشکلات زورآورِ فقر و گرسنگی رسیدگی کند. بااینحال، به نظر من بیشتر گزارش سیتیگروپ کاملاً درست است _ یک پلوتونومی وجود دارد که بسیار ثروتمند است و بقیه هم باید یکجوری خودشان را جمعوجور کنند.
تنها نیروی مقابلهگری که وجود دارد، تو هستی. سیستمهای مؤثر _ یعنی نهتنها تنظیم بانکهای بزرگ بلکه همچنین زیرسؤال بردن مشروعیت آنها_ تنها زمانی بهوجود میآیند که مردم مقاومت کنند. و این چالش باید بر نهادهای سیستم مالی نیز تحمیل شود، تحمیلی سخت شگرف. مردمان سازماندهی شده، متعهد و فداکار وظیفه دارند نهفقط این نهادها را تنظیم کنند بلکه موظفاند بپرسند این نهادها اصلاً چرا وجود دارند.
دکتر رامِش رَغَوان، محقق خدمات سلامت ذهنی کودکان در دانشگاه واشنگتنِ سنت لوییس و متخصص تجویز دارو برای کودکان فقیر چنین میگوید: «ما بهعنوان یک جامعه از سرمایهگذاری بر ابتکارات غیردارویی درجهتِ رفع مشکلات این بچهها و خانوادههایشان اکراه داریم. ما داریم روانپزشکانِ محلی خود را بهشدت زیر فشار میگذاریم تا از تنها ابزار در دست خود یعنی داروهای روانگردان استفاده کنند.»
وقتی دکتر مایکل اندرسون میشنود بیماران فقیر او در مدرسهٔ ابتدایی دچار مشکلاتی هستند، معمولاً به آنان نوعی داروی قوی میدهد: آدرآل. این قرصها، در بچههای دچار اختلالِ بیشفعّالیِ کمبودِ توجّه باعث افزایش تمرکز و کنترل هیجان میشود. گرچه تشخیص دکتر اندرسون، اختلال بیشفعّالیِ کمبود توجّه است ولی او میگوید این اختلال، «دلیل ساختگی» و «بهانهٔ خوبی برای تجویز قرص درجهت درمان مرض واقعی این بچههاست، یعنی مرض عملکرد درسی ضعیف در مدارس درجه چندم.
پیدایش سیستم مدارس غیرانتفاعی نیز تلاشی تقریباً صریح برای نابودی سیستم مدارس دولتی است. مدارس غیرانتفاعی، راهی هستند که وجوهات مردم را بهسوی نهادهای خصوصی میکشند و این کار، سیستم مدارس دولتی را نابود خواهد کرد. با این مزایا و غیره، عملکردها بهبود نمییابد و این عدم بهبود شامل همگان میشود. پس نهادهای عمومی را نابود کنید.