متن و جملات

شعر غرور با مجموعه اشعار کوتاه و بلند مغرور بودن و خود بزرگ بینی

مجموعه شعر غرور و مغرور بودن

در این بخش مجموعه شعر غرور با اشعار سنگین، کوتاه و بلند درباره مغرور بودن و خود بزرگ بینی را ارائه کرده ایم.

فهرست موضوعات این مطلب

مجموعه شعر غرور و مغرور بودنشعر دو بیتی غروراشعار مغرور بودنبرترین اشعار عاشقانه غمگین در وصف غرورشعر نو غرور

دل تنگ مرا جانا صدا کنشکسته از غمت اینرا دوا کنتو آغاز و تو پایان من هستیغرور تلخ بیجا را رها کن…

دشمن پنهان‌ِ انسان، آفتِ ایمان غرور! استعلّتِ نابودیِ شخصیّتِ انسان، غرور است!

قرصِ ایجادِ کدورت، شربتِ بی اعتمادیعاملِ مرگِ دل و جان، دردِ بی درمان غرور است!

عاقلی می گفت روزی این حقیقت را برایمدر هوای کینه ورزی، بدتر از توفان غرور است!

ای برادر! جانِ خواهر! عشقِ من! یا هر که هستیدور باش از این صفت، زیرا خودِ شیطان غرور است!

تا کند از هم جدا با دلخوری، دل های ما راآن که هنگامِ رفاقت، می کند عصیان غرور است!

باعثِ چپ کردنِ ما در مسیرِ زندگانیخود روی فرسودهء بی ترمز و فرمان غرور است!

آه بر لب می نشاند، می کند جان را پر آتشبدتر از آتشفشان، در عالمِ امکان غرور است!

طبقِ قانون، نسبتش با خودپرستی مستقیم استانعکاسی از شرارت های بی پایان غرور است

الغرض هر آدمی که کلّه ای پر باد داردمجرمی بی دست و پا در کنجِ زندانِ غرور است

شاعر محمدعلی سلیمانی مقدم

مطلب مشابه: جملات و نقل قول در مورد تکبر و مغرور بودن و عکس نوشته درباره زن و مرد متکبر

دنیا در برابر زیبایی تومات می‌ شود و ترس بَرَم می‌ داردکه نکند غرورم تاب نیاورد ودرون ویرانم برایت پدیدار شود،شکنجه گر!برای غرورم هم که شدهفاصله ات را با من رعایت کن!

مصطفی زاهدی

شعر دو بیتی غرور

تا گردش گردون فلک تابان استبس عاقل بی هنر که سرگردان استتو غره مشو ز شادی ای گر داریدر هر شادی هزار غم پنهان است

باباافضل کاشانی

آنچه با او کرد همه غرور کرداو را بی سرور کرد همه غرور کرددل را گمراه کرد ماه را در چاه کردراه را بی راه کرد همه غرور کردعرش به فرش آمد تن به تش آمدسرو به خم آمد همه غرور کردشاه گدا شد سرو گیا شدسِر هویدا شد همه غرور کردبحر بَر شد بَر تر شدکوه سنگ شد همه غرور کردمشو غره آنچه صالح را باده نوشزین را به دوش کرد همه غرور کرد

شاعر فریبرز نامی

گفتمت رو برنگردان از دلمگر روی حالی به حالی میشوم

ماه من اکنون درون برکه استتا بیایی مغرور ماهی میشوم

در میان بازی ات با برکه امگفتمت آزادی از بند دلم

گفتمت آزادی از بند دلمتا ندانی این دلم وابسته است

بند کردی دلت را با دلمگفته بودم مغرور ماهی میشوم

اشعار مغرور بودن

بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشدوز خوردن آدمی زمین سیر نشدمغرور بدانی که نخورده‌ست تراتعجیل مکن هم بخورد دیر نشد

خیام

غرور…وجودم را دریدبا تو بودن را بریدو خیال پر تنهایی رابه من ارزانی داشتغرور…تخم یاستخم ترسترس تقابل با توو هزاران شبه بی نفس فاصله رادر درونم بالاندغرور…سدّ گفتنگفتن عشق ، محبت ، دوستیبه تو در مدح و نماز راستیمی شودبا خم لبغرور…همچو داسی تیزبه دستی ناشیریشه برکند درختان امیدو چو هیزم شکنی زحمت کشکمر همت بستبه نابودی این باغ نویدغرور…همچو آتش سوزانهمچو خنجر برّانبه سیه خاک نشاندمویرانبنمودهستی منو نشان داد به مننیستی راغرور…خلق خودمخوی خودمدشنه ای زد ز پشتکه هنوزمی چکد از زخم عمیقشمایع خون خودمغرور…عامل بدبختیکه در این دیر سعادت داشتمبه حضورش برسمو وفاداری خود رابه حدش برسانمبه در و خدمت اوهر که پرسدز چه چیزی به گزندش تو گرفتار شدی؟ناله نالهزجه زجهبا غرورگویم غرورغرورغرور…

شاعر سروش اهورایی

نمیدونی چه کاری با دلم کردینمیدونی چه غمگینم نفهمیدینمیشناسی منو از من چقدر دوریتواین روزا چه بی رحمانه مغروری

برترین اشعار عاشقانه غمگین در وصف غرور

بخدا غرورم منو از تو جدا کردهبخدا دل من ، بخدا کاری نکردهاین غرور لعنتی باز منو از تو دور کردهاز وقتی که تو نیستی این دلم پر دردهکاشکی میتونستم غرورمو بریزم زی پاهاتبیامو بهت بگم که میمونم همیشه باهاتبغض همیشه تو گلومهزندگی واسم حرومهعاشقی واسم تمومهاین غرور بش از حد، یه غرور بچگونهآخر این غرور منو از پا در میارهاین غرور واسم یه روزی پایان روزگاره

شاعر کیان ریحانی

هرچند نداری تو ز احساس، نشانیمن عاشق لبخند توام، گرچه ندانی

مغرور و بداخلاق بشو با همه، اما“با من به ازین باش که با خلق جهانی”

نفیسه سادات موسوی

شعر نو غرور

کودکی بودمتشنهگرسنهآرمیده بر دوش مادرو گهگاهینشسته زیر سایه پدربی خبر از همه جانه عشقی بودنه احساسیمن بودم ویک گهواره چوبی

نه گناه را می فهمیدمنه خطافقط خنده بود وکمی هم اداو تنها گهگاهیاز درد اجابت مزاجگریه ای بودو آخرشپر می کردبوی گندشتمام آن فضا

منهرگز در آن ایامخطر را نمی فهمیدمحذر از آدمهای نا اهل رانمی فهمیدمزشت و زیبابرایم یکرنگ بودسیاهی نبودهر چه دیده می دیدفقط سفیدی بودهر صدائیبر گوش منطنین آهنگ بود

اما حیفچه زود گذشتایام شیرین سادگیو من بیافتادمدر آن دامگه حادثهو دانستمهر آنچه را کهدانستنش بود ، دردسرو ندانستنش راتحمل تهمتالاغ و خر

و این آزارم دادکه گستاخی این دوپارفته تا کجاکه می دزدد از نا بینا ،تکه چوب عصانمی فهمد غرور راتفاوت غم ، با سرور را

گفتم غروروداغ دلم ، شد تازهچون رفیقی داشتمکه از باب غرورزندگی اش سیاهو خودش همتا آخرعمرشده بود، آوارهو هرچه تلاش کردجمع کردن این آب ریخته راهرگز نبود ، چاره

و مناز این تجربه تلخحسابی ترسیدمچون عاقبت کار راآوارگی دیدمو گفتم بر خودکاش شریک منمی دانستغرورمال منمال تومال ما ، نیستو کاش می فهمیدکه غرورتنها و تنهافرمان کودک درون آدمهاستو گهگاهیبه بهانه ای واهیمی توان جسارتی خرج کرد و گفت :غرور ، خوره جان آدمهاست

کاش شریک من می دانستغرورصدای خنده های من نیستصدای ناله های من وصدای بیصدای خرد شدن استخوانهای من است

کاش شریک من می دانستغرورقدرت وابزارمن نیستغرورافسارش ، هرگزدر دست من نیست

مهربانمفراموش نکنافتخار زندگیشکستن سدهاستنه شکستن حرمت حد هاو ثمره این شکستنهای غلطفراموشی تعصب است وکمرنگی غیرت

آری ،شکستن غرور ،شکستن شاخه های خنده از درخت تاک زندگیستگاهی ، آرزو می کنم کاش الاغی بودم که هرگز یونجه را نمی فهمید

شاعر رامید فروزانفر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا