کتابهای خودیاری و انگیزشی چه در ایران و چه در جهان به آثاری مفید و بسیار پُر فروش تبدیل شدهاند که میتوانند در بسیاری از مشکلات زندگی به ما کمک کنند.
یکی از این کتابهای خوب در این زمینه “طرز فکر” نام دارد که کارل دوک نویسنده مشهور کتابهای خودیاری آن را نوشته است. اگر به هر دلیلی تا به کنون موفق نشدهاید این کتاب را بخوانید؛ در ادامه متن همراه ما باشید؛ چرا که ما متن، بریده و خلاصه داستان این کتاب را در ادامه قرار دادهایم.
این کتاب درباره چیست؟
کتاب طرز فکر: روانشناسی نوین موفقیت، (Mindset: The New Psychology of Success) اثر کارل دوک، نویسنده و استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد است. این کتاب یکی از پرفروشترین آثار دستهی روانشناسی موفقیت است.
ایدهی مرکزی کتاب، نقش باور در تعیین سرنوشت انسان است. اینکه آیا باور به تواناییها و امکان توسعهی آنها میتواند بر عامل استعداد یا محدودیتهای فردی، غلبه کند یا نه؟ طرز فکر، یک اثر علمی، با یک ایدهی مشخص و غیرپراکنده است که جزئیاتی جذاب دارد.
دوک در این کتاب، که اثری متفاوت و محبوب در زمینهی روانشناسی عمومی و موفقیت است، نقش باورهای ذهنی در موفقیت را کاویده است. او با پشتوانهی سالها کار علمی و پژوهشی و با دستی پر، بهسراغ این بخش پرچالش و پرطرفدار از حوزهی موفقیت رفته است. این اثر در سال 2006 منتشر شد.
بریدههایی از این کتاب مهم
چرا هنگامیکه میتوانید بهتر شوید، زمان خود را برای اثبات عالی بودن خود بهصورت مکرر اتلاف میکنید.
بردم؟ باختم؟ اینها سؤالات اشتباهی است. سؤال درست این است: آیا همه تلاشم را بهکار بردم؟
تغییر میتواند سخت باشد، اما هرگز نشنیدهام که کسی بگوید ارزشش را نداشت.
اگر در زندگی، تنها خودتان را برای انجامدادن کارهای آسان بهزحمت میاندازید، شرم بر شما
حتی زمانیکه فکر میکنید در چیزی خوب نیستید، هنوز هم میتوانید با تمام وجود در آن شیرجه بزنید و آن را ادامه دهید.
«آنها پسازآن برای همیشه خوش و خرم زندگی کردند» وجود ندارد بلکه بیشتر شبیه این است «آنها پسازآن همیشه با خوشحالی تلاش کردند» .
«شدن، بهتر از بودن است.»
در سال ۱۹۹۵، بازیگر، کریستوفر ریو، از اسب به پایین پرتاب شد. گردن او شکست و قطع نخاع و بهطور کامل از گردن به پایین فلج شد. علم پزشکی، گفت: خیلی متأسفم. این شرایط دشوار را بپذیر. بااینحال، ریو، برنامه ورزشی سختی را آغاز کرد که مستلزم حرکت تمام قسمتهای بدن فلج او با کمک تحریک الکتریکی بود… چرا نتواند یاد بگیرد که دوباره حرکت کند؟ چرا باید مغز او یکبار دیگر نتواند فرمانهایی بدهد که بدنش از آنها اطاعت کند؟ پزشکان هشدار دادند که ریو در حال انکارکردن است و به ناامیدی خود کمک میکرد. آنها قبلاً این را دیده بودند و این نشانه بدی برای بهبود او بود؛ اما واقعاً، ریو در حال انجام چهکاری با زمان خود بود؟ آیا نقشه بهتری داشت؟ پنج سال بعد، ریو شروع به بازیابی مجدد حرکت خود کرد. برای نخستینبار این اتفاق در دستهای او اتفاق افتاد، سپس بازوهای او، پسازآن پاها و سپس نیمتنه بالایی او حرکت خود را بازیافتند.
«این خیلی مشکلتر از آن چیزی است که فکر میکردم، اما چیزی است که میخواهم انجام دهم، بهطوریکه مرا مصممتر میکند. زمانیکه به من میگویند نمیتوانم، این موضوع واقعاً مرا به ادامهدادن ترغیب میکند.»
هر کسی با میل شدید به یادگیری متولد میشود. نوزادان هم نگاران مهارتهای خود را گسترش میدهند. نهتنها مهارتهای عادی، بلکه سختترین کارهای طول عمر، مانند یادگیری راهرفتن و صحبتکردن را بهدست میآورند. آنها هرگز تصمیم نمیگیرند که این کارها بیشازحد سخت هستند یا ارزش تلاشکردن ندارند. نوزادان نگرانِ اشتباهکردن یا تحقیرشدن نیستند. آنها راه میروند، میافتند، بلند میشوند. آنها فقط بهسوی پیشرفت تقلا میکنند. چه چیزی میتواند به این آموزش پرشور و هیجان پایان دهد؟ طرز فکر ثابت
آیا توانایی موسیقی موتزارت باعث موفقیت او شد یا این واقعیت که به حدی کار کرد که دستهایش تغییر شکل دادند؟
در کودکی به ما حق انتخابی بین خرگوش بااستعداد اما نامنظم و لاکپشت آهسته اما ثابتقدم داده شد. درسی که قرار بود از آن یاد بگیریم این بود که آهسته و پیوسته، برنده میشود؛ اما واقعاً آیا هیچکدام از ما میخواست که بهجای لاکپشت باشد؟
«کسی که خطر نمیکند، هیچ چیز بهدست نمیآورد»، «رم یک روزه ساخته نشد»، «اگر بار اول موفق نشدید دوباره و دوباره تلاش کنید»
از طرف دیگر، گمان میکردم که ویژگیهای انسان تغییرناپذیرند. شما یا باهوش هستید یا نیستید و شکست یعنی که باهوش نبودهاید. به همین سادگی! اگر بتوانید به سمت موفقیت بروید و از شکست (به هر قیمتی) اجتناب کنید، میتوانید باهوش باقی بمانید. مبارزات، اشتباهات و پشتکار، غیرضروری و بیاهمیت بودند.
جان وودن، مربی افسانهای بسکتبال میگوید: شما بازنده نیستید مگر زمانیکه شروع به سرزنش کنید. منظور این است که اگر اشتباهاتتان را انکار نکنید، همچنان میتوانید از آنها یاد بگیرید.
یک دختر کلاس هفتمی این موضوع را بهطور خلاصه اینگونه بیان کرد: «فکر میکنم هوش، چیزی است که باید برای بهدستآوردن آن تلاش کنید… چیزی نیست که به شما داده شود. بیشتر بچهها، اگر از جوابشان مطمئن نباشند، دستشان را برای جوابدادن به سؤال بالا نمیبرند؛ اما کاری که من معمولاً انجام میدهم این است که دستم را بالا میبرم، چراکه اگر جوابم اشتباه باشد آن موقع اشتباهم تصحیح میشوموفقیت شخصی یعنی با تمام وجود تلاش کنید تا بهترین ِ خودتان باشید
هاوارد گاردنر، در کتاب ذهنهای فوقالعاده، اینگونه نتیجهگیری میکند که استثناییترین افراد «دارای استعداد خاصی برای شناسایی نقاط قوت و ضعف خود هستند.» جالب است که بهنظر میرسد، افراد دارای طرز فکر رشد، استعداد را دارند.
بهیاد داشته باشید، نمرات آزمونها و میزان دستاوردها، به شما میگویند که دانشآموز اکنون در کجا قرار دارد، اما نمیگویند که دانشآموز درنهایت میتواند به کجا برسد.
تنها یک مرز باریک بین اعتمادبهنفس و غرور وجود دارد
یک رابطه خوب و ماندگار از طریق تلاش و کنار آمدن با تفاوتهای اجتنابناپذیر بهوجود میآید.
برای یک معلم، بیش از حد آسان است که بگوید، “آه این کودک با این استعداد متولد نشده است، بنابراین وقت خودم را هدر نمیدهم. ” بسیاری از معلمان عدم توانایی خود را در پشت این جمله پنهان میکنند
هر ازدواج نیازمند تلاشی است که آن را در مسیر صحیح حفظ کند؛ بین نیروهایی که شما را با هم نگه میدارند و آنهایی که شما را از یکدیگر دور میکنند، تنش و کشمکش ثابتی وجود دارد
«انتظار نداشته باش کارهایت به خودی خود انجام شوند.»
شما یا باهوش هستید یا نیستید و شکست یعنی که باهوش نبودهاید. به همین سادگی
بنجامین باربر، جامعهشناس برجسته، زمانی گفت: «من، جهان را به ضعیف و قوی یا موفقیتها و شکستها تقسیم نمیکنم… من جهان را به یادگیرندگان و غیر یادگیرندگان تقسیم میکنم.» درواقع چه چیزی فردی را غیر یادگیرنده میکند؟
چیزی به این عنوان که کسی خلبان متولد شود، وجود ندارد. استعداد یا لیاقت، هرچه که بود، تبدیلشدن به یک خلبان ماهر کار سختی بود، تجربه یادگیری مستمر بود. بهترین خلبانان بیشتر از دیگران پرواز میکنند؛ به همین دلیل است که بهترین هستند.» همانند مایکل جردن او هم یک انسان بود. او فقط بیش از بقیه خودش را پرورش داده بود.
نگرانی درخصوص اینکه کسی نشوی، آن طرز فکری نیست که به قهرمانان انگیزه داده و آنها را حفظ میکند. به هر اندازه که سخت باشد، شاید تیلیس باید این واقعیت را که پدرش برای موفقیت تلاش کرده بود، تحسین میکرد، بهجای اینکه احساس حقارت کند که نتوانسته بود کاملاً موفق شود. کسی بودن، با بردن یا باختن مشخص نمیشود. افرادی که برای خود کسی شدهاند، اشخاصی هستند که با همه آنچه که داشتند پیش رفتند.
اگر والدین میخواهند به فرزندان خود هدیه بدهند، بهترین کاری که میتوانند انجام دهند این است که به فرزندانشان بیاموزند که عاشق چالشها باشند، شیفته اشتباهات شوند، از تلاش لذت ببرند، به دنبال استراتژیهای جدید باشند و به یادگیری ادامه دهند.
نشانه یک قهرمان، توانایی برندهشدن در شرایطی است که هیچچیز خوب نیست
افراد دارای طرز فکر رشد، در آرزوی شریک زندگی متفاوتی بودند، آنها گفتند که همسر ایدهآلشان کسی است که: اشتباهات و ضعفهایشان را ببیند و برای برطرف کردن این اشتباهات و ضعفها کمکشان کند. آنها را برای تبدیلشدن به یک فرد بهتر بهچالش بکشد و به یادگیری چیزهای جدید تشویق کند.
هرقدر هم که فرهنگ ما در مورد تلاش و بهبود فردی صحبت میکند، حرمت بیشتری برای استعدادهای طبیعی قائل میشویم. دوست داریم فکر کنیم که قهرمانان و بتهایمان افرادی هستند که متفاوت از ما به دنیا آمدهاند. دوست نداریم آنها را افراد نسبتاً عادی ببینیم که خودشان را به افراد خارقالعادهای تبدیل کردند. چرا اینگونه نباشد؟ از نظر من اینگونه فکرکردن بسیار شگفتانگیزتر است.
لزوما افرادی که در نقطه شروع جزو باهوشترینها هستند، همانهایی نیستند که در آخر به بهترین نتایج دست مییابند.
انتخاب شریک یعنی انتخاب مجموعهای از مشکلات. هیچ گزینه بدون مشکلی وجود ندارد. ترفند این است که محدودیتهای یکدیگر را قبول کنیم و از آنجا شروع به توسعه و رشد کنیم.
شخصیت چیزی است که به شما اجازه میدهد بهاوج برسید و در آنجا باقی بمانید.
چیز قابلتوجهی که از تحقیقاتم یاد گرفتم این است که در طرز فکر رشد، همیشه نیاز به اعتمادبهنفس ندارید. منظور من این است که حتی زمانیکه فکر میکنید در چیزی خوب نیستید، هنوز هم میتوانید با تمام وجود در آن شیرجه بزنید و آن را ادامه دهید. درواقع، گاهی میتوانید کاری را با تمام وجود شروع کنید به این دلیل که در آن خوب نیستید. این ویژگیهای فوقالعاده طرز فکر رشد است. برای اینکه بخواهید کاری انجام دهید و از انجامدادن آن لذت ببرید، لازم نیست که فکر کنید از قبل در آن عالی هستید..
تحقیقات من نشان داده است که دیدگاهی که برای خودتان اتخاذ میکنید، بهشدت روی شیوهای که زندگیتان را پیش میبرید، تأثیر میگذارند. میتواند تعیین کند که آیا میتوانید شخصی که میخواهید باشید و اینکه آیا به آن چیزهایی که سزاوار آن هستید، دست خواهید یافت. چگونه این امر اتفاق میافتد؟ چطور یک باور ساده میتواند چنان قدرتی داشته باشد که روانشناسی و درنتیجه، زندگی شما را دگرگون کند؟
موفقیت چیست؟ یافته شماره ۱: افراد دارای طرز فکر رشد، موفقیت را در تلاشکردن با تمام وجود و در یادگیری و پیشرفت میبینند.
ما با تمرین، آموزش و مهمتر از همه، روش، موفق به افزایش توجه، حافظه و قضاوتمان میشویم و به معنای واقعی کلمه به فرد باهوشتری نسبت به قبل تبدیل میشویم.
جکی جوینر کرسی به ما میگوید: «از نظر من شادی و لذت ورزش هرگز در برندهشدن تعریف نمیشود. من از روند آن بهاندازه نتایج آن لذت میبرم. تا زمانیکه به پیشرفت و بهبود فکر میکنم و احساس میکنم که نهایت تلاش خود را کردهام، به شکست اهمیت نمیدهم… اگر شکست بخورم، باید دوباره شروع کنم و سختتر از قبل تلاش کنم» .
قضاوت نکن. آموزش ببین. این یک فرآیند یادگیری است.
بسیاری از افرادی که طرز فکر ثابت دارند، فکر میکنند که جهان نیازمند تغییر است، نه آنها. آنها احساس میکنند که استحقاق چیزهای بهتری را دارند، مثل کار بهتر، خانه بهتر یا همسر بهتر. جهان باید ویژگیهای خاص آنها را تشخیص دهد و بر این اساس با آنها رفتار کند.
«شما در حال تلاش برای مقایسه یک چراغقوه با یک ستاره هستید. چراغقوه تنها مدتی نور دارد اما ستاره برای همیشه میدرخشد».
اغلب کتابهایی با عناوینی مانند ده راز موفقترین افراد جهان را میبینیم که قفسههای کتابفروشیها را پر کردهاند و این کتابها ممکن است راهنماییهای بسیار مفیدی ارائه کنند؛ اما معمولاً لیستی از اشارهگرهای بیارتباط هستند، مانند «ریسکپذیرتر باشید!» یا «خودت را باور کن!» درحالیکه مشغول تحسین افرادی هستید که میتوانند بدین گونه باشند، اما برایتان مشخص نیست که ارتباط آنها چیست یا اینکه چگونه شما هم میتوانید به آن شیوه عمل کنید؛ بنابراین برای چند روزی الهام میگیرید، اما اساساً موفقترین افراد جهان هنوز هم رازهای خود را دارند.
شانه خالیکردن، تقلب، سرزنش: دستورالعمل موفقیت نیستند.