کتابهای خودیاری و انگیزشی چه در ایران و چه در جهان به آثاری مفید و بسیار پُر فروش تبدیل شدهاند که میتوانند در بسیاری از مشکلات زندگی به ما کمک کنند.
یکی از این کتابهای خوب در این زمینه “افسردگی نهفته” نام دارد که مارگارت رابینسون رادرفورد نویسنده مشهور کتابهای خودیاری آن را نوشته است. اگر به هر دلیلی تا به کنون موفق نشدهاید این کتاب را بخوانید؛ در ادامه متن همراه ما باشید؛ چرا که ما متن، بریده و خلاصه داستان این کتاب را در ادامه قرار دادهایم.
این کتاب درباره چیست؟
اگر با این باور بزرگ شده باشید که احساسات دردناک نشانه ضعفاند، یا اگر آسیبپذیربودن باعث احساس ناامنی دائمیتان شده باشد، بعید نیست با ساختن یک زندگی زیبا و بینقص، ظاهرتان را حفظ کرده باشید، به نحوی که موفق و مشغول به نظر برسید.
در عین اینکه همیشه مسئولیتپذیر و در سختیها کنار دیگران هستید، کسی را به دنیای درون خود راه نمیدهید. ندایی در درونتان میگوید مشکلی وجود دارد؛ اما آن را نشنیده میگیرید.
با خودانتقادی و شرمساری دائمی عجین شدهاید و ابراز عواطفی چون ترس، خشم، فقدان یا اندوه برایتان عذابآور است.
میدانید که یک جای کار میلنگد اما نمیدانید دقیقاً کجا؛ فقط احساس میکنید در دام افتادهاید و تنها هستید. اگر این توصیفات شبیه شرایط شماست، امکان دارد به افسردگی کاملاً نهفته دچار شده باشید.
به کمک کتاب افسردگی نهفته و راهنماییهای دلسوزانه مارگارت رادرفورد، متخصص روانشناسی بالینی، فرآیند درک کمالطلبیتان را آغاز خواهید کرد و در ادامه با شناسایی باورهای مخرب و ارتباط با احساساتی که برای طولانیمدت سرکوب شدهاند، تغییر چشمگیری در زندگی خود ایجاد خواهید کرد.
جملاتی از این کتاب مهم
به یاد داشته باشید اشک نشانهٔ شدت احساس است، نه ضعف. چه از سر عصبانیت گریه کنید، چه از سر خوشحالی، چه از سر غم، اشکهایتان بازتاب عمق احساس یا شاید حساسیتی است که به موضوعی خاص دارید.
باید یاد بگیرید که چگونه غصه بخورید، درحالیکه سپاسگزارید. لیوان نیمهٔ پر و نیمهٔ خالی دارد. مهم است که یاد بگیرید چگونه ارتباطتان را با احساسات هر دو نیمه وصل و قطع کنید.
نمیتوانید باور کنید که فقط چون وجود دارید ارزشمندید
میان کمالطلبی و افسردگی رابطهای ژرف وجود دارد. کمالطلبی بهگونهای درون را زهرآگین میسازد که توانایی لذتبردن از موفقیتهای واقعی را از افرادی که سزاوار آناند میگیرد، زیرا کمال بهندرت در دنیای واقعی وجود دارد؛ اگر اصلاً وجود داشته باشد.
خود ناقصتان را در آغوش بگیرید
«ادگار لارنس دکتروف جایی گفته بود که “نوشتن رمان مانند رانندگی با اتومبیل در شب است. فقط تا جایی را میشود دید که چراغهای جلو روشن میکنند، اما کل مسیر را میشود به همینگونه پیمود.” لازم نیست از ابتدای راه تمامی طول مسیر و خودِ مقصد را ببینید. دوسه متر جلوتر را ببینید، کافی است. این تمثیل ساده بهترین توصیهای است که دربارهٔ نوشتن یا خودِ زندگی در تمامی عمرم شنیدهام.»
شما میتوانید در حوزهٔ تخصصی خود بسیار توانا باشید، درحالیکه با بیماری روانی دستوپنجه نرم میکنید.
من غمگین نیستم، اما احساس خوشحالی هم نمیکنم. اگه از آخرین باری که احساس شادمانی کردم بپرسین، فکر نمیکنم چیزی یادم بیاد.
گاهی افرادی که ظاهراً همهچیز دارند از هم میپاشند.
جان کاباتزین اشاره میکند که مثبتاندیشی افراطی شاید بهاندازهٔ منفینگری افراطی مخرب باشد.
فرد مبتلا به افسردگی نهفته فقط زمانی این رنج را در خود تشخیص میدهد و اقدام به درمان میکند که افسردگیاش آشکار شود. وقتی این کار شاق را بیاموزید که عواطف بسیار خام و دردناکتان را ابراز کنید یا به کسی اجازهٔ ورود به دنیای حقیقی خود را بدهید، تغییر خواهید کرد.
«نگرانی راهیه تا احساس کنم همهچی رو تحت کنترل دارم. بدبیاری احتمالی رو پیشبینی میکنم و کاری براش انجام میدم.» با این حرفها شدت نگرانیتان را توجیه میکنید.
در داستانی حکیمانه از بومیان امریکا، ماجرای پیرمردی از قبیلهٔ چِروکی روایت میشود که به نوهٔ جوانش درس زندگی میآموزد. «زندگی جنگ هولناکی است بین دو گرگ. یکی شر است: خشم، حسادت، اندوه، پشیمانی، حرص، تکبر، تأسف به حال خود، گناه، کینه، پستی، دروغ، غرور کاذب، برتریطلبی و خودپسندی. دیگری خیر است: شادمانی است و صلح، عشق، امید، وقار، تواضع، مهربانی، نزاکت، همدردی، سخاوت، حقیقت، همدلی و ایمان. جنگی مشابه درون تو و هر انسان دیگری در جریان است.» نوه کمی در اینباره فکر میکند و سپس از پدربزرگ میپرسد: «کدام گرگ برندهٔ جنگ میشود؟» پیرمرد ساده پاسخ میدهد: «گرگی که به آن غذا بدهی.»
وقتی به توانایی و عادتتان در پنهانکردن خود واقعیتان اقرار کنید و وقتی آرامآرام طعم آزادی را بچشید و تمامی وجود خود را ارج نهید، تغییرات اساسی گریزناپذیر خواهد بود.
«وقتی از آنها [کمالگرایان] پرسیده میشود چه احساسی دارند، معمولاً احساسات را توصیف میکنند، بهجای اینکه ابراز کنند.
در ظاهر همهچیز دارم، اما از درون مردهم
او رنجی جانکاه داشت و احساس میکرد هیچ مرهمی برای تسکین دردش نخواهد یافت. چنان ناامید بود که تصمیم گرفت این دنیا را ترک کند.
هر اتفاق خوبی مصیبتی ذاتی درون خود دارد. ممکن است از بهبودی سرطانتان به وجد بیایید، بااینحال غصه بخورید که شیمیدرمانی چه بلایی سرتان آورده است. خوشحال باشید که اوضاع چهار فرزندتان در مدرسه خوب است و همزمان گله کنید که رسیدگی به تکالیف آنها وقت زیادی از شما میگیرد. خوشحال باشید که شغل جدیدی پیدا کردهاید و دلتان برای برخی مزایای شغل قبلیتان تنگ شود. باید یاد بگیرید که چگونه غصه بخورید، درحالیکه سپاسگزارید. لیوان نیمهٔ پر و نیمهٔ خالی دارد. مهم است که یاد بگیرید چگونه ارتباطتان را با احساسات هر دو نیمه وصل و قطع کنید.
شما آدمی هستید که ممکن است خودش را بکشد و هیچکس علت آن را نداند.
اگر افسردگی بالینی فقدان سرزندگی است، افسردگی نهفته فقدان خویشتنپذیری است.
«من غمگین نیستم، اما احساس خوشحالی هم نمیکنم. اگه از آخرین باری که احساس شادمانی کردم بپرسین، فکر نمیکنم چیزی یادم بیاد.»
شاید در ارتباط با خشم راحت نباشید. شاید دربرابر اشکی که در چشمانتان حلقه میزند مقاومت کنید. بااینحال وقتی از احساس دوری میکنید، آن احساس مثل بومرنگ دوباره برمیگردد و بهگونهای روی شما تأثیر میگذارد که تشخیصش برایتان ناممکن باشد. قرار است شما عواطف را به یک خاطره و یک پیام قلاب کنید. مجال ظهور به احساسات خود دادن کلید حضور است.
چرا زمان و انرژی زیادی را صرف پنهانکردن کرده بود؟ دربارهٔ زمان تلفشده و فرصتهای ازدسترفته نشخوار ذهنی میکرد. عصبانی بود و با پرخاشگری گفت: «من ده سال تمام از عمرم رو تلف کردم تا بتونم همون چیزی باشم که فکر میکردم دیگران ازم انتظار دارند.»
همیشه نگرانید و باید خودتان و محیط اطرافتان را کنترل کنید.
شاید این ضربالمثل سوکومایی را شنیده باشید: «باد درختی را که خم میشود از جا درنمیآورد.» برقراری ارتباط با افکار قدرتمند و تجارب و احساساتی که لازم است برای مدتی به آنها نپردازید همان خمشدن است. بهسادگی درمییابید که اگر اصرار بر راستایستادن داشته باشید، از طوفان جان سالم به در نخواهید برد.
وقتی دنیل از درونش آگاه شد، در زمان حال ماند و احساساتش را بیرون ریخت، به آرامش رسید.
پرسشنامهٔ افسردگی نهفته ۱. درددلکردن دربارهٔ مسائل خصوصی، بهویژه سختیها و مشکلات واقعیِ زندگی، برایتان سخت است؟
افسردگی نهفته بیماری شناختهشده یا اختلال ذهنی نیست دوباره تأکید میکنم: افسردگی نهفته بیماری شناختهشده نیست؛ اختلال روانی هم نیست. اصطلاحی است که ساختهام تا سندرمی (مجموعهای از رفتارها) را توصیف کنم که میتواند افسردگی حقیقی را پنهان کند. این اصطلاح در هیچ کتاب تخصصی روانشناسی یا رواندرمانی وجود ندارد.
اگر بپذیرید آسیبپذیرید، خطرکردن بسیار آسانتر میشود. زیرا چه مبارزه کنید چه شکست بخورید، نه شکست، نه مبارزه و نه موفقیت شما را تعریف نمیکند. شما از آن شکستها درس میگیرید. مجبور نیستید پنهانشان کنید. پذیرش آسیبپذیری آزادی میآورَد.
کمالطلبی را به سه دسته تقسیم میکنند: خودمدار که همواره از خود انتظار کمال دارد؛ دگرمدار که همواره از دیگران توقع کمال دارد؛ مطلوب جامعه که مبتنی بر فشار شدیدی است که از جانب دیگران برای رسیدن به کمال احساس میشود. دستهٔ آخر بسیار خطرناک است، زیرا یأسی بیپایان در پی خواهد داشت؛ البته دو دستهٔ دیگر نیز بیخطر نیستند.
وقتی این کار شاق را بیاموزید که عواطف بسیار خام و دردناکتان را ابراز کنید یا به کسی اجازهٔ ورود به دنیای حقیقی خود را بدهید، تغییر خواهید کرد.
تعهد: مرحلهٔ دوم شاید پیچیده باشد، زیرا تعهد مستلزم کنارگذاشتن کنترل است. ترس شما از ابهام و نداشتن کنترل کامل و نشناختن زندگی جدیدتان درد، عصبانیت، غم و اندوهتان را پنهان نگه داشته است. شاید پذیرش این ابهام شما را به وحشت بیندازد و دچار تردید کند: «آیا واقعاً ایدهٔ خوبیه؟ یا همین الآن باید ازش دست بکشم؟»
اگر وانمود کنید که نیازی ضروری به دیگران ندارید و نقش شما در زندگیْ بخشیدن و بهندرت دریافتکردن است، تنهایی ناشی از بیتوجهی دیگران یا دوستداشتهنشدن را دستکم برای مدتی میتوان نادیده گرفت.
پاتریشیا برایم نوشت: «من غمگین نیستم، اما احساس خوشحالی هم نمیکنم. اگه از آخرین باری که احساس شادمانی کردم بپرسین، فکر نمیکنم چیزی یادم بیاد.»
قرار است گامهای کوچکی بردارید که بتوانید راحتتر به سرانجام برسانید و با آزمودن خودِ آسیبپذیر و دارای نقصتان اعتمادبهنفس پیدا کنید. یادتان باشد که شما میخواهید شرایط را برای موفقیت و امید آماده کنید.
باید به آزادیمان در خلق کیستیمان ایمان داشته باشیم.»
به خودتان گفتهاید: «ای بابا، من افسرده نیستم. شاید سرم شلوغ باشه، ولی افسرده نیستم.» فشار پشت فشار و فقدان پشت فقدان را تحمل کردهاید و ادامه دادهاید.
ذهنتان این توانایی را دارد که چیزی را بسیار دور از آگاهی شما نگه دارد، تا از شما محافظت کند. به این صورت، به ناخودآگاه تبدیل میشود.
در ظاهر همهچیز دارم، اما از درون مردهم و بیشتر وقتها احساس میکنم از سر اجبار دارم ادامه میدم. تنها چیزی که مانعم شد بچههام بودن.»
درد و رنج زیادی را پنهان میکرد و در پس آنهمه لبخند، احساس یأس و درماندگی داشت.
لازم نیست از ابتدای راه تمامی طول مسیر و خودِ مقصد را ببینید. دوسه متر جلوتر را ببینید، کافی است. این تمثیل ساده بهترین توصیهای است که دربارهٔ نوشتن یا خودِ زندگی در تمامی عمرم شنیدهام.
شما ارزش جنگیدن را دارید، نه با وجود تمام نقصها و آسیبپذیریهایتان، که بهخاطر آنها ارزش دوستداشتهشدن را دارید، نه بهخاطر آنچه میتوانید انجام دهید، بلکه بهخاطر آن که هستید. شما با قدرتی واقعی در حال رشدید، نه برای اینکه به نظر میرسد بر همهچیز کنترل دارید، به این دلیل که میتوانید با تمامی احساساتتان ارتباط برقرار کنید و آنها را بپذیرید و اجازه دهید راهنمای شما باشند.
ارزش ناتالی دیگر به انجام وظایف یا برآوردن انتظارات دیگران نبود؛ ارزش وجودیاش از دل کسی که میخواست باشد و چیزی که برایش اهمیت داشت سر برمیآورد.
جلهٔ آموزشی آنلاین دانشگاه استنفورد، اردک اینجا توقف میکند، افسردگی نهفته را سندرم اردک استنفورد توصیف میکند. کارولین بیتن (۲۰۱۷) از سرمقالهای نقل میکند: «چیزی که به چشم میآید این است که همه، بدون زحمت، در دریاچهٔ دانشگاه از اینسو به آنسو میروند. اما پاهای کوچک اردکیِ ما زیر آب دیوانهوار تقلا میکنند و جانمان دارد بالا میآید. خستگی، اضطراب، تردید درونی، تقلا و شکست جایی در استنفورد ندارد.
تیغهکشی احساسات یعنی احساسات خود را فعلاً در نهانخانهٔ عاطفی میگذارید تا حواستان به چیزهایی باشد که باید فوراً رسیدگی شوند، اما وقتی تنش از بین رفت، وقتی انرژی لازم را به دست آوردید، وقتی خلوت فراهم آمد، خلاصه به وقت مقتضی با آن احساسات خوب یا بد ارتباط برقرار میکنید. درمییابید که چقدر بر شما تأثیر میگذارند. اگر دردناک باشند، برای التیامیافتن باید آسیب، اندوه، تیرگی و یأس را تحمل کنید. راه سالم کنارآمدن و مدارا با عواطف قدرتمند همین است.
شاید والدین از موفقیتها و خوشحالیهای ظاهری شما لذت میبرند یا روی مسئولیتپذیری همهجانبهٔ شما حساب میکنند. آنها نمیدانند در درون شما چه میگذرد. چطور میتوانید به آنها بگویید بیشتر چیزهایی که میبینند توهم است؟